جلسه بیست و دوم
تاریخ: 20/1/92
مکان: مؤسسۀ مطالعات دین و اقتصاد
در این جلسه دربارۀ موضوع تأثیر تفاوت های هویتی در سیاست بحث خواهیم کرد که در حوزة بحث چندفرهنگیگرایی با عنوان «سیاست هویت» یا «سیاست تفاوت» شناخته میشود و طی دو دهة اخیر بحثهای خیلی خوب و عمیقی دربارۀ آن صورت گرفته است.
نگاهی به تحول مفهوم «تفاوت»
اول نگاهی داشته باشیم به تحول مفهوم «تفاوت». قرنها در اجتماعات بشری به تفاوتها به عنوان تفاوتهای طبقاتی ذاتی که همراه با آفرینش انسانها در آنها به وجود آمده نگاه میشد. بنابراین طبیعی بود که برخی میبایست حاکم و برخی محکوم باشند، برخی پیرو و برخی رهبر، برخی ثروتمند و برخی فقیر. نابرابریهای اجتماعی اعم از آنچه که براساس جنسیت، نژاد، دین، طبقه یا حتی شغل شناخته می شد، هم توسط حکومتها و هم توسط نهادهای مذهبی مثل کلیسا، توجیه میشد. چنین ترویج می شد که اینها تفاوتهای ذاتی انسانهاست و در نتیجه، قوانین و مقررات و نظام حقوق و سیاسی که شکل میگرفت با تکیه بر ذاتی بودن این تفاوتها قابل فهم و قابل توجیه بود.
پس از آن، دوران روشنگری فرا رسید که با خود مفاهیمی متفاوت از انسانیت و اجتماع همراه داشت که بر اساس آن، همۀ مردم از این جهت که عقل و حس اخلاقی دارند با هم برابر هستند و در نتیجه، قانون و سیاست باید به همه افراد حقوق مدنی و سیاسی برابر اعطا کند. قانون و حکومت باید تنها بر اساس مبانی عام و جهانشمولی که برای همه بهطور برابر تعریف میشود تعیین شود و تفاوت میان اشخاص و گروهها صرفاً تصادفی است و حداکثر در امور شخصی و خصوصی مطرح است نه در عرصۀ اجتماع. گفته شد باید به دنبال اجتماعی باشیم که در آن، تفاوت در نژاد، جنسیت، دین و قومیت، باعث تفاوت در حقوق و فرصت ها نشود. انسان ها باید به عنوان فرد و نه به عنوان اعضای گروه های اجتماعی در نظر گرفته شوند و گزینه های زیستی شان باید صرفا بر موفقیت های انفرادی شان استوار باشد. همه اشخاص باید دارای آزادی انجام کارهایی باشند که دوست دارند و در بند انتظارات و کلیشه های برخاسته از سنت ها نباشند.
از این دیدگاه، هر انسانی تعقل میکند، راه خودش را پیدا میکند، گزینههای مختلف را میبیند، انتخاب میکند و اگر توانست در این زمینه موفق شود، باید آن را به حساب توانمندیهای شخصی او گذاشت. نباید موانع و قید و بندهایی که انسان را از دست پیدا کردن به ایدهآل خودش باز میدارند مطرح شود. تعلقات فرهنگی یا تعلقات گروهی اعم از سنتها، آداب و سنن در شمار این قید و بندها به شمار می آمدند. وقتی به ادبیات دورۀ روشنگری به بعد، اعم از شعر و رمان و داستانهای کوتاه، نگاه کنید مشاهده می کنید که تمام یا بخش بزرگی از تلاش نویسندگان در این جهت است که نشان دهند انسان باید از قید و بند آداب و رسوم و سنتهایی که پیرامون اوست نجات پیدا کند تا بتواند راهش را آنطور که میخواهد انتخاب کند.
