درسگفتارهای «عدالت اجتماعی در جوامع چندفرهنگی» – جلسه ۱۳ :فردیت (مفهوم فردگرایی و خاستگاه تاریخی آن، ایده ی اصالت فرد، فردگرایی و جمع گرایی)

جلسه ی سیزدهم

تاریخ: 12/10/1392

مکان: مؤسسه ی مطالعات دین و اقتصاد

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در جلسه ی امروز درباره ی مفهوم فردگرایی، ایده ی اصالت و بحث فردگرایی در مقابل جمع گرایی صحبت خواهد شد. چرا این بحث برای ما مهم است و چه نقشی در جوامع چند فرهنگی دارد؟ پاسخ این است که وقتی از فرهنگ سخن می گوییم، معمولاً آن را به عنوان پدیده ای جمعی نگاه می کنیم. در الگوهای زیستی، در هنگام بحث درباره ی هویت انسان، جایگاهش در نظام هستی و معنا و فلسفه زندگی او، نسبتش با اجتماع، چگونگی تعامل فرد با جمع و تقدم فرد بر جمع یا بالعکس، اهمیت پیدا می کند.

درتعاریف داشتیم که فرهنگ مجموعه ای از ارزش ها  و باورهای مشترکی است که کنش­های گروهی و رفتار و اعمال گروهی را توصیف می کند. همچنین گفتیم فرهنگ را می توان الگوی مشترکی دانست که مفاهیم اساسی ای در آن قرار دارد که یک گروه در حل معضلاتش به هنگام برخورد با خارج از خود و چالش هایی که محیط پیرامونی پیش می­آورد و یا برای تحکیم انسجام درونی به کار می برد. این آن چیزی است که در بحث «خودِ روایی» مطرح کردیم. این روایت ها دریک فضای گفتگویی و جمعی شکل می گیرد.

فردگرایی و مفهوم آن

اما مفهوم فردگرایی. فردگرایی به دیدگاهی اطلاق می کنیم که اولویت را به اشخاص منفرد می دهد. این اولویت می تواند هستی شناختی، معرفت شناختی یا مابعدالطبیعی و یا اولویتی اخلاق، سیاسی یا اجتماعی باشد. در فردگرایی هستی شناختی، نکته ی محوری این است که افراد می توانند از نظامات اجتماعی منفک باشند. برای مثال، زندگی انسان منفردی مانند آنچه در داستان رابینسون کروزو می خوانیم را تصور کنید که در جزیره­ای تنها و جدای از دیگر انسان ها (البته تا پیش از آمدن آدمخواران)  زندگی کند و به انسانیت او هم لطمه ای وارد نمی شود. پس اصولا استقلال فرد، امری معقول به شمار می رود. از این منظر، همه ی واقعیت های اجتماعی، اموری است مرکب از واقعیت های فردی.

در فردگرایی معرفت شناسانه، وقتی نسبت به اجتماع شناخت پیدا می کنیم و واقعیت های اجتماعی را می شناسیم، این کار را با کمترین و یا اساسا هیچ ارجاع، استناد یا اتکایی به نهادها و موجودیت­های اجتماعی می­کنیم و نگاهمان بیشتر به کنش و رفتار افراد است. نوعی دیگر از فردگرایی هم هست که فردگرایی اجتماعی است. در فردگرایی اجتماعی گفته می­شود در تصمیم­گیری های اخلاقی و سیاسی، حقوق و نیازهای انسان بر جمع (خانواده، انجمن، جامعه مدنی یا کشور و دولت) اولویت دارد.

مفهوم «شخص» و مفهوم «من»

