جلسه ی سیزدهم
تاریخ: 12/10/1392
مکان: مؤسسه ی مطالعات دین و اقتصاد
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه ی امروز درباره ی مفهوم فردگرایی، ایده ی اصالت و بحث فردگرایی در مقابل جمع گرایی صحبت خواهد شد. چرا این بحث برای ما مهم است و چه نقشی در جوامع چند فرهنگی دارد؟ پاسخ این است که وقتی از فرهنگ سخن می گوییم، معمولاً آن را به عنوان پدیده ای جمعی نگاه می کنیم. در الگوهای زیستی، در هنگام بحث درباره ی هویت انسان، جایگاهش در نظام هستی و معنا و فلسفه زندگی او، نسبتش با اجتماع، چگونگی تعامل فرد با جمع و تقدم فرد بر جمع یا بالعکس، اهمیت پیدا می کند.
درتعاریف داشتیم که فرهنگ مجموعه ای از ارزش ها و باورهای مشترکی است که کنشهای گروهی و رفتار و اعمال گروهی را توصیف می کند. همچنین گفتیم فرهنگ را می توان الگوی مشترکی دانست که مفاهیم اساسی ای در آن قرار دارد که یک گروه در حل معضلاتش به هنگام برخورد با خارج از خود و چالش هایی که محیط پیرامونی پیش میآورد و یا برای تحکیم انسجام درونی به کار می برد. این آن چیزی است که در بحث «خودِ روایی» مطرح کردیم. این روایت ها دریک فضای گفتگویی و جمعی شکل می گیرد.
فردگرایی و مفهوم آن
اما مفهوم فردگرایی. فردگرایی به دیدگاهی اطلاق می کنیم که اولویت را به اشخاص منفرد می دهد. این اولویت می تواند هستی شناختی، معرفت شناختی یا مابعدالطبیعی و یا اولویتی اخلاق، سیاسی یا اجتماعی باشد. در فردگرایی هستی شناختی، نکته ی محوری این است که افراد می توانند از نظامات اجتماعی منفک باشند. برای مثال، زندگی انسان منفردی مانند آنچه در داستان رابینسون کروزو می خوانیم را تصور کنید که در جزیرهای تنها و جدای از دیگر انسان ها (البته تا پیش از آمدن آدمخواران) زندگی کند و به انسانیت او هم لطمه ای وارد نمی شود. پس اصولا استقلال فرد، امری معقول به شمار می رود. از این منظر، همه ی واقعیت های اجتماعی، اموری است مرکب از واقعیت های فردی.
در فردگرایی معرفت شناسانه، وقتی نسبت به اجتماع شناخت پیدا می کنیم و واقعیت های اجتماعی را می شناسیم، این کار را با کمترین و یا اساسا هیچ ارجاع، استناد یا اتکایی به نهادها و موجودیتهای اجتماعی میکنیم و نگاهمان بیشتر به کنش و رفتار افراد است. نوعی دیگر از فردگرایی هم هست که فردگرایی اجتماعی است. در فردگرایی اجتماعی گفته میشود در تصمیمگیری های اخلاقی و سیاسی، حقوق و نیازهای انسان بر جمع (خانواده، انجمن، جامعه مدنی یا کشور و دولت) اولویت دارد.
مفهوم «شخص» و مفهوم «من»
برای این که بحث ما روشن تر شود، باید بین «شخص» و «من» (خویشتن) تفاوت قائل شد. شخص مفهومی از انسان است به عنوان عضوی از مجموعهای مهم و نظام یافته. وقتی این تعریف را درباره ی شخص مطرح میکنیم، اولاً یک عنصر را مطرح میکنیم به نام «مجموعه» که فرد عضوی از آن است و سعی میکند قدرت خود را بر فرد اعمال کند. عنصر دوم، عنصر نظم است که شکل خاصی از مفهوم شخص را مطرح می کند. در یک اجتماع بدوی، شخص به عنوان چه چیزی شناخته میشود؟ عضو یک قبیله یا عضو یک خاندان. شخص در اینجا به واسطه ی رابطه ی خویشی یا عضویت در قبیله تعریف می شود. در یک اجتماع دموکراتیک شخص به عنوان چه چیزی شناخته میشود؟ شهروند. مفهوم شهروندی به وسیله ی شکل نظم یافته ی مجموعه یعنی دموکراسی و نهادهای مربوطه تعیین می گردد. رابطه ی او با مجموعه ی نظام یافته است که تعریف میشود و بر اساس آن تعریف است که بایدها و نبایدهای هر کدام را تعریف میکنیم. شهروند یعنی عضو جامعه ی دموکراتیک که حقوق و وظایفی دارد و بر اساس آن، نهادهای اجتماعی و سیاسی تنظیم میشود. اما وقتی صحبت از «من» میشود، با فردیت جسمی و ذهنی انسانها در عالم جسمانی یا در عالم روحانی و تعامل افراد با هم به عنوان اشخاص اخلاقی سروکار داریم.
