نگاهی به مجادلات رایج پیرامون تاریخ انقلاب اسلامی ایران
سیدعلیرضا حسینیبهشتی
(متن گفتار ارائه شده در پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۴۰۱)
بسم الله الرحمن الرحیم. اعتقاد دارم برای فهم بهتر هویت تاریخیمان و برای تبیین و تدوین آن، همه وظیفه داریم و باید تلاش کنیم. این انقلاب، هر برداشتی که از آن داریم و هرگونه که کارنامۀ آن را ارزیابی کنیم، بخشی از هویت تاریخی مردم ما را تشکیل داده است و در ایام دهۀ فجر، همچنان که بارها عرض و درخواست کردهام، در کنار تجلیل از خاطرات و شخصیتها، شایسته است که بررسی کارنامۀ هر ساله آن صورت گیرد. هر انسان مؤمن و بلکه هر انسان بهطور مطلق، بهلحاظ اخلاقی خود را موظف میداند هر شب، هر روز، هر هفته، هر ماه و هرسال اعمال خود را مورد محاسبه و ارزیابی قرار دهد. بخشی از آنچه که بهعنوان فلسفه نامگذاری شبهای قدر میشناسیم هم همین است که هر انسان مسلمانی کارنامۀ خود را در سالی که پشت سر گذاشته بررسی کند. هر جامعهای هم نیازمند ارزیابی کارنامه یک سال گذشته خود است. جامعه پساانقلاب اسلامی هم نیازمند این ارزیابی مستمر است. شهروندان باید کارنامۀ انقلاب را هر سال بررسی، ارزیابی و نقد کنند، نقاط ضعف و قوت را بشناسند، درصدد افزایش نقاط قوت برآیند و نواقص و ضعفهایش را رفع کنند. بهخصوص که در این روزها و این سالهای اخیر بیش از پیش میشنویم که دربارۀ این انقلاب داوریهای گوناگونی میشود؛ داوریهایی که بسیاری از آنها جای تأمل دارد. نسل سوم و چهارم انقلاب به یک سبک داوری میکنند، نسل اول و دوم انقلاب هم به یک سبک دیگر داوری میکنند. امروز تعداد انقلابیون پشیمان زیاد شده که با مشاهده وضعیت کنونی میگویند ای کاش انقلابی صورت نگرفته بود. برخی هم این پرسش را دارند که این انقلاب واقعاً چه شد که بهوجود آمد؟ برای برخی هم این پرسش مطرح است که آیا انقلاب از مسیر خود منحرف شده و اگر پاسخ مثبت است چرا و چگونه؟ تفسیرهای گوناگون و طیف گستردهایی از نظریههای انقلاب، چه در حوزۀ جامعهشناسی انقلاب، چه در حوزۀ تاریخ انقلاب، و چه در حوزه علوم سیاسی، ارائه شده است. متاسفانه بیشتر پژوهشهایی که توسط پژوهشگران ایرانی صورت گرفته در مقایسه با آنچه غیرایرانیها دربارۀ انقلاب نوشتهاند کمتر منصفانه و به دور از واقعیت است. میدانیم که صاحبنظرانی در دانشگاههای دنیا سعی کردهاند به تجزیه و تحلیل انقلابها و بهطور خاص این انقلاب بپردازند و ریشههای انقلاب، علل و اسباب پیدایش انقلاب و همچنین کارنامۀ آن را پس از پیروزی بررسی کنند که در میان آنها، طبیعتاً برخی تلاشهای موفقتری داشتهاند.
امروزه در میان خودمان بیشتر این گرایش را مشاهده میکنیم که اگر نسبت به کارنامه این انقلاب ارزیابی منفی داریم، به دنبال مقصران و گناهکاران بگردیم، آنها را به دادگاه تاریخ ببریم و مشخص کنیم که هرکسی چه تقصیری در شکلگیری وضعیتی که امروز در آن قرار داریم داشته است. صدالبته اذعان میکنم که وضعیت امروز نه وضعیت مطلوبی است و نه وضعیتی است که در زمان شکلگیری انقلاب تصور میشد. ولی گاه فراموش میکنیم که انقلابها میتوانند منحرف شوند، میتوانند کند شوند، و میتوانند تغییر مسیر دهند. همۀ انقلابها چنین بودهاند و چنین تحولاتی خاص انقلاب اسلامی نیست. انقلابهای بزرگ تاریخ را که نگاه کنیم (انقلاب آمریکا، انقلاب انگلستان، انقلاب روسیه، انقلاب چین و انقلابهای دیگر، بهخصوص بعضی از آنها که در دوران معاصر در جهان سوم اتفاق افتاده) میبینیم از این گونه انحرافات و تغییرات و تحولات، چه از فردای پیروزی انقلاب و چه از پسفردای پیروزی انقلاب، در آنها رخ داده است و انقلاب ما از این جهت استثنا نیست. ما بهعنوان مسلمان یک انقلاب نمونه، الگو و اسوه داریم که مرتب به آن مراجعه میکنیم که همانا انقلابی است که پیامبر اسلام (ص) انجام داد. مگر انقلاب پیامبر در همان سالهای نخستین پس از رحلتش دچار انحراف نشد و کار به جایی نرسید که معاویهبن ابیسفیان که هم خودش و هم پدرش در دشمنی با اسلام و با پیامبر (ص) از هیچ تلاشی فروگذار نکردند، خلیفه رسول الله و ولی امر مسلمین شد و در حکومت اسلامی بهنام او سکه زده شد و بر سر منابر و تکایا و مساجد بهنام او خطبه خوانده شد؟ مگر همین انقلاب پیامبر نبودکه، به تعبیری که در توصیف انقلابها رایج شده، فرزندان خودش را خورد؟ مگر همین انقلاب پیامبر در فاصله نیمقرن عاشورای حسینی را شاهد نبود؟ انقلاب ما از این لحاظ استثنا نیست.