نکته شایان توجه این که در عین حال که میخواهیم این دیدگاه را تا حدودی نقد کنیم، توجه هم داشته باشیم که این بحث ها دستاوردهای مهمی را هم همراه داشته است، یعنی باید انصاف داد که این نگاه باعث شده انسان ها از بخش بزرگی از نابرابریهای ناشی از نگاه به تفاوتهای ذاتی یا تفاوتهای ناشی از خلقت شان میتوانست برای انسانها به بار بیاورد، نجات پیدا کنند و توانسته تا حدود زیادی حقوق برابر را در قالبهایی مثل حقوق شهروندی فراهم کند و نظام حقوقی جدیدی را بنا کند. قبلاً این بحث را داشتهایم که چارلز تیلور یکی از کسانی است که این بحث را به خوبی تبیین میکند و از تضاد بنیادی و درونی در نظریههای دموکراسی مدرن سخن می گوید: از یک طرف انسانها قرار است مثل هم باشند، یعنی با هر کدام از آنها به عنوان یک انسان، بهطور برابر برخورد شود و بنابراین، به سمت «سیاست جهانشمولگرا» تمایل دارند. از طرف دیگر اما، بنا بر ایدۀ «اصالت»، قرار است که انسانها «خود»شان باشند؛ هر انسان داستان و روایتی است که ممکن است مستقل از داستان ها و روایت های دیگر نباشد، اما داستان و روایتی منحصر به فرد است. قرار نیست که همۀ ما مانند هم باشیم. این نگرش، جامعۀ دموکراتیک را به سمت «سیاست تفاوت» سوق میدهد. این تضاد در سیاست مدرن و در نظریههای دموکراسی جدید همچنان باقی مانده است، یعنی از طرفی می خواهیم با ما به طور برابر برخورد شود و از طرف دیگر میخواهیم به تفاوتهای ما احترام گذاشته شود.
در دهه های اخیر، ایدۀ آزادسازی به مثابه محو تفاوت های گروهی، توسط جنبش های اجتماعی ستمدیده به چالش کشیده شده است، به خصوص بعد از شکل گرفتن نهضت چندفرهنگیگرایی که ابتدا از آمریکا شروع شد، به اروپا کشیده شد و بعد هم به کشورهای دیگر تسری یافت. بسیاری از اعضای چنین جنبش هایی معتقدند مفهوم ایجابی تفاوت های گروهی، بسیار آزادیبخش تر از نیروی آزادیبخشی است که نهضت روشنگری با برابرساختن انسانها می خواست مطرح کند. می گویند سیاست معمول که برخی افراد را بر مبنای پیوندهای گروه شان کم ارزش می شمرد، یک معنای ذات گرایانه از تفاوت ها را مفروض می گیرد، به این معنا که گروه های مختلف، دارای طبایع مختلف هستند.
بحثهای مرتبط با نقد شرقشناسی را که نگاه کنید، به خصوص ادبیاتی که ادوارد سعید و اندیشمندانی مانند او در این زمینه تولید کرده اند، مشاهده می کنید که در دورۀ مدرن، به خصوص در دورهای که کشورهای اروپایی توانستند مستعمراتی فراسوی مرزهای خود به وجود آورند، میخواستند انسانها را از قید و بند سنتها، آداب و رسوم رها کنند و آنها را به سوی شکل گیری آن انسان ایدهآلی که در نظر داشتند حرکت دهند، چه در سطح فرد و چه در سطح جامعه. در جلسات قبل عرض شد که مبنای نظریه مکتب «نوسازی» در توسعه، به خصوص در حوزۀ توسعۀ فرهنگی و سیاسی، همین نگرش بود. می گفتند باید دست این آدمهای ناتوان را بگیریم و آگاهشان کنیم و به سمت الگوی انسان عام و جهانشمولی که ما تعریف میکنیم بیاوریم. اگر انسان ها تفاوتها را دارند، تفاوتهایی است که در خلقتشان دارند. میدانیم که در نوشتههای اولیۀ دورۀ روشنگری این حرفها زیاد است و مثلاً میآیند عوامل آب و هوایی را مطرح می کند که کسانی که در فلان آب و هوا هستند طبعشان فلان طور است و فلان دیدگاه را نسبت به زندگی دارند و ما باید سعی کنیم این پدیدههای عرضی را از انسانها دور کنیم تا راه را برای پیشرفت و توسعۀ انسانها فراهم کنیم. در نتیجه خود مدرنیته که زمانی آمد تا انسانها را از این که به تفاوتها یک نگاه ذاتگرایانه شود آزاد کند، در نهایت به این که یک نگاه شبه ذاتگرایانه نسبت به تفاوتها القا و مطرح شود منجر شد، منتها فرقش این بود که میگفت این تفاوتها، عرضی هستند و آنها را باید از حوزۀ شکل گیری نهادهای سیاسی و نهادهای اجتماعی مختلف در جامعه مدرن دور کرد و به حوزۀ امر شخصی و خصوصی محدود کرد. الگوی مفهوم انسان در این نظام فکری جدید چه بود؟ مفهوم انسان مذکر سفیدپوست.