نگاهی به تحول مفهوم فرد
نگاهی داشته باشیم به تاریخ تحول مفهوم فرد در دنیای غرب. فردگرایی میتواند سه عنصر مهم داشته باشد. وقتی اعتقاد به فردگرایی رایج باشد، یک عنصر این است که هر فرد درون خود چیزی دارد که قابل احترام است و باید محترم شناخته شود. یادمان هست که اهمیت بحث هویت را هم در گرایش به درون و نوعی «درون گرایی» دانستیم. یک عنصر دیگر میتواند این باشد که هر فرد میتواند نفش مثبتی در اجتماع ایفا کند. اگر درون یک نظام معرفتی دینی فکر کنیم، میتوان گفت هر فرد امکان این را دارد که به شکلی از رستگاری دست پیدا کند. عنصر سوم فردگرایی این است که دیگران وظیفه دارند انتخابها و ویژگیهایی که منحصر به فرد است را محترم بشمارند، حتی اگر این انتخابها با انتخاب های اکثریت جامعه تطابق نداشته باشد.
در دوران قرون وسطای مسیحی، دو عنصر نخست شکل می گیرد و یافت می شود. ویژگی این دوران این است که چون مسیحیت (برخلاف ادیانی مثل آئین یهود) دینی عام و جهان شمول است و از طرف دیگر انفرادی است، مسیحیت بستر لازم برای فردگرایی را فراهم کرده است. بنابراین، دو عنصر اول فردگرایی را مسیحیت قرون وسطی میپذیرفت: یکی این که هر کس درون خود چیزی دارد (مثل ایمان) که ارزشمند است و باید محترم شمرده شود، و دوم این که هر فرد میتواند نقشی درجامعه ایفا کند. اما این که فرد بتواند در جهتی حرکت کند که متفاوت و متمایز از جامعه باشد، در قرون وسطی سراغ نداریم. در آن جوامع، فشار اجتماعی نهادهای اجتماعی برای این که هر فرد خود را با جامعه هماهنگ کند وجود داشت.
ایده ی «اصالت»
این عنصر سوم، یک پدیده ی مدرن است. در فرهنگ مدرن، با موضوع «اصالت» سر و کار داریم. این مفهوم از اصالت یعنی چه؟ همه ی ما این جمله را شنیدهایم که «خودت باش!» یا میگوئیم «با خودت رو راست باش!». بحث اصالت به همین مفهوم باز می گردد، یعنی من به عنوان یک شخص در جامعه ای عضویت، نقش و کارکردی دارم که این حقوق و کارکردها عام و جهان شمول است؛ همه ی ما هم به عنوان شهروند وظایف و تکالیفی داریم، ولی من ویژگی های خاص و منحصر به فرد خودم را هم دارم. توجه به این بُعد از انسان، به ویژه با اوجگیری مکتب رمانتیسم در غرب رواج پیدا کرد. مکتب رمانتیسم به اصالت ویژگیهای منحصر به فرد اشخاص توجه دارد. در فرهنگ مدرن غرب در قبال فرد و فردگرایی دو مفهوم داریم: یکی «اختیار» است که مربوط به مدرنیته ی متقدم است؛ و یکی هم مفهوم هم «اصالت» است که مربوط به مدرنیته ی متأخر میشود. اختیار یعنی هر فرد نسبت به انتخابی که میکند مسئولیت هم دارد. انتخابی کرده ای که چون آزادانه بوده، پیامدهای آن را میدانستی و باید مسئولیت آن را به عهده بگیری. اما در بحث اصالت چنین چیزی مطرح نیست. در اصالت، نگاه مان به چیزی فراتر از اختیار است. بنابراین هر بحث مربوط به اصالت، متضمن اختیار هست، اما هر بحث مربوط به اختیار الزاما به اصالت مربوط نمیشود. در بحث اصالت، درباره ی ویژگیهای خاص فرد صحبت میکنیم، نه درباره ی این که این ویژگیها و اعمال ما پیامد های اجتماعی دارد.