برای ارزیابی کارنامه انقلاب، ما میتوانیم اشخاص، جریانها، گروهها و احزاب را یک به یک در محکمۀ تاریخ قرار دهیم. نباید واهمهای هم از این محکمههای تاریخی داشته باشیم. اما نباید از یاد ببریم که فراخواندن افراد و اشخاص به محکمۀ تاریخ، مانند هر محکمه عادلانه دیگری، لوازم و شروطی دارد. این کاری بسیار دقیق است و شناسایی عوامل مختلفی که در شکلگیری یک حادثه دخالت داشتهاند و تفکیک اجزای گوناگون آن کار بسیار دشواری است. اگر بخواهیم این دادگاهها عادلانه باشد، روند دادرسی باید عادلانه باشد. همانطور که در مورد هر متهمی که به دادگاه میبرند سعی میکنند اسناد و مدارک لازم را در دوره بازپرسی بهدست بیاورند، تحقیق کنند و اسناد غلط و مخدوش را کنار بگذارند، صرفاً به شایعات و گفتهها تکیه نکنند و بلکه اصلاً شاید اعتنا نکنند و سعی کنند در طول این دادرسی، بازرسی و بازپرسی، شهادت شاهدهای مختلف و تفسیرهای گوناگون را بشنوند و در نهایت، حکم اثبات یا رد اتهام را به هیأت منصفه بسپارند، در مورد محکمههای تاریخی هم لازم است این شروط و قیود حفظ و مراعات شود.
چنین دادگاههایی علیالقاعده بیطرفانه هم باید باشند. اگر قرار باشد حکم از قبل صادر شده باشد، دادگاه بی معنا، نمایشی و فرمایشی میشود و هیچ اثری نخواهد داشت و در کشف حقیقت ما را کمک نخواهد کرد. هدف برگزاری چنین دادگاههایی اگر ارضای حس انتقامجویی دادخواهان باشد هم مسلماً به صدور احکام منصفانهای منجر نخواهد شد. در این راستا شاید خود انقلابیون و کسانی که انقلاب کردند یا به انقلاب دل بستهاند و آن را بهعنوان یک تحول بزرگ مطرح در تاریخ معاصر جهان قبول دارند و احترامی برای آن قائل هستند باید پیشگام باشند. ابایی هم نداشته باشیم که از رهبر انقلاب، امام خمینی، تا دیگر افرادی که در این انقلاب نقش داشتهاند، همه قابل نقد و بررسی هستند. اما متأسفانه «نقد» در فرهنگ ما مترادف شده است با عیبجویی، در حالی که نقد به این معنا نیست. نقد به معنای ارزیابی است. یعنی ما خوب و بد را با هم ببینیم، یعنی خوب را در کنار بد و ضعف را در کنار قوت ببینیم. برای رسیدن به این هدف، تکیه بر منابع معتبرتر در ارزیابیهای تاریخی نقش مهمی دارد. در کمال تأسف، قریب به اتفاق منابع مورد استفاده در ارزیابی چهل و چند سال اخیر به تاریخ شفاهی منحصر شده است، در حالی که میدانیم تاریخ شفاهی در میان منابع تاریخی کماعتبارترین است. نمیخواهم بگویم بهکلی بیاعتبار است، ولی کماعتبارترین منبع است. تاریخ شفاهی تنها زمانی میتواند مورد استفاده قرار بگیرد که در تقاطع با اسناد و همچنین با تقاطع با تواریخ شفاهی دیگر ارزیابی شود. در بسیاری از موارد به خبرهای «واحد» برخورد میکنیم و ناچار هستیم از کنار خبر واحد بگذریم بدون اینکه بگوییم صحیح است یا صحیح نیست، بدون اینکه قضاوت کنیم و بگوییم فرد راست گفته یا دروغ گفته است. در خاطرات مکتوبی که منتشر شده یا در آنچه که در فضای مجازی درج شده و یا در شبکهها و فرستندههای داخلی و خارجی پخش میشود، بسیاری از این خبرهای واحد بهعنوان شاهد تاریخی متقن مطرح میشود. کار تخصصی در این زمینه سخت و دشوار و نیازمند تلاش گروهی است. دستیابی به اسناد هم در کشور ما داستان پیچیدهای دارد همه دارندگان اسناد و مدارک فکر میکنند صرف داشتن سند یک مزیت است! من بهعنوان مسئولیتی که در ادارۀ بنیاد و نشر آثارشهید آیت الله دکتر بهشتی دارم بارها عرض کردهام باید اسناد را در اختیار همگان قرار داد. ما در بنیاد که مؤسسهای خصوصی است، با وجود بضاعت مالی کمی که داریم و تعداد کم همکاران، چندسال است داریم تلاش میکنیم تا کل آرشیومان در آینده نزدیک بهصورت دیجیتال در اختیار همه قرار بگیرد و همه بتوانند استفاده کنند. آنچه که یک مؤسسه را به مزیتی میرساند، آنچه که پژوهشگر را به مزیتی میرساند، به بررسی و پژوهشی که قرار است بر روی این اسناد انجام شود مربوط میشود، وگرنه مثل کشوری است که مواد خام بسیار زیادی را در زیر زمین یا بر روی سرزمین خود داشته باشد و از آن بهره نبرد. تنها کشوری که بتواند از این منابع درست استفاده کند را توسعهیافته میشمارند. به هر حال بایستهها و شایستههای تحقیقات تاریخی را اساتید بهتر از بنده میدانند و حتماً به دوستان دانشجو منتقل کردهاند و بیش از این نمیخواهم وقت صرف توضیح آن شود.