سیاست تفاوت
این تفکیک را در ذهن داشته باشیم که آنچه پیش از دوران مدرن و پیش از نهضت روشنگری اتفاق افتاد اعتقاد به تفاوتهای ذاتی است. در دورۀ روشنگری بیتفاوت ماندن نسبت به تفاوتها رایج بود و آنچه در دهههای اخیر در نقد مدرنیته شکل گرفته این است که این تفاوتها ذاتی نیستند و ضرورتی ندارد که این تفاوتها را در خلقت انسانها لحاظ کنیم. واقعیت هم این است که وقتی ما وارد جزئیات میشویم میبینیم که خیلی از تفاوتها که در نگاه اول به نظر ما ذاتی و ناشی از خلقت انسانهاست، در فرآیندهای اجتماعی شکل گرفته اند و معلوم شد که اینها خیلی هم ذاتی نبودهاند. البته در تفکیک اینکه کدامیک مربوط به خلقت انسانها میشود و کدامیک مربوط به تأثیری است که از اجتماع میپذیرند، اختلاف نظر بسیار زیاد است. در نگاه سومی که مطرح میکنیم، این تفاوتها اثرگذارند و نسبت به تفاوتها بیتفاوت نیستیم، اما این تفاوتها با یک نگرش ارتباطی مطرح میشود که در بخش پایان جلسه به این سمت خواهیم رفت که معنای آن چیست.
در سیاست مدرن، ایدۀ همسازگرایانه اینطور فرض میکند که برای این که ما بتوانیم شئون اجتماعی افراد را برابر بدانیم باید با اصول و قواعد و معیارهای یکسان با آنها برخورد کنیم، در حالی که «سیاست تفاوت» میگوید برابری در مشارکت گروههای اجتماعی در ادارهي امور خودشان، گاه نیاز به توجهات خاص و ویژه دارد، چون این گروهها، گروههایی هستند که معمولاً در طول تاریخ نادیده انگاشته شدهاند یا حتی مورد ستم قرار گرفتهاند و دچار محرومیت بودهاند. بنابراین، نه تنها باید از حقوق برابر بهرهمند باشند بلکه گاه بایستی برای آنها سازوکارهای ویژه و راهحلهایی را در نظر گرفت و سیاستگزاریهایی کرد که در رفع آن محرومیتها به آنها کمک کند. این تأکید بر آزادیبخشی نهفته در ایدۀ سیاست تفاوتگرای دموکراتیک را با عنوان «تعددگرایی فرهنگی دموکراتیک» میشناسیم. توجه داشته باشید که این نگرش که به تفاوتها اهمیت میدهد، برخلاف آن نگرشی که میخواست همه چیز را یکسان و یکدست کند، به دنبال از بین بردن تفاوتهای گروهی نیست، بلکه میگوید گروههای متفاوت باید متوجه باشند که از یکدیگر متفاوت هستند و لازم است که به این تفاوتها احترام بگذارند. در نگرش یکسانساز گرایانه، تفاوتهای فرهنگی یا به عنوان یک واقعیت به رسمیت شناخته نمیشوند یا اگر آن را به عنوان واقعیت بپذیرند، مطلوب نمیدانند. اما در نگرش سیاست تفاوتگرا که در یکی دو دهۀ اخیر گسترش پیدا کرده است، اساساً تصور این که جامعهای بتواند عاری از تفاوتهای گروهی باشد یا ناممکن شمرده میشود یا دست کم نامطلوب دانسته می شود. این دو نگرش از این لحاظ کاملاً در تقابل با هم هستند. جنبشهای اجتماعی تفاوتگرا حرفشان این است که آداب، سنن، رسوم و ایمان دینی، جنبه های مهمی از زندگی اجتماعی است و انسانها معمولاً حتی تحت فشار و تحت اثر ظلم و ستم هم حاضر نیستند که این ویژگیها را نادیده بگیرند و به فراموشی بسپارند چون جزو هویت آنهاست و از بخشهای مهم هویت آنها به شمار میرود.
