امروز حین خواندن یادداشتی درباره مقاله اخیر جان گری، فیلسوف سیاسی معاصر (که از قضا کتاب «لیبرالیسم» او را سالها پیش ترجمه و منتشر کردهام) با عنوان «سیاستورزی در شرایط تراژیک»، پرسش مهمی نظرم را جلب کرد که در سطور پایانی آمده بود: آیا با نوشتن یک قانون اساسی جدید، روابط قدرت تغییر میکند؟ هم یادداشت که نویسنده محترم آن از صاحبنظران و دغدغهمندان توسعه است و هم خود مقاله نکات بسیاری دارد که هر یک را میتوان مورد تجزیه و تحلیل و ارزیابی قرار داد، از جمله موضوع آفات ارادهگرایی شدیدتحولخواهان، آسیبشناسی دموکراسیسازی لیبرالها در عرصه بینالمللی و کمتوجهی به نوع رابطه میان مقوله امنیت و آزادی، هم از سوی تحولخواهان و هم از سوی محافظهکاران. من اما تنها به یک پرسش که بهشکلی بر این یادداشت بر مقاله و به اشکالی دیگر بر یادداشتهای مشابه سایه افکنده میپردازم و آن این که با توجه به عدم تمایل و همکاری بانیان وضع موجود برای انجام اصلاحات ساختاری، تقاضا برای اصلاح یا تغییر قانون اساسی تا چه اندازه ممکن و مقدور است و به دنبال آن این پرسش که در صورت مصاف ملت با حکومت و فرض حذف دومی و بروز هرجومرج و ناامنی حاصل از آن، اساساً امکانی برای بازسازی نظام سیاسی باقی خواهد ماند؟
جان دوست رمانی دارد با عنوان «مخطوط پترزبورگ» که مترجم پرکار ادبیات معاصر عرب، سیدحمیدرضا مهاجرانی، آن را به فارسی برگردانده و منتشر کرده است. داستان رمان در دوران افول امپراتوری عثمانی اتفاق میافتد و در کنار ضعف دولت عثمانی در مواجهه صحیح و مدیریت مدبرانه جنبشهای هویتخواهانه درون خاک خود و سیاست موازنه منافع امپراتوری بریتانیا، به نقش امپراتوری روسیه در قبال آن نیز میپردازد. یکی از قهرمانان داستان از اهالی لهستان است و به این مناسبت، گرایشهای تجاوزطلبانه دولت روسیه و اصرار بر روسیسازی مناطق اشغالی از جمله در لهستان و پیامدهای آن برای اهالی آن کشور مورد توجه قرار میگیرد. این همگنسازی فرهنگی، به پیدایش دو طیف متفاوت در آن کشور میانجامد: گروهی که خواهان تلاش برای بازیابی استقلال کشور به هر قیمتی از جمله امید بستن به سپاه توسعهطلب فرانسه ناپلئونی هستند، و گروهی که چالش با قدرت سرکوبگر روسها را نه تنها ناممکن بلکه نادرست میدانند، چرا که امنیت حاصل از نظام دیکتاتوری را بر هرجومرج احتمالی وضعیت بدیل آن ترجیح میدهند. به تعبیر جان دوست، «با آن که قلبهای بسیاری از پدیده شوم ترویس [روسیسازی] چرکین بود ولی دلهای عدهای بهخاطر صلهها و امتیازات وافر همچنان به حاکم روسی شهر تمایل داشتند» و در توصیف حالشان میگوید «از ترسِ ترس به دامان ترس پناه میبردند.»