برای این که بحث ما روشن تر شود، باید بین «شخص» و «من» (خویشتن) تفاوت قائل شد. شخص مفهومی از انسان است به عنوان عضوی از مجموعه­ای مهم و نظام یافته. وقتی این تعریف را درباره ی شخص مطرح می­کنیم، اولاً یک عنصر را مطرح می­کنیم به نام «مجموعه» که فرد عضوی از آن است و سعی می­کند قدرت خود را بر فرد اعمال کند. عنصر دوم، عنصر نظم است که شکل خاصی از مفهوم شخص را مطرح می کند. در یک اجتماع بدوی، شخص به عنوان چه چیزی شناخته می­شود؟ عضو یک قبیله یا عضو یک خاندان. شخص در اینجا به واسطه ی رابطه ی خویشی یا عضویت در قبیله تعریف می شود. در یک اجتماع دموکراتیک شخص به عنوان چه چیزی شناخته می­شود؟ شهروند. مفهوم شهروندی به وسیله ی شکل نظم یافته ی مجموعه یعنی دموکراسی و نهادهای مربوطه تعیین می گردد. رابطه­ ی او با مجموعه ی نظام یافته است که تعریف می­شود و بر اساس آن تعریف است که بایدها و نبایدهای هر کدام را تعریف می­کنیم. شهروند یعنی عضو جامعه ی دموکراتیک که حقوق و وظایفی دارد و بر اساس آن، نهادهای اجتماعی و سیاسی تنظیم می­شود. اما وقتی صحبت از «من» می­شود، با فردیت جسمی و ذهنی انسان­ها در عالم جسمانی یا در عالم روحانی و تعامل افراد با هم به عنوان اشخاص اخلاقی سروکار داریم.

نگاهی به تحول مفهوم فرد

نگاهی داشته باشیم به تاریخ تحول مفهوم فرد در دنیای غرب. فردگرایی می­تواند سه عنصر مهم داشته باشد. وقتی اعتقاد به فردگرایی رایج باشد، یک عنصر این است که هر فرد درون خود چیزی دارد که قابل احترام است و باید محترم شناخته شود. یادمان هست که اهمیت بحث هویت را هم در گرایش به درون و نوعی «درون گرایی» دانستیم. یک عنصر دیگر می­تواند این باشد که هر فرد می­تواند نفش مثبتی در اجتماع ایفا کند. اگر درون یک نظام معرفتی دینی فکر کنیم، می­توان گفت هر فرد امکان این را دارد که به شکلی از رستگاری دست پیدا کند. عنصر سوم فردگرایی این است که دیگران وظیفه دارند انتخاب­ها و ویژگی­هایی که منحصر به فرد است را محترم بشمارند، حتی اگر این انتخاب­ها با انتخاب های اکثریت جامعه تطابق نداشته باشد.

در دوران قرون وسطای مسیحی، دو عنصر نخست شکل می گیرد و یافت می شود. ویژگی این دوران این است که چون مسیحیت (برخلاف ادیانی مثل آئین یهود) دینی عام و جهان شمول است و از طرف دیگر انفرادی است، مسیحیت بستر لازم برای فردگرایی را فراهم کرده است. بنابراین، دو عنصر اول فردگرایی را مسیحیت قرون وسطی می­پذیرفت: یکی این که هر کس درون خود چیزی دارد (مثل ایمان) که ارزشمند است و باید محترم شمرده شود، و دوم این که هر فرد می­تواند نقشی درجامعه ایفا کند. اما این که فرد بتواند در جهتی حرکت کند که متفاوت و متمایز از جامعه باشد، در قرون وسطی سراغ نداریم. در آن جوامع، فشار اجتماعی نهادهای اجتماعی برای این که هر فرد خود را با جامعه هماهنگ کند وجود داشت.

ایده ی «اصالت»

این عنصر سوم، یک پدیده ی مدرن است. در فرهنگ مدرن، با موضوع «اصالت» سر و کار داریم. این مفهوم از اصالت یعنی چه؟ همه ی ما این جمله را شنیده­ایم که «خودت باش!» یا می­گوئیم «با خودت رو راست باش!». بحث اصالت به همین مفهوم باز می گردد، یعنی من به عنوان یک شخص در جامعه ای عضویت، نقش و کارکردی دارم که این حقوق و کارکردها عام و جهان شمول است؛ همه ی ما هم به عنوان شهروند وظایف و تکالیفی داریم، ولی من ویژگی های خاص و منحصر به فرد خودم را هم دارم. توجه به این بُعد از انسان، به ویژه با اوج­گیری مکتب رمانتیسم در غرب رواج پیدا کرد. مکتب رمانتیسم به اصالت ویژگی­های منحصر به فرد اشخاص توجه دارد. در فرهنگ مدرن غرب در قبال فرد و فردگرایی دو مفهوم داریم: یکی «اختیار» است که مربوط به مدرنیته ی متقدم است؛ و یکی هم مفهوم هم «اصالت» است که مربوط به مدرنیته ی متأخر می­شود. اختیار یعنی هر فرد نسبت به انتخابی که می­کند مسئولیت هم دارد. انتخابی کرده ای که چون آزادانه بوده، پیامدهای آن را می­دانستی و باید مسئولیت آن را به عهده بگیری. اما در بحث اصالت چنین چیزی مطرح  نیست. در اصالت، نگاه مان به چیزی فراتر از اختیار است. بنابراین هر بحث مربوط به اصالت، متضمن اختیار هست، اما هر بحث مربوط به اختیار الزاما به اصالت مربوط نمی­شود. در بحث اصالت، درباره ی ویژگی­های خاص فرد صحبت می­کنیم، نه درباره ی این که این ویژگی­ها و اعمال ما پیامد های اجتماعی دارد.