بنابراین، سیاست تفاوتگرا و جنبشهایی که به دنبال تأکید بر اهمیت تفاوتها هستند، به جای طرد گروههای دیگر و «خودی» و «ناخودی» کردنهای مستمر، به جای اینکه حتی به دنبال تشدید تضادها باشند، به جای این که در صدد رقابت برای دستیابی به سلطه باشند، اذعان دارند که تفاوتها وجود دارند و این تفاوتها باید متقابلاً بین گروههای مختلف محترم شمرده شود. چه زمانی گروههای مختلف را به «خودی» و «غیرخودی» دستهبندی میکنیم؟ زمانی که دارای قدرت مسلط هستیم (متکی به اکثریت یا اقلیت خیلی مهم نیست)، یک گفتمان خاص را گفتمان بر حق اعلان می کنیم و معتقدیم که سلطه باید در انحصار آن گفتمان باشد و هر گفتمان دیگری را تبدیل به یک اپوزیسیون مطرود میکنیم؛ اپوزیسیونی که حتی اهمیت اینکه به آن توجه شود و شناخته شود را هم ندارد. این خطکشیهایی است که دائم پیش میآيد و چهره رایج کشورهای طرفدار سیاست یکسان ساز را به نمایش می گذارد.
اما در سیاست تفاوت گرا، خاص بودن جوامع فرهنگی را تعریف میکنیم. باید توجه داشت که درست است که بحث ها بیش تر دربارۀ جوامع چندفرهنگی بوده است، اما گاه ممکن است در سیاست تفاوت گرا نه یک جامعۀ فرهنگی، بلکه یک گروه اجتماعی مطرح باشد، مانند گروه زنان که نمیتوان آن را به عنوان یک جامعۀ فرهنگی حساب کرد. زمانی که صحبت از جوامع فرهنگی میکنیم معمولاً با جوامعی سروکار داریم که مؤلفههای فرهنگی در شکل دادن هویتشان نقش کلیدی و اصلی را بازی میکند، مثل قومیتها، پیروان ادیان و مذاهب مختلف. بنابراین، این تعریف با ماهیت موضوع زنان دست کم به طور کامل قابل انطباق نیست.
موضع سیاست تفاوت گرا، موضعی علیه ائتلاف فراگیر برای دستیابی به حقوق خود نیست، اما به عنوان یک اصل این را مطرح می کند که اعضای گروه های ستمدیده، نیازمند تشکل هایی خاص خود هستند. این تشکل های مجزا، برای تقویت و ایجاد حس مثبت نسبت به تجربیات خودشان ضروری است. اگر تنها جایگزین طرد ظالمانه گروه هایی که توسط گفتمان های حاکم به عنوان «غیرخودی» تلقی می شوند، تأکید بر این باشد که آنها هم همانند دیگرانند، آنان همچنان مطرود باقی می مانند، چون مانند دیگران نیستند. اما اگر سیاست تفاوت بخواهد به معنی خودکامگی های درون گروه های فرهنگی فهمیده شود، با منطق سیاست تفاوت در تضادی اشکار قرار می گیرد. این یکی از قدرتمندترین استدلال ها برای وجاهت عقلانی «حق تجدیدنظر» است.