نکتهای که امروز قصد دارم روی آن تکیه کنم به رویکرد ما در برخورد با تاریخ کشورمان مربوط ماست. بله، میتوان افراد و حوادث را به محکمههای تاریخی کشاند و این کاری است که در مجادلات رایج پیرامون ما زیاد رخ میدهد. همه بهدنبال مقصر میگردند و هر مقصری هم سعی میکند مقصر ماقبل خودش را پیدا کند و بدین ترتیب خود را تبرئه کند. تقریباً همه گروهها و شخصیتها و طرفداران و دلبستگان شخصیتها واحزاب سیاسی باسابقه کشورمان همین رویه را در پیش گرفتهاند، بدون توجه به پیچیدگیها و واقعیتهای روندهای نظام و فرآیندهای تصمیمگیری و پیامدهای آنها. واقعیت این است که اگر ما بخواهیم اینگونه بهدنبال مقصر بگردیم، نه تنها راه بهجایی نمیبریم بلکه نهایتاّ سر از محاکمه آدم و حوا بهعنوان نیای بشریت درمیآوریم! حاصل این رویکرد چیست و ما را به کجا میبرد و چه دستاوردی برای ما دارد؟ مطلبی که امروز قصد تشریح آن را دارم این است که علاوه براینکه دستاوردی ندارد، بهلحاظ علمی هم دچار خدشههای جدی است.
چند سال پیش در ایران کتابی با عنوان «آیشمن در اورشلیم» ترجمه و منتشر شد که با فاصلۀ بسیار کمی بارها تجدید چاپ شد. این کتاب اثر هانا آرنت است؛ یک فیلسوف اخلاق و سیاست که همیشه در کنار زندگی دانشگاهی خود، یک گزارشگر و فعال مطبوعاتی هم بوده است. حتماً از محتوای کتاب اطلاع دارید. افسر دوران آلمان نازی، آدولف آیشمن، را سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل پیدا میکنند و در اسرائیل محاکمه میکنند. حواشی دادگاه کم نبود. فضای تبلیغاتی بسیار گستردهای فراهم شد تا مظلومیت یهودیانی که بهواقع هم در آلمان نازی مورد ظلم و ستمی هولناک هم قرارگرفته بودند بار دیگر به نمایش گذاشته شود. البته گردانندگان حکومت اسرائیل، همانطور که هانا آرنت هم در همین کتاب اشاره میکند، قصد دیگری داشتند. آنها قصد مشروعیتزایی برای یک نظام سیاسی داشتند که در کسب مشروعیت با چالشهای مهمی روبهرو بوده است. نظامی که اشغالگر و غاصب بود، نظامی که بیش از همه به فلسطینیها و ساکنان سرزمینهای اشغالی ظلم کرد و بارها به همسایگان خود تجاوز کرد. هانا آرنت طی این محاکمه به استدلالهای احتمالی آیشمن برای دفاع از خود و توجیه اعمالش میپردازد. مثلاً اینکه میتواند بگوید من مأمور و معذور بودم. من در سلسلهمراتب اداری یکی از عوامل بودم، دستوراتی که برای این کار داده میشد عمومی بود. یا میتواند بگوید من عامل مستقیم این کار نبودم بلکه آمر بودم، یعنی بهدست خود من کسی شکنجه و کشته نشد. آرنت این عذرهای احتمالی آیشمن را مطرح میکند و بعد پاسخ میدهد. پاسخ مهمی که آرنت میدهد این است که میگوید مسئولیت این تقصیر منحصراً بر عهدۀ کسانی است که این اعمال را انجام داده باشند، چه آمر و چه عامل.