این نکته به بحثی بر می­گردد که به دوگانه­ای که انسان مدرن با آن مواجه شده مربوط می شود. انسان مدرن از یک طرف نقش اجتماعی دارد (مثلاً تدریسی که من تاچندی پیش در دانشگاه می کردم یا هنرمندی که نقاشی می­کند). در این حوزه­ها، من بر اساس مجموعه ای از هنجارهای اجتماعی عمل می­کنم و نقش اجتماعی من است که در اینجا مطرح است. اما از طرف دیگر، یک وجه دیگر انسان، «خویشتنِ خویش» اوست. مسئله ی مهم و غامض انسان مدرن این است که می­خواهد ببیند آیا می­تواند این دو را با هم سازگار کند یا نه؟ اگر معلم باشید، وقتی تدریس می­کنید، موضوع ها و سرفصل­ها را به شما می­دهند، کلاس تشکیل می­شود، امتحان برگزار می­شود و … . آیا اگر بخواهم وارد کلاس شوم می توانم همه ی این قوانین یا بخش مهمی از آن را زیر پا بگذارم؟ به محض این قانون شکنی، نهاد اجتماعی تعلیم و تربیت در مقابل شما مقاومت می­کند. اگر بخواهید معلمی کنید مساوی با رعایت این قوانین است. انسان مدرن در تناقض و تضادی که بین نقش اجتماعی­اش و ارزشی که برای اصالت خود قائل است سرگردان است. بسیاری از افراد این را به طریقی حل کرده­اند. کسانی که به کار اشتغال دارند کجا می­توانند به خویشتن خویش برگردند؟ وقتی خانه می­آیند و ازمحیط کار بیرون می آیند. ولی بسیاری از انسان­ها حاضر نیستند چنین تفکیکی بین کار و خویشتن شان قائل شوند. در حوزه ی هنر که وارد شوید، پیدایش مکاتب هنری جدید به خاطر درهم شکستن اسلوب­هایی است که در اثر درهم شکستن ملاک و معیارهای نقش اجتماعی افراد تعیین شده است که شکسته می­شود و مکتب جدیدی متولد می شود. در اندیشه­ها و حوزه­های دیگر، حتی مباحث علمی، هم همین طور است. اگر توجه کنیم می­بینیم که این بحث به شکل دیگری در دوگانه ی «اخودبیگانگی» از یک طرف و «بازگشت به خویشتن» از طرف دیگر دیده می­شود. از یک طرف نقش اجتماعی به من عنوان فردی که در قرن بیستم در جامعه ی امروزی زندگی می­کنم بر من چیزهایی را تحمیل می­کند که ازخویشتن خویش بیگانه می­شوم و از طرف دیگر تمایل انسان­ها برای بازگشت به خویشتن است که او را به فرار از نظم تحمیلی موجود دعوت می کند.

اصالت به تعبیر عده­ای این است که وقتی من می­گویم برای خود اصالت قائل هستم، این «خود» و «خویشتن» را یک موجود هم شکل و هم­سان با دیگران نمی­بینم. اولاً من با دیگران متفاوت هستم. ثانیاً این «من» یکپارچه نیست و لایه­های مختلفی دارد. وقتی بحث اصالت مطرح می­شود، یعنی آیا من می­توانم راهی پیدا کنم که این اجزای متفاوتی که درون من هست به گونه­ای منجسم و هماهنگ شود که روایتی اقناع کننده و معنابخش به من بدهد یا نه؟ یعنی آیا می­توانم این هویت چهل تکه را به شکلی کنار هم قرار دهم که موجب رضایت و اغنای من را فراهم کند و به زندگی من معنا دهد یا نه؟