اجازه بدهید این نکته را کمی بیش تر توضیح دهم. در سیاست بین جوامع فرهنگی، چند اصل را مطرح کردیم که یکی از آن اصول، اصل حق تجدید نظر بود. یکی از بهترین بحثها برای اثبات این حرف را نظریه های سیاست تفاوت گرا مطرح کردهاند. ادعای سیاست تفاوت گرا و هدف آن چیست؟ هدف آن این است که باید به تفاوتها احترام گذاشته شود. بر این اساس، جوامع فرهنگی مختلف باید حق حاکمیت بر امور خود را داشته باشند و بتوانند براساس آن ارزشها و الگوهای زیستی که به آن باور دارند، خود را اداره کنند. حالا اگر هر کدام از این جوامع فرهنگی بخواهد در درون خود تفاوتها را نادیده بگیرد، عملاً بر علیه منطق خود اقدام کرده است. ما نمیتوانیم طرفدار جنبش های تفاوتگرا باشیم و برای جوامع فرهنگی مختلف سازوکارهای خودگردانی فرهنگی در نظر بگیریم، ولی مجاز بدانیم در درون خود مستبدانه عمل کنند و سیاستهای یکسان ساز اعمال کنند. این با اصل منطق تفاوتگرایی مغایرت دارد و بلکه آشکارا در تضاد است. من حقیقتاً این منطق را در مقایسه با بحثهای دیگری که دربارۀ احترام به حق تجدیدنظر مطرح میشود بسیار مستحکمتر یافتم. به عنوان مثال، در مورد «نظام ملتها» در امپراتوری عثمانی، اگرچه به هر یک از مسیحیان و یهودیان و پیروان ادیان دیگر اجازه داده می شد یک جامعۀ فرهنگی خودمختار برای خود داشته باشند (که از این نظر یک گام جلوتر از ملت-کشور مدرن است)، اما مشکلی که وجود داشت این بود که در درون این جامعه های فرهنگی خودمحتار، اگر کسی میخواست در عضویت در این جامعه تجدید نظر کند و تغییر عقیده دهد، با حربۀ تکفیر مورد فشار قرار میگرفت و با نوعی از استبداد مواجه می شد. اندیشمندان لیبرال به درستی دربارۀ حق تجدید نظر به عنوان یک حق عام و جهانشمول بحث کرده اند، اما آن را بر مبنایی از انسان استوار کرده اند که معلوم نیست از طرف دیگر فرهنگ ها قابل قبول باشد. به همین دلیل است که به نظر من، استدلالی که طرفداران جنبشهای تفاوتگرایی مطرح میکنند که حق تجدید نظر از منطق خود تفاوتگرایی بر میخیزد، قابلیت پذیرش گسترده تری نسبت به استدلال لیبرال ها در موضوع حق تجدید نظر دارد.
سیاست هویت
«سیاست هویت» به مفهومی اشاره دارد که در پی پیدایش تحول در رفتارهای جمعی در مباحث سیاسی پیدا شده است. بسیاری از گروهها که پیش از این هویت آنها محترم شمرده نمیشد، از دهۀ 1950 تا به امروز تلاش کردهاند تا حقوق خود را به دست آورند. یکی از مشهورترین آنها جنبش سیاه پوستهای آمریکاست. برای آمریکایی های آفریقایی تبار حقوق برابر قائل نمیشدند و حتی در بخش هایی از کشور، تفکیک های نژادی زننده ای وجود داشت. این جنبش که مارتین لوتر کینگ آن را رهبری کرد و سرانجام به نتیجه هم رسید، از جمله تحرکات اجتماعی به حساب میآید که گروههای اجتماعی برای احقاق حقوق خود مطرح کردند. همینطور جنبش زنان که بعد از آن شکل گرفت. در حرکتهایی که مربوط به جنبش زنان است، همان طور که قبلاً هم عرض شد، زمانی مهمترین هدف این جنبش آن بود که حقوق برابر برای زنان به دست آورد. شما میدانید که حق رأی برای بانوان خیلی با سابقه نیست و در بسیاری از کشورها در نیمۀ دوم قرن بیستم اتفاق افتاد که البته در این زمینه فعالان زن بسیار تلاش کردند تا به ثمر نشست. از دهۀ 1980 به بعد تحولی در این مبارزات به وجود آمد که می گفت درست است که زنان باید در اموری از حقوق مساوی با مردان بهره مند باشند، اما این به این معنا نیست که باید از زن بودن خود فاصله بگیرند، چراکه این خود باعث ظلمی مضاعف میشود. پس