توجه داشته باشیم که آرنت خودش آلمانی و یهودی بود و با سلطه نازیها در آلمان به آمریکا فرار میکند؛ پس چرا این بحث را مطرح میکند؟ پاسخ را باید در فضای افکار عمومی پس از پایان جنگ جهانی دوم جستجو کرد. در آن زمان یک فضای تبلیغاتی بسیار گسترده درون و بیرون از آلمان بهوجود آمد که حالا زمان آن فرا رسیده که بگردیم و مقصران و بانیان وضع موجود را پیدا کنیم. در این راستا، درباره این که آیا خود ملت آلمان بهعنوان یک ملت مقصر هست یا نیست مشاجرات و مناظرات زیادی در جریان بوده است. کسی که کمک کرد مسیر این مجادلات و مشاجرات بهسوی گسترش حس نفرت، انتقام و همزمان عقده حقارت و یأس و نومیدی بسته شود، صدراعظم مدیر و مدبر دوران پساجنگ است بهنام کنراد آدنائر. او بود که آمد و این بحثها را پایان بخشید و گفت ما تا چه زمانی میخواهیم خودمان را شماتت کنیم و یا اجازه بدهیم مورد شماتت قرار بگیریم؟ آلمان اشتباه بزرگی مرتکب شده و باید از همه عذرخواهی هم بکند. ولی اکنون زمان ساختن آلمان است، و با همین روحیه در فاصلۀ کمی آلمان توانست در ردیف کشورهای توسعهیافته دنیا قرار بگیرد. این را عرض کردم که زمینه بحث را بدانیم. دههها بعد فیلسوف سیاسی بهنام آیریس ماریون یانگ که او هم آلمانیتبار بود، در دانشگاه شیکاگو تدریس میکرد و بعداً براثر بروز بیماری سرطان عمر خیلی کوتاهی داشت و فوت کرد، کتاب بسیار درخشانی در حوزۀ عدالت اجتماعی با عنوان «مسئولیت در قبال عدالت» نوشت و که این کتاب بعد از فوت او در بیمارستان، با کمک یکی دیگر از فلاسفۀ مشهور معاصر بهنام مارتا نوسبام، منتشر شد. مارتا نوسبوم با کمک دیوید الکساندر، همسر یانگ، این کتاب را برای انتشار سر و سامان داد چون همۀ کار این دستنویس آماده بود و کارهای باقیمانده مختصری داشت. نوسبام مقدمهای هم بر آن کتاب نوشت. یانگ در یکی از فصلهای این کتاب به مسئله مهم «گناه در مقابل مسئولیت» میپردازد. توجه داشته باشیم که منظور «در قبال» نیست، بلکه «در مقابل» است. من گزارشی از آن بحث را بهصورت خیلی فشرده خدمتتان مطرح میکنم.
نقطه عزیمت بحث یانگ این است که فرد مقصر است یا ساختار؟ توجه داریم که این پرسش بسیار مهم و اساسی است که در حوزه مطالعات عدالت اجتماعی مطرح بوده و هست. امروزه طرفداران نظام نولیبرالی و اقتصاد نئوکلاسیک بهراحتی پاسخ میدهند: «فرد». یعنی در واقع اگر فردی فقیر است، فقر او ناشی از ناتوانی و بیعرضگی اوست. وگرنه چرا در میان ستارههای درخشان آسمان اقتصاد سرمایهسالاری کسانی توانستهاند از هیچ به همهچیز برسند؟ یانگ میگوید نباید دچار این وسوسه شویم که گویی مجبوریم از میان فرد یا ساختار، تنها یکی را عامل پیدایش یک وضعیت معین بدانیم. از دیدگاه او مسئولیت به این معنا که فرد کانون مسئولیت اخلاقی است در سطوحی فردی و شخصی، و در سطوح دیگری به این معنا که باید به نقش ساختار در ایجاد بیعدالتی توجه داشت، حتی در زمانی که اشخاص کسب و کار خود را به روال عادی میگذرانند و قصد آسیبرسانی به دیگران ندارند، ساختاری است. بنابراین، در شکلگیری فقر در اجتماع، هم عوامل فردی و هم عوامل ساختاری دخیل هستند.
یانگ بر این باور است که یک تمایز مهم وجود دارد که غالباً مورد توجه قرار نمیگیرد و باید به بحث «مسئولیت» اضافه شود: تمایز میان وجه فردی تقصیر از وجه اجتماعی مسئولیت. یانگ میان تقصیر و مسئولیت تمایز قائل میشود. از دیدگاه او مفهوم تقصیر، عمل نادرست را هم به فرد محدود میکند و هم به گذشته، در حالی که مفهوم مسئولیت هم بار مسئولیت بر دوش اجتماع را مورد توجه قرار میدهد و هم آیندهنگر است. او نشان میدهد که گزارش آرنت چهار طریقه که کارگزاران را به جنایاتی که حکومت انجام میدهد مرتبط میکند، از یکدیگر متمایز میسازد: اول، کسانی که متهم به ارتکاب جنایت هستند؛ دوم، کسانی که متهم به ارتکاب جنایت نیستند ولی مسئول هستند چون در اجتماع مشارکت داشتهاند و شرایط را دستکم با انفعال خود برای آنان فراهم ساختند؛ سوم، کسانی که کاری برای مرزبندی خود با عمل نادرست کردند، چه با تلاش برای جلوگیری از آن و چه با استعفا و کنارهگیری؛ چهارم، کسانی که آشکارا با عمل نادرست مبارزه و مخالفت کردند. بهبیان یانگ، موضوع اتهام دسته اول اخلاقی و قانونی، دسته دوم سیاسی، دسته سوم باز هم اخلاقی، و دسته چهارم باز هم سیاسی است. بهنظر یانگ کوتاهی رویکرد آرنت این است که در آن مسئولیت سیاسی بههمان میزان تقصیر فردی گذشتهنگر است، در حالی که در گزارشش از اعمال گذشته، چیزی اساساً آیندهگرا درباره مسئولیت سیاسی نهفته است. این همان مسئولیتی است که بر دوش اعضای اجتماع بهمثابه عاملان اخلاقی آگاهی است که نباید نسبت به باورهای دیگران و خطراتی که غالباً از سوی حکومتها و دیگر نهادهای سازمان یافته نسبت به آنها اعمال میشود بیتفاوت بمانند. بر این اساس، مسئولیت سیاسی مفهومی است که همواره آیندهنگراست. البته مردم از راههای مختلفی از خود سلب مسئولیت میکنند: وانمود میکنند که فرآیندهایی که موجب بیعدالتی میشوند گریزناپذیر و بهیک معنا طبیعی هستند؛ انکار هرگونه ارتباطی میان اعمال آنها با افرادی که دور از دسترس آنها هستند؛ تأکید بر این که اختصاص منابع زمانی و نیرو به آنها که به ما نزدیکتر هستند ضروری است نه آنها که نمیشناسند؛ شانه بالا انداختن و اظهار این که اینها اموری هستند که به آنها ربطی ندارند. از دیدگاه یانگ، فرد تنها زمانی میتواند مقصر شناخته شود که در فرآیندهایی که نتایج مشکلآفرینی بهدنبال دارند بهنحوی سهیم است و در عین حال در موقعیتی باشد که قدرت بهبود آن را با مشارکت دیگران داشته باشد. نکته مهم دیگر این است که شهروندان بهطور کلی این مسئولیت را برعهده دارند که نهادهای موجود در جامعهشان را رصد کنند و از این رو، هر فرد در جامعه سیاسی مسئول است.