فردگرایی در مقابل جمع گرایی

می­رسیم به این بحث که بالاخره از یک طرف انسان و فردیت او مطرح است و از طرف دیگر، زندگی جمعی او؛ مناقشه ای گسترده که در همه ی علوم اجتماعی وجود داشته و دارد. برای این که وارد بحث فردگرایی در تمایز با جمع­گرایی بشویم، می­توانیم این مناقشه را حول چهار پرسش اساسی شکل دهیم:

  1. افراد چه تصوری از خود دارند؟ (آیا من، متمایز و منحصر به فرد هستم یا عضو یک خانواده یا قبیله؟)
  2. افراد خود را چگونه به دیگران مرتبط می دانند؟ (از این کار من چه چیزی به دست می آورم یا این که این عمل من چه اثری برای دیگران در بر دارد؟)
  3. افراد چه اهدافی را دنبال می کنند؟ (می خواهم من پیروز میدان باشم یا بازیکن یک تیم هستم و می خواهم تیم من برنده شود؟)
  4. رفتار افراد بر چه انگیزه ای استوار است؟ (آیا «حق» من این است که این کار را بکنم یا «وظیفه» ام این است که این کار را بکنم؟)

 

توجه داریم که مناقشه ی بین دیدگاه های مربوط به فردگرایی و جمع گرایی یک طیف تشکیل می دهد. هر گز فردگرایی مطلق یا جمع گرایی مطلق نداریم. مکاتب مختلفی که وجود دارند، جای خود را در این طیف مشخص می کنند. مثلاً در یک سر طیف نهایت فردگرایی را دارید که در آنارشیسم مطرح است، یعنی این ایده که هر نظمی و نظامی، ستم بر فرد است. بر این اساس، اصل پذیرش حکومت، ظلم به انسان هاست. در طرف دیگر طیف هم دیدگاه اشتراکی است، مثل جمع گرایی که در کمونیسم مطرح است. بنابراین می­توان دیدگاهی را اختیار کرد که جایی در این طیف­ قرار داشته باشد. قرار نیست یا فردگرایی را اختیار کنیم یا جمع گرایی. حتی در اشکال مختلف سوسیالیسم هم جمع­گرایی مطلق وجود ندارد و جایگاهی برای فرد قائل هستند.

اجازه بدهید طیف فردگرایی/ جمع گرایی را با الگوی سه بُعدی که پیش از این مطرح کردیم بسنجیم. بر آن اساس، فردگرایی معرفت شناختی داریم که اگر در این حوزه فردگرا باشیم، فرد گرایی دلالت بر این داردکه داوری­، خردورزی و استنتاج­ علمی (یعنی فهم رابطه علی و معلولی) بیش از آن که متوجه موقعیتمندی اجتماعی ما باشد، متوجه شخص ماست. پس فردگرایی، سبکی از عقلانیت، استدلال عقلانی و خردورزی را مطرح می­کند که مقید به بافتار اجتماعی نیست. در مقابل، جمع گرایی در حوزه معرفت شناختی این را مطرح می­کند که اساساً شناخت­ و داوری­های ما تحت تأثیر سازمان و نیروهای اجتماعی و فرایندهای گروهی است.

در حوزه ی اجتماعی، فرد موجودی ثابت نیست و دائم در حال «شدن»، متحول و ناپایدار است. مثلا فرد می تواند در حوزه ی اجتماعی خود را از خانواده منقطع کند یا از کشوری به کشور دیگر مهاجرت کند، از یک ایمان دینی به ایمان دینی دیگر کوچ کند، و خود را از شبکه ی اجتماعی که بدان تعلق دارد منفک کند. در طرف جمع گرا، جمع گرایی، بر خلاف فردگرایی، دلالت بر نوعی پایداری دارد. هیچکس واقعا نمی تواند گروه های اجتماعی را ترک کند. گروه های اجتماعی و مرزبندی ها مهم هستند و واقعیت های پایدار زندگی هستند که فرد باید خود را با آن سازگار و هماهنگ کند. برای همین است که ارتباطات مستقیم به عنوان طرق پرهیز از اضمحلال هماهنگی های درون گروهی، ارزشمند شمرده می شوند.

