در روز شنبه ۱۷ آذر ۱۳۴۱ هجری شمسی مصادف با ۱۳ رجب سال ۱۳۸۲هجری قمری و ۹ دسامبر ۱۹۶۲در شهر قم به دنیا آمده ام. شناسنامه ام اما برای تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۴۱ گرفته شد تا برای آغاز تحصیلاتم به مشکلی بر نخورد. نامم را علیرضا گذاشتند و کنیه ام ابوالفضل. پدربزرگ پدری ام آیت الله سید فضل الله حسینی بهشتی چند ماه قبل از به دنیا آمدن من درگذشت. مادربزرگ پدری ام معصومه بیگم خاتون آبادی فرزند آیت الله میرمحمدصادق خاتون آبادی بود. پدربزرگ مادری ام آیت الله سید محمدباقر مدرس مطلق و مادربزگ مادری ام صدیقه خاتون آبادی فرزند آیت الله سید ابوالفضل خاتون آبادی، بود که برادر میرمحمدصادق نامبرده بود. من چهارمین فرزند خانواده به شمار می رفتم، اما چون برادرم امیرحسین که دومین فرزند خانواده بود در شش ماهگی از دنیا رفته بود، سومین فرزند محسوب می شوم. از قم هیچ چیز به یاد ندارم چون سال ۱۳۴۲ پدرم به تهران تبعید شد. تابستان سال ۱۳۴۴ همراه با مادرم، خواهرم ملوک السادات و برادرم محمدرضا به آلمان رفتیم و به پدرم که شش ماه زودتر به آنجا رفته بود ملحق شدیم. تا سال ۱۳۴۹ در هامبورگ بودیم. من سال اول دبستان را در مدرسه آلمانی تمام کرده بودم که به ایران بازگشتیم؛ یعنی خرداد ۱۳۴۹. پس از مدتی زندگی به صورت موقت، وقتی معلوم شد پدرم ممنوع الخروج است و امکان بازگشت به آلمان نیست، به خانه ای در انتهای کوچه حسینی، خیابان امیرحکمت، سه را نشاط در خیابان دولت ساکن شدیم. همسایه های ما آقای هاشمی رفسنجانی، آقای مفتح، آقای طاهری و خانم انیسی بودند. آقای نیرزاده از من که با کمک برادرم فارسی یادگرفته بودم امتحان گرفت و توصیه کرد اول دبستان را دوباره بخوانم. از اول دبستان تا آخر کلاس اول نظری به مدرسه نیکان می رفتم.
سال ۱۳۵۸ تصمیم گرفتم به مدرسه ای که ارتباطش با اقشار متوسط جامعه بیش تر باشد بروم. برای همین به دبیرستان مدرس (آمریکایی کامیونیتی سابق) رفتم و تا اخذ دیپلم تجربی در همان جا بودم. اول در تابستان ها و بعدا در کنار تحصیل، به کارهای پاره وقت پرداختم. اولین تجربه کاری من فروش روزنامه (کیهان و اطلاعات) سر چهار راه بود که یک هفته بیش تر طول نکشید. تابستان ۱۳۵۸ به صورت داوطلب برای اردوی جهاد سازندگی به کهگیلویه و بویر احمد رفتم. در همان سال یک دوره آموزش نظامی یک هفته ای و فشرده در پادگان هنگ نوجوانان که هنوز به پادگان امام حسین (ع) تغییر نام نداده بود گذراندم. تابستان ۵۹ در آرشیو روزنامه جمهوری اسلامی کار کردم. پس از آن، در طی سال تحصیلی، خبرنگار صفحه ایدئولوژی همان روزنامه شدم. سال ۱۳۶۰ پدرم به شهادت رسید. پدرم بهترین دوست و مشاورم هم بود. پس از او و به توصیه او از مهندس میرحسین موسوی مشورت می گرفتم. پس از این که دیپلم تجربی گرفتم، با توجه به تعطیلی دانشگاه ها به مناسبت انقلاب فرهنگی، می خواستم به خدمت سربازی بروم. در حالی که مشغول کار گرفتن دفترچه آماده به خدمت بودم، در مجلس شورای ملی قانونی تصویب شد که مطابق آن فرزند ذکور خانواده شهدا که با خانواده شهید زندگی می کرد از خدمت نظام وظیفه معاف می شد. یک سال در دفتر مشاورت نخست وزیری کار کردم. بعد از آن به وزارت امور خارجه رفتم و در اداره هشتم سیاسی مشغول به کار شدم. می خواستم علوم سیاسی بخوانم، ولی رشته های علوم انسانی دانشگاه ها هنوز بازگشایی نشده بود. سال ۱۳۶۲ در آزمون اختصاصی دانشکده روابط بین الملل وزارت خارجه شرکت کردم و نفر اول شدم. در سال ۱۳۶۲ با دخترخاله ام ازدواج کردم. تا سال ۱۳۶۷ که پایان نامه کارشناسی ام را دفاع کردم، در کنار تحصیل، در اداره دهم سیاسی و مدت کوتاهی هم در دفتر مطالعات وزارت خارجه مشغول به کار بودم. یکی دو سال هم به صورت حق التدریس در دو مدرسه تدریس کردم. سال ۱۳۶۷ از دانشگاه یورک در انگلستان برای کارشناسی ارشد پذیرش گرفتم. همسرم که در دانشگاه کارشناسی علوم قرآنی می خواند مجبور شد درسش را رها کند. به توصیه یکی از دوستان، از آنجا که می خواستم برای دکتری آمادگی بیش تری کسب کنم، اول یک دوره یک ساله Postgraduate Diploma در اندیشه سیاسی گذراندم. کارشناسی ارشدم را هم در همان دانشگاه یورک گرفتم. برای دکتری بین دو حوزه مطالعاتی اندیشه سیاسی قرون وسطا و سیاست چندفرهنگی مردد بودم. برای چندماهی هم لاتین خواندم، اما سرانجام به دانشگاه هال رفتم و فلسفه سیاسی چندفرهنگی خواندم. همسرم هم در دانشگاه یورک و بعد از آن در هال، روانشناسی می خواند که در سال ۱۳۷۱ اولین فرزندم به دنیا آمد. در سال ۱۳۷۳ پسر دومم هم به او ملحق شد. سال ۱۳۷۶ از رساله ام دفاع کردم و اواخر خردادماه به ایران برگشتم. بعد از بازگشت، برای همکاری به گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس دعوت شدم. همزمان، برای سامان بخشیدن به آثار پدرم، بنیاد نشر آثار و اندیشه ای شهید آیت الله دکتر بهشتی را تأسیس کردم که اداره آن بر عهده خودم بوده و هست. همسرم درس نیمه تمام علوم قرآنی اش را تمام کرد و بعد از آن برای به تحصیل در کارشناسی ارشد مطالعات زنان پرداخت. سال تحصیلی ۸۰-۸۱ برای فرصت مطالعاتی، به هزینه خودم، همراه با خانواده به لبنان رفتیم. در گروه فلسفه دانشگاه آمریکایی بیروت به مطالعاتم در حوزه چندفرهنگی ادامه دادم و در دانشگاه اسلامیه که زیر نظر مجلس اعلای شیعیان اداره می شود و از یادگارهای امام موسی صدر است تدریس می کردم. سال ۱۳۸۳ دخترم به دنیا آمد. به جز وقفه ای پنج ساله که پس از بازداشتم در سال ۱۳۸۸ تعلیق شده بودم، همچنان در دانشگاه مشغول تدریس هستم.