این نکته به بحثی بر میگردد که به دوگانهای که انسان مدرن با آن مواجه شده مربوط می شود. انسان مدرن از یک طرف نقش اجتماعی دارد (مثلاً تدریسی که من تاچندی پیش در دانشگاه می کردم یا هنرمندی که نقاشی میکند). در این حوزهها، من بر اساس مجموعه ای از هنجارهای اجتماعی عمل میکنم و نقش اجتماعی من است که در اینجا مطرح است. اما از طرف دیگر، یک وجه دیگر انسان، «خویشتنِ خویش» اوست. مسئله ی مهم و غامض انسان مدرن این است که میخواهد ببیند آیا میتواند این دو را با هم سازگار کند یا نه؟ اگر معلم باشید، وقتی تدریس میکنید، موضوع ها و سرفصلها را به شما میدهند، کلاس تشکیل میشود، امتحان برگزار میشود و … . آیا اگر بخواهم وارد کلاس شوم می توانم همه ی این قوانین یا بخش مهمی از آن را زیر پا بگذارم؟ به محض این قانون شکنی، نهاد اجتماعی تعلیم و تربیت در مقابل شما مقاومت میکند. اگر بخواهید معلمی کنید مساوی با رعایت این قوانین است. انسان مدرن در تناقض و تضادی که بین نقش اجتماعیاش و ارزشی که برای اصالت خود قائل است سرگردان است. بسیاری از افراد این را به طریقی حل کردهاند. کسانی که به کار اشتغال دارند کجا میتوانند به خویشتن خویش برگردند؟ وقتی خانه میآیند و ازمحیط کار بیرون می آیند. ولی بسیاری از انسانها حاضر نیستند چنین تفکیکی بین کار و خویشتن شان قائل شوند. در حوزه ی هنر که وارد شوید، پیدایش مکاتب هنری جدید به خاطر درهم شکستن اسلوبهایی است که در اثر درهم شکستن ملاک و معیارهای نقش اجتماعی افراد تعیین شده است که شکسته میشود و مکتب جدیدی متولد می شود. در اندیشهها و حوزههای دیگر، حتی مباحث علمی، هم همین طور است. اگر توجه کنیم میبینیم که این بحث به شکل دیگری در دوگانه ی «اخودبیگانگی» از یک طرف و «بازگشت به خویشتن» از طرف دیگر دیده میشود. از یک طرف نقش اجتماعی به من عنوان فردی که در قرن بیستم در جامعه ی امروزی زندگی میکنم بر من چیزهایی را تحمیل میکند که ازخویشتن خویش بیگانه میشوم و از طرف دیگر تمایل انسانها برای بازگشت به خویشتن است که او را به فرار از نظم تحمیلی موجود دعوت می کند.