زن علاوه بر حقوق برابری که با مردها دارد، باید حقوق خاصی هم داشته باشد. همچنین برای رفع تبعیض نسبت به گروههای مختلف دیگر مثل بومیان سرخپوست آمریکا و آمریکاییهای آسیایی تبار، حرکت های اجتماعی جالب توجهی شکل گرفته است. البته هنوز هم مشکلات متعددی در این زمینه وجود دارد. مثلا میدانید که به زبان انگلیسی که سیاهپوستان آمریکا صحبت میکنند هنوز هم به عنوان زبان انگلیسی استاندارد و به رفتارهای آنها به عنوان رفتارهای استاندارد آمریکایی نگاه کرده نمیشود، بلکه اصطلاحات و گویشهای خاصی که دارند معمولاً به عنوان یک فرهنگ پستتر مطرح است.
تفاوت: ارتباطی نه ذاتی
بنابراین، آنچه اهمیت دارد این است که علاوه بر حقوق مشترکی که افراد با دیگران دارند، باید برای این گروههای اجتماعی و جوامع فرهنگی، حقوق خاصی هم در نظر گرفته شود تا بتوانند به هویت خود نه به عنوان یک هویت پستتر بلکه به عنوان هویتی محترم و قابل احترام همانند هویتهای دیگر ببالند و متکی باشند. سیاست هویت به افراد نوعی پیوند با سیاست داده که بر درکی کامل تر از خودشان استوار باشد. اعضای این گروهها خود را دارای ویژگیهای مشترکی میدانند که آنها را از دیگران متمایز میکند. توجه داشته باشید تفاوت در این نگرش، ارتباطی است و نه ذاتی. «تفاوت» به این معنا نیست که ما برخی افراد را «غیرخودی» میدانیم و یا به عنوان مخالفان مطرود به شمار میآوریم. «تفاوت» به این معناست که ما در ارتباطات اجتماعی که داریم متوجه شباهتها و عدم شباهتهایی بین خودمان و دیگران می شویم. از این رو میگوییم که این تفاوتها ماهیت ارتباطی دارند. یعنی زمانی که ما در کنار هم زندگی میکنیم میفهمیم که ما الگوهای زیستی مختلفی را اتخاذ کردیم یا پذیرفته ایم که به عنوان الگوی زیستی خودمان به آن عمل میکنیم و از آن پیروی میکنیم و از این رو با هم تفاوتهایی داریم.
بنابراین، به تفاوتهای گروهی نباید به عنوان اموری ذاتی نگاه کرد بلکه باید به آنها به عنوان امری رابطهای نگاه کرد.اهمیت این بحث در چیست؟ اهمیتش این است که ممکن است این شبهه به وجود بیاید که اگر قرار است تفاوت در هویت باعث تفاوت در حقوق شود، فرقش با آنچه در دوران پبشامدرن و مدرن بود چیست؟ فرقش این است که آنجا تفاوتها امری ذاتی شمرده میشد و قرار نبود به این تفاوتها احترام گذاشته شود، در حالی که در این نگرش، یعنی سیاست تفاوت گرا، به تفاوتها احترام گذاشته میشود. در نتیجه، حتی اگر اکثریت بزرگی بر یک کشور حکومت کنند یا اکثریت یک اجتماع را شکل دهند، دیگر به آنها به عنوان معیار هنجاری و به گروههای دیگر به عنوان پدیده های ناهنجار یا ضدهنجارهای متعارف نگاه کرده نمیشود. به این معنا، همه غیرمتعارفند. نه تنها اقلیت ها، که اکثریت هم متفاوت است و تفاوتها و ویژگیهای خاص خود را دارند. اینطور نیست که هویت اکثریت عام و جهانشمول باشد یا هویت اقلیت خاص باشد. همه خاص هستند، اگرچه در جایی جمعیت آنها بیشتر و در جای دیگر کمتر است. این تفاوتی است که در این نگاهها وجود دارد. بنابراین، اگر ما بتوانیم این نگاه را حاکم کنیم، مرزبندیهای تصنعی که چه توسط اکثریت، یا گروهها و گفتمانهای مسلط و چه توسط حکومتها بین «خودی» و «ناخودی» میشود، عملاً از اجتماع رخت بر می بندد. به این ترتیب، زمینه برای این که بتوانیم یک اجماع همپوش میان جوامع فرهنگی متفاوت به وجود آوریم فراهم می شود که دربارۀ آن در جلساتی که تاکنون داشتیم کموبیش بحثهایی کرده ایم و راهکارهای عملی آن را تا جلسات پایانی این دوره نشان خواهم داد.