من وقتی این فرازها را میخواندم یاد آن حدیث نبوی افتادم که «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته». این مسئولیت بر دوش همه ما است. این نگاه، نگاهی آیندهنگر است، برعکس آن نگاه دیگرکه صرفاً در جستجوی مقصر و مقصران و بانیان وضع موجود است. با تکیه بر این نگاه آیندهنگر است که میتوانیم از گذشته برای بهبود وضعیت کنونی درسها بیاموزیم و ببینیم ایراد کار کجا بوده و چرا فلان اتفاق در طول سالهایی افتاده است؟ چرا مثلاً دادگاههایی که بهنام دادگاه انقلاب شکل گرفت بهتدریج دچار بیدادی سازمانیافته شد؟ چرا برخی از اموال به ناحق مصادره شده است؟ چه شد و چرا بهتدریج گروهها و افراد و سپس اقشاری از مردم تصمیم گرفتند از قطار انقلاب به اجبار و یا به خواست خود پیاده شوند؟ اگر بیایم این گونه به کارنامه جمهوری اسلامی نگاه کنیم، آن وقت بهجای این که انگشت اتهام را بهسمت خود فرد یا افراد بهعنوان فرد یا افراد ببریم، سراغ آن خواهیم رفت که ببینیم چه روندها و فرآیندهایی در طول تاریخ چهلو چند ساله ما اتفاق افتاده است که امروز این داوری در میان اکثریت مردم ما بهوجود آمده است که گویا این انقلاب خوبی نبود و دستاوردی برای ما بهبود زندگی ما نداشت؟ این چیزی است که بایستی دربارۀ آن بحث شود و گفتگو شود و شما در مورد مجادلات مربوط به تاریخ انقلاب یا اصلاً نمیبینید سخنی از آن در میان باشد و یا بسیار کمرنگ به حاشیه رانده شده است. همه بهدنبال مقصرند. این گروه میگوید آن گروه بوده، آن گروه میگوید آن آقا بوده، آن آقا میگوید آن آقای دیگر بوده و همه بهدنبال مقصرند. علاوه بر این، فراموش میکنیم که انقلاب را موجودات فضایی شکل ندادند، خدایان هم انجام ندادند، ما انسانها با ظرفیتها و تواناییهای انسانیمان بودیم که مشارکت کردیم و ما انسانها هم دچار تحول و تطور میشویم. طبیعی است که هر انسانی زمانی به یک جمعبندی جدیدی برسد و فکر کند مسیرش در گذشته اشتباه بوده است. اتفاقاً ضرورتاً کمال نیست اگر یک نفر بگوید من چهل سال است که یک عقیده دارم و هنوز هم آن عقیده را دارم، اگر هم بخواهد تغییر عقیده بدهد ما نباید مانعش شویم یا او را شماتت کنیم. اتفاقاً ممکن است این تجدید نظر در او کمال باشد، بررسی کرده و نظرش را عوض کرده است. ما مرتب دنبال این میگردیم که ببینیم که افراد چطور از دیدگاهشان عدول کردند و بعد به داستانسرایی و تاریخبافی میپردازیم تا نشان بدهیم لابد از اول مشکلی داشته، به تمسک به تئوریهای توطئه میپردازیم، و در اسناد مراکز و سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی جهانی، در مراکز شبکههای صیهونیستی و در جاهای مختلف بهدنبال مدارک و اسنادی میگردیم و هرکداممان سندی که درستی یا نادرستی آن را هم نمیدانیم بهدست آوریم روی دست میگیریم و فریاد میزنیم که «یافتم»! اصلاً من فهمیدم ماجرا چه بود! چه چیزی عاید ما خواهد شد؟ این رویه ما را به کجا رسانده میرساند؟ غیر از این است که ملت ما مأیوس و افسرده شدهاند و تصویرشان از حرکتی که نه از زبان ما بلکه از زبان تحلیلگران غیرایرانی، بزرگترین و مهمترین و تاثیرگذارترین جنبش اجتماعی خشونتپرهیز تاریخ معاصر بوده، برای همگان بهعنوان حرکتی سراسر خشونت و ویرانگری تبدیل شود؟ هیچکس نمیتواند خشونتهای جسته و گریختهای که در جریان انقلاب رخ داده را انکار کند، اما بهعنوان یک ناظر منصف، آن را با میزان و ابعاد خشونتهایی که در همین انقلابهای معروف دنیا از آمریکا و فرانسه و شوروی و چین بگیرید تا انقلابها و شبهانقلابهایی که در کشورهای جهان سوم اتفاق افتاده مقایسه کنید. کافیست کتاب موجز، پژوهشی و منصافانه «ناگهان انقلاب!» نوشته چارلز کورزمن را بخوانید تا ابعاد ادعای بنده در فراگیری و خشونتپرهیزی انقلاب اسلامی برایتان روشن شود. صدالبته بررسی انتقادی کارنامه انقلاب و نظام جمهوری اسلامی شایسته و بلکه بایسته است. اما اگر هر کدام از نقش کارگزار و نقش ساختار فراموش شوند، تحلیلهای ما غیرواقعی خواهند بود. اگر بخواهیم صرفاً به ساختار تکیه کنیم، سر از جبر تاریخی درمی آوریم و فراموش میکنیم که اعتقاد داریم انسانها تاریخساخته و تاریخساز هستند. اما اگر صرفاً به نقش کارگزار تکیه کنیم هم سر از خالی کردن از مسئولیتهای شهروندیمان در خواهیم آورد. البته فایده نگاه تاریخ بهمثابه محکمه در این است که وقتی ما یک مقصر، دو مقصر، سه مقصر یا صد مقصر پیدا کردیم، میتوانیم با وجدانی آرام کنار بنشینیم و نفسی به آسودگی بکشیم!