اما در مورد  فردگرایی هستی شناختی در مقابل جمع­گرایی هستی شناختی. فردگرایی هستی شناختی دلالت بر این دارد که خلق و حفظ برداشتی مثبت نسبت به خودمان، این که یک احساس خوب نسبت به خود و افکار، و باورها و داوری­های خودمان داشته باشیم، اهمیت بنیادین دارد. در حالی که در جمع گرایی، جمع گرایی هستی شناختی دلالت دارد بر این که عضویت در یک گروه تمایلی بنیادین در بشر است. انسان­ها می خواهند عضوی از جامعه باشند و در نتیجه، درک ما و عضویت ما در یک گروه اجتماعی مرتبط و گاه منطبق است. به همین علت، در این نگاه خصلت­هایی که به حفظ جمع مربوط می­شود اهمیت پیدا می­کند. مثل این که گفته می شود گاه باید برای جامعه فداکاری کرد، یعنی باید از فردیت دور شد و برای جامعه گذشت کرد.

 

 

جامعه گرایی: در میانه ی راه فردگرایی و جمع گرایی

سوال این است که در این طیف گسترده و متضاد بین فردگرایی و جمع گرایی، آیا محکوم هستیم یکی از این دو قطب را بپذیریم؟ یا این که می­توان راه­ میانه­ای انتخاب کرد؟ مکتب جامعه گرایی بحث خود را بر این مبنا می­گذارد که می توان به اصالت آمیخته ی فرد و جمع  معتقد بود. در این مکتب، وقتی هویت را تعریف می کنیم، یک طرفه و خطابی نیست بلکه خصلت گفتگویی دارد. یعنی من در تعامل با دیگران است که هویت خود را می­شناسم، تعریف می­کنم و تبیین می نمایم. البته مکتب جامعه گرایی با قفس آهنین وبری سازگاری ندارد، یعنی نمی­گوید انسان محکوم است در چارچوب روابط خود را محصور کند، اما حتی وقتی شما تغییر دین یا کشور می­دهید، از یک شبکه ی گفتگویی اجتماعی خود را به شبکه ی اجتماعی دیگر منتقل می­کنید. حتی هنرمندانی که کاملاً انتزاعی کار می­کنند، در یک گفتگو با آیندگانی فرضی قرار دارند.

اساساً وقتی می­گویم «من»، در آن واحد شباهت خود را به دیگرانی که شبیه من هستند تعیین می­کنم در همان حال اختلافات خود را با دیگران نیز تبیین می­کنم. هویت معنی­اش همین است. منتها به جای این که این شباهت من با برخی افراد دیگر و تفاوت من با برخی افراد دیگر موجب ایجاد دو گانه ی دوست/ دشمن شود، به دوگانه من/ دیگری تبدیل می­شود. در جامعه گرایی، مساله ی «دیگری» مطرح می­شود که به معنای رابطه ی من و دیگری است. توجه دارید که در هویت­هایمان لایه های مختلف هویتی داریم و طبیعی است که برای هر فرد، در هر موقعیت معینی، یکی از این لایه­های هویتی مهم تر از لایه­های دیگر باشد. بسته به این که کدام یک از لایه­های هویتی برای من اهمیت دارد، با اولویت­بندی لایه­های هویتی، خود را به دیگران معرفی می­کنم. اگر من یک «موجود»م، بنابراین خود را در دایره ی بزرگ موجودات قرار می­دهم. بعد می­توانم بگویم من یک موجود جاندارم، بنابراین دایره کوچکتر می­شود. بعد می­گویم جانور هستم و از نباتات جدا می­شوم. بعد می­گویم انسان هستم. بعد می گویم من یک انسان مسلمان هستم و از انسان های معتقد به دین های دیگر جدا می­شوم. بعد می گویم من یک مسلمان شیعه هستم، پس خود را از دیگر مسامانان متمایز کرده ام. اگر بگویم من یک مسلمان شیعه ایرانی هستم، خود را شیعیان دیگر جدا کرده ام. این که من با کدام یک از لایه­های هویتی خود تعامل خود را با محیط پیرامون تعیین کنم، تعیین کننده ی هویت من است؛ هویتی که بر اساس اصالت آمیخته ی فرد با جمع تعریف شده، نه فردگرایی مطلق و نه جمع گرایی مطلق.