اصالت به تعبیر عدهای این است که وقتی من میگویم برای خود اصالت قائل هستم، این «خود» و «خویشتن» را یک موجود هم شکل و همسان با دیگران نمیبینم. اولاً من با دیگران متفاوت هستم. ثانیاً این «من» یکپارچه نیست و لایههای مختلفی دارد. وقتی بحث اصالت مطرح میشود، یعنی آیا من میتوانم راهی پیدا کنم که این اجزای متفاوتی که درون من هست به گونهای منجسم و هماهنگ شود که روایتی اقناع کننده و معنابخش به من بدهد یا نه؟ یعنی آیا میتوانم این هویت چهل تکه را به شکلی کنار هم قرار دهم که موجب رضایت و اغنای من را فراهم کند و به زندگی من معنا دهد یا نه؟
فردگرایی در مقابل جمع گرایی
میرسیم به این بحث که بالاخره از یک طرف انسان و فردیت او مطرح است و از طرف دیگر، زندگی جمعی او؛ مناقشه ای گسترده که در همه ی علوم اجتماعی وجود داشته و دارد. برای این که وارد بحث فردگرایی در تمایز با جمعگرایی بشویم، میتوانیم این مناقشه را حول چهار پرسش اساسی شکل دهیم:
- افراد چه تصوری از خود دارند؟ (آیا من، متمایز و منحصر به فرد هستم یا عضو یک خانواده یا قبیله؟)
- افراد خود را چگونه به دیگران مرتبط می دانند؟ (از این کار من چه چیزی به دست می آورم یا این که این عمل من چه اثری برای دیگران در بر دارد؟)
- افراد چه اهدافی را دنبال می کنند؟ (می خواهم من پیروز میدان باشم یا بازیکن یک تیم هستم و می خواهم تیم من برنده شود؟)
- رفتار افراد بر چه انگیزه ای استوار است؟ (آیا «حق» من این است که این کار را بکنم یا «وظیفه» ام این است که این کار را بکنم؟)
توجه داریم که مناقشه ی بین دیدگاه های مربوط به فردگرایی و جمع گرایی یک طیف تشکیل می دهد. هر گز فردگرایی مطلق یا جمع گرایی مطلق نداریم. مکاتب مختلفی که وجود دارند، جای خود را در این طیف مشخص می کنند. مثلاً در یک سر طیف نهایت فردگرایی را دارید که در آنارشیسم مطرح است، یعنی این ایده که هر نظمی و نظامی، ستم بر فرد است. بر این اساس، اصل پذیرش حکومت، ظلم به انسان هاست. در طرف دیگر طیف هم دیدگاه اشتراکی است، مثل جمع گرایی که در کمونیسم مطرح است. بنابراین میتوان دیدگاهی را اختیار کرد که جایی در این طیف قرار داشته باشد. قرار نیست یا فردگرایی را اختیار کنیم یا جمع گرایی. حتی در اشکال مختلف سوسیالیسم هم جمعگرایی مطلق وجود ندارد و جایگاهی برای فرد قائل هستند.
اجازه بدهید طیف فردگرایی/ جمع گرایی را با الگوی سه بُعدی که پیش از این مطرح کردیم بسنجیم. بر آن اساس، فردگرایی معرفت شناختی داریم که اگر در این حوزه فردگرا باشیم، فرد گرایی دلالت بر این داردکه داوری، خردورزی و استنتاج علمی (یعنی فهم رابطه علی و معلولی) بیش از آن که متوجه موقعیتمندی اجتماعی ما باشد، متوجه شخص ماست. پس فردگرایی، سبکی از عقلانیت، استدلال عقلانی و خردورزی را مطرح میکند که مقید به بافتار اجتماعی نیست. در مقابل، جمع گرایی در حوزه معرفت شناختی این را مطرح میکند که اساساً شناخت و داوریهای ما تحت تأثیر سازمان و نیروهای اجتماعی و فرایندهای گروهی است.
در حوزه ی اجتماعی، فرد موجودی ثابت نیست و دائم در حال «شدن»، متحول و ناپایدار است. مثلا فرد می تواند در حوزه ی اجتماعی خود را از خانواده منقطع کند یا از کشوری به کشور دیگر مهاجرت کند، از یک ایمان دینی به ایمان دینی دیگر کوچ کند، و خود را از شبکه ی اجتماعی که بدان تعلق دارد منفک کند. در طرف جمع گرا، جمع گرایی، بر خلاف فردگرایی، دلالت بر نوعی پایداری دارد. هیچکس واقعا نمی تواند گروه های اجتماعی را ترک کند. گروه های اجتماعی و مرزبندی ها مهم هستند و واقعیت های پایدار زندگی هستند که فرد باید خود را با آن سازگار و هماهنگ کند. برای همین است که ارتباطات مستقیم به عنوان طرق پرهیز از اضمحلال هماهنگی های درون گروهی، ارزشمند شمرده می شوند.