خیلی از افرادی که انگشت اتهام بهسوی افراد دیگر میبرند اساساً فراموش میکنند که در آن زمان آنها هم در قید حیات بودند و اگر بنای تقصیریابی باشد، کمترین گناه آنها سکوت و همراهی بوده است و در دسته «سمعت بذالک فرضیت به» قرار میگیرند. مسئله این است که یادمان باشد تحولات را همۀ مردم و همۀ شهروندان رقم میزنند و باید رقم بزنند. صدالبته سهم افراد متفاوت است، ولی حساب و کتاب کردن این که چه کسی چه میزان تأثیرگذاری داشته کاری است هم ناممکن و هم بیهوده. شخصیتها، چهرههای اجتماعی، دانشجویان، روشنفکران، روحانیان، هنرمندان، زنان و مردان از مبارزان قبل از انقلاب، تلاشگران پس از انقلاب، همۀ آنها در شکلگیری آنچه که ما امروزه بهعنوان جمهوری اسلامی میشناسیم، کم یا زیاد، در دورهای یا دورههایی، نقش داشتهاند. اگر این نگاه بر تحلیلهایمان حاکم نشود که مسئولیت اجتماعی بر عهدۀ همۀ ماست، حاصلش همین میشود که به هر وضعیتی تن بدهیم و دست روی دست بگذاریم. به جای آن، اگر ما یک فضای گفتگوی منطقی مسالمتآمیز در کشور حاکم کنیم تا همۀ افرادی که در بین این مرزها زندگی میکنند و یا از درون این مرزها به خارج از کشور رفتهاند، بتوانند بیایند و نظراتشان را بگویند، متوجه اهمیت نقش مسئولیت شهروندیمان خواهیم شد. گفتگوی منطقی و مستدل نه به این منظور آبروی کسی را ببریم تا برای خودمان آبرو بخریم، بلکه چون میخواهیم درس بگیریم، میخواهیم آیندهمان را بسازیم و ایرادات کارمان را بشناسیم. اگر ما واقعاً از اول انقلاب تا به حال در ایام دهۀ فجر مینشستیم کارنامۀ هرسال را ارزیابی میکردیم شاید وضعیتی بهتر از امروز داشتیم. امروزه کسی نیست که به نامطلوب بودن وضعیت موجود اذعان نداشته باشد. منتها هرکس دنبال مقصری میگردد تا بار مسئولیت از روی دوشش برداشته شود و به دیگری احاله شود.
در یکی از سالگردهای شهادت شهید آیتالله قدوسی صحبت کردم و گفتم ای انقلابی ۵۷! از انقلاب خودت پشیمان نباش! اولاً انقلاب چیزی نبود تا کسانی تصمیم بگیرند انجام بشود. نقش کارگزاران فقط بخشی از علل پیدایش انقلاب است و بسیاری از عوامل و زمینهها بایستی فراهم شود تا انقلابی صورت بگیرد. چگونه است که امام خمینی 15 سال طول میکشد که میشود رهبر انقلاب؟ قبل از آن هم رهبر یک نهضت بود، رهبر یک جنبش بود، رهبر یک حرکت اعتراضی بود. چه میشود که ۱۵ سال طول میکشد تا در نقش رهبر یک انقلاب قرار بگیرد؟ اینها برای ما قابل بررسی است. آنجا عرض کردم انقلابی ۵۷ از آن حرکت ضداستبدادیات پشیمان نباش! اما از این پشیمان باش که فردای انقلاب رفتی به خانهات و گفتی که ما کارمان را انجام دادیم و دیگر نیازی به حضور آگاهانه و فعالانه ما نیست، در حالی که خطر پیدایش دوباره استبداد همیشگی است! این رفتار اجتماعی ما خیلی عجیب است! مگر دو همسر وقتی که فرزند یا فرزندانی پیدا میکنند مسئولیتشان تمام میشود؟ به فرزندشان میگویند برو هرکاری میخواهی بکن؟ یا برعکس، ما به عنوان والدین تا نوه و نتیجه آن فرزند را داریم نگرانشان هستیم و تا جان در بدن داریم از آنها حمایت و مراقبت میکنیم؟ آنوقت انقلاب کردهایم و یک نظام جدید شکل دادهایم و بعد رهایش کردیم و پیش خود گفتیم آقایان هستند و اداره میکنند!