اجازه بدهید تأثیر این تغییر نگرش را با مثالی در حوزۀ سلامت توضیح بدهم. در گذشته به کسی که بیماری جذام داشت مثل کسی که باید او را از جامعه طرد کرد نگاه میشد. در رابطه با اعتیاد که مثال ملموستری است، معتاد را به عنوان موجودی خبیث و آلودهای که بایستی به نحوی او را از جامعه دور کرد تا جامعه را آلوده نکند نگاه می کردیم. باز این تغییر نگرش را در مورد کسانی که ایدز دارند هم پیدا کردیم و برخورد با ایدز دارد به تدریج در جامعۀ ما متفاوت میشود. زمانی به گونهای به این افراد نگاه میشد که حتما به لحاظ اخلاقی و سلامت افرادی منحطی هستند و باید به هر شکل از جامعه دور نگه داشته شوند، اما بعد متوجه شدند چه بسا بسیاری از این افراد نقشی در ابتلا به این بیماری نداشته اند.
اگر ما موفق شویم برای این نگرش راهی باز کنیم، که البته احتیاج به تمرین اجتماعی هم دارد و حکومتها در آن بیشتر نقش بسترساز و حمایت دارند، شاید بتوانیم خیلی از باورهای نادرست را در میان خودمان تعدیل کنیم. جنبش هایی که تحث تأثیر سیاست تفاوت گرا در کشورهای مختلف روی داده است به راستی قابل بررسی، تجزیه و تحلیل و تمجید است. البته در برخی جاها هم جنبش ها موفق نبوده یا با موفقیتهای کمی روبهرو بوده، اما در برخی جاها هم موفقیتهای خوبی به دست آورده است. به عنوان مثال، در هند طی دو دهۀ اخیر کارهای مفیدی انجام گرفته تا آن تنشها و تضادهای بین مسلمانان و هندوها به حداقل ممکن کاهش پیدا کند. همین در اروپا هم دربارۀ نگاه نژادمحور صادق است که اگر گاهی هم بروز می کند، دیگر به عنوان یک نگاه قابل دفاع مطرح نیست. به همین دلیل شما در انگلستان یا در برخی از کشورهای دیگر میبینید که مسلمانان خیلی راحت آموزش و پرورش و مدارس و مساجد خودشان را دارند و شاید اگر ما هم تلاش کنیم در کشورمان چنین تغییراتی را ایجاد کنیم و به عنوان مثال، در اماکن عمومی مانند مراکز خرید، ادارات دولتی و فرودگاه های بینالمللی که در آن اقوام و گروههای مختلف میآیند مثلاً فقط مسجد نداشته باشیم بلکه مکانی مناسب برای عبادت دیگر ادیان هم در نظر بگیریم، شاید نگاه ما اساساً تغییر پیدا کند و دیگر بسیاری از تنشها که واقعاً وجود آنها ضرورتی ندارد و متأسفانه در جامعۀ ما روزبهروز بیش تر در حال مطرح شدن است، این خطکشیهای مخرب و بنیان سوز را مطرح میکند، از بین برود.