به هیچوجه قصد برقراری رابطه اینهمانی میان طرفداران حفظ وضع موجود و تحولخواهان ایرانی با آنچه در لهستان اشغالشده گذشت ندارم. بهعلاوه، بههیچوجه نمیخواهم دغدغه بهجای بسیاری از کسانی که خواهان اصلاح وضع موجود هستند ولی نگرانی از هرجومرج و ناامنی حاصل از خلاء قدرت، ارادهشان را در برداشتن گامهای بلند و تحولخواهانه متزلزل میکند غیرواقعبینانه بشمارم. نیز خیالپردازی و امید واهی به ایجاد تحول از طریق یک شورش همگانی یا ایجاد تحول از طریق مداخله بیگانگان را بیشتر دعوت به ناکجاآباد میدانم تا ترسیم مسیری که به نجات ایران بینجامد. وضعیت تراژیکی که گری آدمیان را سرگردان در میانه امنیت و صلح از یک سو و عدالت و آزادی از سوی دیگر توصیف میکند، و نیز اصرار بر مهندسی سیاسی کشورهای جهان سوم توسط مکاتب جهانشمولگرایی همچون مارکسیسم و لیبرالیسم، توصیف امر واقع است که بیتوجهی به آن بهطور قطع به فجایع انسانی منتهی میشود، همچنانکه در مورد افغانستان مشاهده کردیم. اما آیا راه میانهای وجود ندارد؟ بهنظر میرسد وجود دارد. کافیست به این قانونمندی توجه شود که تا «مردم» خود نخواهند سرنوشتشان را تغییر دهند، هرگونه مهندسی سیاسی تحت هر عنوانی از جمله صدور انقلاب یا جنگ رهاییبخش، راه به جایی نمیبرد. و وقتی از «مردم» سخن میگوییم، «همه مردم» را در بر میگیرد و نه بخشی از آنها، چه اقلیت باشند چه اکثریت. و وقتی سخن از «مردم» است منظور مردمی هستند که دارای سرگذشت مشترک و سرنوشت مشترک هستند. و وقتی سخن از «اراده مردم» به میان میآید، تببین آن از طریق اجماع همپوشانی است که بدون نادیده گرفتن تفاوتهای امحاءناپذیر میان الگوهای زیستی رایج در جامعه، و بدون توسل به مصالحه بر اساس تقسیم منافع و منابع بر اساس بلوکهای قدرت شکل میگیرد و مبنای ساختار حقوقی و حقیقی اداره کشور قرار میگیرد.
سخن در این باره بسیار است و قصد ندارم در این مختصر بدان بپردازم، اما پیشنهاد میرحسین موسوی، که سیزده سال است در حصر و حبس بصیرت کمنظیر خویش است، برای برگزاری همهپرسی برای تشکیل مجلس مؤسسان، تبلوری از همین راه میانه است. راهی که نه از میانه هرجومرج میگذرد و نه از راههای به بنبسترسیده ساختار کنونی قدرت. راهی که نه توسل به بیگانگان برای ایجاد تحول را ضروری سازد و نه به سازوکارهای پیشبینیشده گردش دموکراتیک قدرت در قانون اساسی کنونی که بهواسطه مکانیسم نظارت استصوابی صندوق رأی را از حيز انتفاع انداخته، دل خوش دارد. راهی که با دعوت از همه سلایق و علایق، حتی طرفداران وضع موجود، به گفتگویی صریح و سرنوشتساز در محیطی که همه بتوانند خوستههای خود را بدون لکنت بیان کنند، مسیری برای تبیین اصول مشترک مورد توافق باز میکند. راهی که شمولگراست و در آن هیچ گروهی و مسلکی و مذهبی بهدنبال طرد دیگران نیست. راهی که با بازآفرینی اعتماد از دسترفته، بسترساز امنیت پایدار شهروندمحور است و صلحی که باید در درون و بیرون از کشور نه به تمسک به زبان زور که به تصدیق همگانی ضرورت همزیستی مسالمتآمیز و نه به یارگیری قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای که به ضرورت احترام متقابل، متکی است.
حال ممکن است مانند همیشه پرسیده شود که اگر صاحبان قدرت و منصب به چنین تحول مبارکی تن در ندادند چه؟ پاسخ این است که هیچ صاحب قدرت و منصبی به اختیار خویش تن به تحول نمیدهد، مگر آن که اجماع ملی اقشار مختلف مردم را ببیند و دریابد که در مقابله با خواست و اراده مردم، آیندهای برایش متصور نیست. آیا دشواریهای فراوان این راه ما را به تسلیم شدن به سیر حوادث دعوت نمیکند؟ صدالبته میتوان از ترس مرگ تن به مرگ داد و شاهد افول و فروپاشی نظم کنونی بود. صدالبته میتوان در انتظار رخ دادن آنچه دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون بهعنوان سیر تنزل لوایاتان مقید به لوایاتان مستبد و سپس به لوایاتان کاغذی و سرانجام لوایاتان غایب ترسیم میکنند نشست. صدالبته میتوان از ترسِ ترس بهدامان ترس پناه برد. اما عافیت و عاقبت از آن کسانی خواهد بود که یاد گرفتهاند بدون خیس شدن، نمیتوان از آب عبور کرد و از مهلکه نجات یافت.