تا زمانی که جامعۀ ما این تفکر را کنار نگذارد، تا زمانی که جامعۀ ما متشکل از شهروندان آزاد، آگاه و مسئولیتپذیری که دائماً آنچه در عرصه اجتماع و کشور در جریان است را دیدبانی کنند و رصد کنند نباشد، هیچ تحول مثبت و سازنده و پایداری شکل نخواهد گرفت. این است معنا و کانون و تفسیر و نقش اصل مهم و سرنوشتساز «امر به معروف نهی از منکر». چه کسی گفته امر به معروف و نهی از منکر این کاری است که شحنه و مأمور میکند؟ بسیاری از مفاهیم دینیمان به ابتذال کشیده شده، از جمله این اصل مهم که سه ضلع بههم پیوسته و متوازن دارد که از قضا در همین قانون اساسی هم بر آن تأکید شده است: مردم نسبت به مردم (با رعایت ملاحظات اخلاقی)، حکومت نسبت به مردم (در قالب وضع قوانین)، و مردم به نسبت حکومت (بهصورت اعتراض مسالمتآمیز و انتقاد عمومی). قیام امام حسین (ع) قطعاً از نوع سوم است. چرا اینقدر امر به معروف و نهی از منکر مهم است که نوۀ رسول خدا مهمترین و مقدسترین امانت الهی یعنی جان خودش و همراهان و خانوادۀ خودش را برای احیای آن فدا میکند؟ آیا میخواست بهعنوان امر به معروف و نهی از منکر «گشت ارشاد» راهاندازی کند تا بگوید که آقا لباس نصف آستیننپوش، خانم موهایت را بپوشان؟ این کاری بود که امام حسین (ع) بهخاطرش این همه رنج کشید؟ و این میتوانست اینقدر تأثیرگذار و ماندگار باشد؟ چه بود که پایههای حکومت بنیامیه را از آن به بعد سست کرد؟ ملاحظه میکنید که تاریخ حکومت بنی امیه قبل از عاشورا و بعد از عاشورا یکی نیست. پس تا زمانی که شهروند ما احساس نکند این وظیفۀ همیشگی اوست و بدون لکنت مطابش را بیان کند و اگر مورد ظلم و ستم قرار گرفت، بنا به نص آیه «لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم»، آن کسی که به او ظلم شده بتواند بیاید حرفش را بزند، این دیدبانی حقوق شهروندی شکل نمیگیرد. برای همین است که آزادی بیان و اینکه افراد بتوانند در رسانههای آزاد یا از طریق احزاب یا سازمانهای غیردولتی نظراتشان را بیان کنند، و در کنار اینها حق تجمع اعتراضی مسالمتآمیز، از حقوق بنیادین و انکارناپذیر شهروندان است. گاهی فکر میکنیم حق تجمع اعتراضی حقی است که بهعنوان سوپاپ اطمینان عمل میکند و خوب است مردم صحبتهای خودشان را در آن بیان کنند، در حالی که تحقق حق تجمع اعتراضی زمانی اهمیت و ضرورت پیدا میکند که نه احزاب، نه مجالس نمایندگی و نه رسانهها هیچ کدام بازگوکننده خواست مردم نیستند. وقتی کار به جایی برسد که صندوق رأی دیگر صندوق رأی نیست، وقتی احزاب سیاسی یا فرمایشی هستند یا عملاً زمینگیر شدند، وقتی رسانهها دیگر زبان مردم نیستند، باید بهنحوی از انحراف جلوگیری کرد. چه کسانی میتوانند دلسوزتر از صاحبان مملکت باشند؟ به همین دلیل است که میگوییم حضور همیشگی شهروندان در صحنه (نه برای تأیید من و شما، نه برای اینکه بیایند در سخنرانی من و شما تکبیر بگویند، نه برای اینکه بیایند راهپیماییها را تزیین بکنند، بلکه برای دیدبانی و رصد آنچه در عرصه عمومی میگذرد) مردمسالاری زنده است و هر وقت این مسئولیت اجتماعی از شهروندان سلب شود، دیگر صحبت از مردمسالاری، میخواهد دینی باشد یا غیردینی، در میان نخواهد بود و وقتی مردمسالاری وجود ندارد، توسعهای در کار نخواهد بود. این دسته از علل توسعهنایافتگی را میتوانید در آثار مورخان اقتصادی که ظرف چند دهۀ اخیر تجزیه و تحلیلهای دقیق تاریخی منتشر کردهاند بخوانید. ما انسان را بهعنوان موجودی انتخابگر که آزادانه و آگاهانه انتخاب میکند و صد البته هر انتخابی که میکند مسئولیت آن را هم باید بپذیرد، میشناسیم. این پایه تفکر ماست و اگر از آن عقبنشینی کنیم از باورهای دینیمان عقبنشینی کردهایم.