فردگرایی/ جمع گرایی و هویت مدرن

در ابتدای بحث امروز عرض کردم آنچه انسان مدرن را از انسان پیشامدرن متمایز می­کند این است که فرد می­تواند به گونه­ای زندگی کند و باورهایی داشته باشد که با آنچه پیرامونش هست متفاوت باشد. این را در جوامع پیشامدرن نداشتیم. در جوامع پیشامدرن، فشار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی گاه اقتصادی برای این که فرد حتماً در چارچوب ارزش­ها و باورها و الگوی زیستی مورد پذیرش اکثریت جامعه زندگی کند زیاد بود. کسی که از این موقعیت خارج می­شد وشیوه ی زندگی دیگری داشت، استثناء محسوب می­شد. این نکته مهم است، یعنی باید توجه داشته باشیم که در عین حال که هویتی داریم و هویت ما در رابطه ی با دیگران تعریف شده، اگر می­خواهیم برای انتخاب گری و اختیار انسان، و برای اصالت خویشتنِ خویش انسان ارزش قائل باشیم، باید امکان «تجدیدنظر» برای افراد فراهم باشد. لازم است این دو نکته را در ذهن داشته باشیم، چون اگر بخواهیم به یک الگوی همزیستی برسیم که درآن جوامع فرهنگی متفاوت در کنار هم در صلح و صفا زندگی کنند، باید برای این مساله هم فکری کرد.

نمونه های تاریخی قابل مطالعه ای در این رابطه وجود دارد. مثلا در امپراتوری عثمانی، سیستم «ملت­ها»ی خودمختار وجود داشت: ملت مسلمان، ملت یهودی، ملت مسیحی و دیگر ادیان که پیروانشان درون خود خودمختاری داشتند. ولی مشکل اینجا بود که اگر کسی مثلاً مسلمان بود و می­خواست به این دین­ها تغییر ایمان بدهد، یا اگر می­خواست مسیحی باشد ولی به گونه دیگری زندگی کند، در آن نظام برای او جایگاه حقوقی در نظر گرفته نشده بود. در حالی که انسانیت انسان در این است که بتواند انتخاب کند و بر اساس آنچه در الگوی زیست مسلمانی تعریف کردیم، بتواند هر زمان در شیوه ی زندگی اش تجدیدنظر کند. آیا نهادهای اجتماعی این امکان را برای من باقی می­گذارد و چنین فضایی را برای من به رسمیت می­­شناسد یا نه؟

بنابراین الگویی که ما دنبال آن هستیم باید حق تجدیدنظر را به رسمیت بشناسد. فرد محکوم نیست که همواره همان باور و عقیده را داشته باشد. بحث­های اخیر درباره ی ارتداد را نگاه کنید. این اختلاف دیدگاه وجود دارد که اساساً آن چه به عنوان ارتداد معرفی شده در ابتدای تاریخ اسلام (به خصوص بعد از رحلت پیامبر (ص)) نوعی ارتداد سیاسی است، در واقع نوعی شورش بود علیه شیوه ی حکومتداری حکمرانان. در این که چقدر ارتداد عقیدتی جرم محسوب می­شود، بین فقها اختلاف نظر هست. اگر چنین چیزی درست باشد، یعنی الگوی همزیستی ما بر اساس آنچه برای انسان قائل شد فضای مناسب برای تجدید نظر هم باقی می­گذارد. باید دید که آیا الگویی که می­خواهیم در جلسات آخر به آن برسیم جایی برای این حق تجدیدنظر به رسمیت می شناسد یا نه. خواهیم دید که برای شکل دادن به نقطه اجماع همپوشی که مورد نظر ماست، نیازمند به اصول و ارزش­های اخلاقی نحیف هستیم. به نظر می­رسد حداقل در این فهرستی که برای اصول اخلاقی نحیف تعریف می­کنیم، یکی این اصل باشد، یعنی حق تجدیدنظر در الگوی زیستی که راه را بر نوعی استبداد اجتماعی که در درون جوامع فرهنگی می­خواهد حاکم باشد می­بندد اینها جزء اصولی خواهد بود که در یک اجتماع چندفرهنگی مثل ایران بتوانیم به عنوان اصول عام و جهان شمول به آن متکی باشیم. این به معنای فاصله گرفتن از بحث حوزه ی عقلانی دور و به امر عقلایی نزدیک شویم؛ بحثی که درجلسات بعد خواهیم داشت. در جلسه ی بعد وارد بحث تعددگرایی یا پلورالیسم، انواع آن و این که چه نوع پلورالیسم را می­پذیریم خواهیم شد.