من در پایان سخنم چند فراز از کتاب یانگ را برای جمعبندی و کمک به ترسیم راه آینده میخوانم: «چون ما در صحنۀ تاریخ زندگی میکنیم و نه صرفاً در عرصۀ خانههایمان، نمیتوانیم از ناگزیربودن داشتن رابطه با اعمال و وقایعی که ناشی از نهادهای جامعۀ ما غالباً بهنام ما و با حکایت فعالانه یا منفعلانۀ ما صورت میگیرد پرهیز کنیم. دایره وجوب مسئولیت سیاسی شامل اینها میشود: دیدبانی نهادها (منظور نهادهای اجتماعی و مردمی هستند نه سازمانهای دولتی)؛ رصد اثرات آنها بهمنظور حصول اطمینان از عدم آسیبرسانیشان، محافظت از عرصه و میدان عمومی متشکلی که چنین دیدهبانی و رصدگری بتواند در آن تحقق بیابد و شهروندان بتوانند آزادانه در ملاء عام صحبت کنند و یکدیگر را برای تلاششان برای پیشگیری از رنج و مصیبت یاری بدهند؛ اینها جزء مسئولیتهای اجتماعی ما است.» فرازآخری که از متن کتاب یانگ میخوانم میگوید: «مفیدترین مفهوم برای ورود به مقوله بیعدالتی ساختاری، «مسئولیت مشترک» است. ما از گذشته به آینده رو میکنیم و بهطور دستهجمعی این واقعیت را میپذیریم که بهعنوان شهروندان یک کشور، مسئولیت دیدبانی و رصد نهادهای سیاسی و اینکه بیعدالتی در درون آنها پیدا نشود و اگر بیعدالتیها همین حالا وجود دارد اصلاح شوند را برعهده داریم.»
امیدوارم که بررسیهای ما دربارۀ تاریخ انقلاب اسلامی به این سمت و سو برود و چنین دستاوردی به دنبال داشته باشد. در این راه شجاع باشیم. پیش از این فکر میکردم که چرا میگویند یک فقیه باید شجاع هم باشد؟ فقیه میخواهد حکم بدهد. مگر قرار است با پهلوانها دربیفتد؟ مگر قرار است شمشیر بکشد؟ این شجاعت را برای چه میخواهد؟ بهتدریج دیدم که خیلی وقتها ما آنقدر ملاحظات گوناگون پیرامون خودمان درست کردهایم که در بیان دیدگاه خودمان دچار محافظهکاریهای بیمورد میشویم و گاه اصلاً زبان ما باز نمیشود. این ملاحظات فقط بهخاطر فشار حکومتها نیست، همصنفیهای ما، چه در دانشگاه و چه در حوزه، هم وجود دارد.
در اینجا درود میفرستیم بر کسانی که پیش از ما در شکلگیری این انقلاب بزرگ که من شخصاً هنوز به آن افتخار میکنم و وقوع آن را گریزناپذیر میدانم نقشآفرینی کردند و تلاش کردند بنبست حاصل از استبداد را بشکنند. نظام شاهنشاهی و بهطور مشخص محمدرضا پهلوی راههای اصلاح جامعه را بهخصوص از اوایل دهۀ ۵۰ بست و انقلاب اسلامی تلاشی بود برای یافتن راه برونرفت. من بارها عرض کردهام که انقلاب و اصلاح را یک دوگانه نمیدانم. اینها در عرض یکدیگر نیستند بلکه در امتداد یکدیگر هستند، چون همیشه انقلابیون میخواهند از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب برسند. انقلاب زمانی صورت میگیرد که تمام راههای اصلاح بسته میشود و برای رفع این مانع باید انقلابی صورت بگیرد و فردای پیروزی انقلاب دوباره راه اصلاح است که پیش گرفته میشود. قرار نیست برای همیشه در انقلاب باشیم. یکی از کسانی که وکیل دادگستری است و قبل از انقلاب به دانشجوهای بازداشتی بسیار کمک کرد برای من نقل خاطره کرد و گفت اوایل انقلاب دیدیم بعضی از آقایان حکام شرع کارهایی میکنند که با آنچه که از اسلام به ما یاد داده بودند سازگار نبود. آن موقع هنوز ایشان مسئول قوه قضاییه نبود، هرچند هیچ وقت هم دادگاههای انقلاب تحت پوشش شورای عالی قضایی نبود. آن موقع آقای بهشتی در شورای انقلاب مسئولیت داشت. گفت نزد آقای بهشتی رفتیم و گفتیم آقای بهشتی! کدامیک را باورکنیم؟ این اتفاقاتی که بهنام اسلام در حال رخ دادن است یا آن چیزهایی که شما و امثال شما برای ما درباره اسلام میگفتید؟ آقای بهشتی گفت که من میفهمم که شما چه میگویید و کارها و اقداماتی هم برای رفع آن انجام دادهایم. میدانم که چه کسی و کسانی منظورتان است. باید بهیاد داشت که انقلاب مثل طوفان است و خرابیهایی هم به دنبال دارد، ولی مردم برای همیشه نمیتوانند در طوفان زندگی کنند.
نکته مهم همین است. فردای انقلاب، قرار است دوباره اصلاح صورت بگیرد، دوباره مسیر برمی گردد بهسمت اصلاح. قرار است این روزهای غمبار پایان پیدا کند و بار دگر روزگار چون شکر آید و مردم ما روی آسایش و آرامش و امید ببینند.