اما در مورد فردگرایی هستی شناختی در مقابل جمعگرایی هستی شناختی. فردگرایی هستی شناختی دلالت بر این دارد که خلق و حفظ برداشتی مثبت نسبت به خودمان، این که یک احساس خوب نسبت به خود و افکار، و باورها و داوریهای خودمان داشته باشیم، اهمیت بنیادین دارد. در حالی که در جمع گرایی، جمع گرایی هستی شناختی دلالت دارد بر این که عضویت در یک گروه تمایلی بنیادین در بشر است. انسانها می خواهند عضوی از جامعه باشند و در نتیجه، درک ما و عضویت ما در یک گروه اجتماعی مرتبط و گاه منطبق است. به همین علت، در این نگاه خصلتهایی که به حفظ جمع مربوط میشود اهمیت پیدا میکند. مثل این که گفته می شود گاه باید برای جامعه فداکاری کرد، یعنی باید از فردیت دور شد و برای جامعه گذشت کرد.
جامعه گرایی: در میانه ی راه فردگرایی و جمع گرایی
سوال این است که در این طیف گسترده و متضاد بین فردگرایی و جمع گرایی، آیا محکوم هستیم یکی از این دو قطب را بپذیریم؟ یا این که میتوان راه میانهای انتخاب کرد؟ مکتب جامعه گرایی بحث خود را بر این مبنا میگذارد که می توان به اصالت آمیخته ی فرد و جمع معتقد بود. در این مکتب، وقتی هویت را تعریف می کنیم، یک طرفه و خطابی نیست بلکه خصلت گفتگویی دارد. یعنی من در تعامل با دیگران است که هویت خود را میشناسم، تعریف میکنم و تبیین می نمایم. البته مکتب جامعه گرایی با قفس آهنین وبری سازگاری ندارد، یعنی نمیگوید انسان محکوم است در چارچوب روابط خود را محصور کند، اما حتی وقتی شما تغییر دین یا کشور میدهید، از یک شبکه ی گفتگویی اجتماعی خود را به شبکه ی اجتماعی دیگر منتقل میکنید. حتی هنرمندانی که کاملاً انتزاعی کار میکنند، در یک گفتگو با آیندگانی فرضی قرار دارند.
اساساً وقتی میگویم «من»، در آن واحد شباهت خود را به دیگرانی که شبیه من هستند تعیین میکنم در همان حال اختلافات خود را با دیگران نیز تبیین میکنم. هویت معنیاش همین است. منتها به جای این که این شباهت من با برخی افراد دیگر و تفاوت من با برخی افراد دیگر موجب ایجاد دو گانه ی دوست/ دشمن شود، به دوگانه من/ دیگری تبدیل میشود. در جامعه گرایی، مساله ی «دیگری» مطرح میشود که به معنای رابطه ی من و دیگری است. توجه دارید که در هویتهایمان لایه های مختلف هویتی داریم و طبیعی است که برای هر فرد، در هر موقعیت معینی، یکی از این لایههای هویتی مهم تر از لایههای دیگر باشد. بسته به این که کدام یک از لایههای هویتی برای من اهمیت دارد، با اولویتبندی لایههای هویتی، خود را به دیگران معرفی میکنم. اگر من یک «موجود»م، بنابراین خود را در دایره ی بزرگ موجودات قرار میدهم. بعد میتوانم بگویم من یک موجود جاندارم، بنابراین دایره کوچکتر میشود. بعد میگویم جانور هستم و از نباتات جدا میشوم. بعد میگویم انسان هستم. بعد می گویم من یک انسان مسلمان هستم و از انسان های معتقد به دین های دیگر جدا میشوم. بعد می گویم من یک مسلمان شیعه هستم، پس خود را از دیگر مسامانان متمایز کرده ام. اگر بگویم من یک مسلمان شیعه ایرانی هستم، خود را شیعیان دیگر جدا کرده ام. این که من با کدام یک از لایههای هویتی خود تعامل خود را با محیط پیرامون تعیین کنم، تعیین کننده ی هویت من است؛ هویتی که بر اساس اصالت آمیخته ی فرد با جمع تعریف شده، نه فردگرایی مطلق و نه جمع گرایی مطلق.
فردگرایی/ جمع گرایی و هویت مدرن
در ابتدای بحث امروز عرض کردم آنچه انسان مدرن را از انسان پیشامدرن متمایز میکند این است که فرد میتواند به گونهای زندگی کند و باورهایی داشته باشد که با آنچه پیرامونش هست متفاوت باشد. این را در جوامع پیشامدرن نداشتیم. در جوامع پیشامدرن، فشار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی گاه اقتصادی برای این که فرد حتماً در چارچوب ارزشها و باورها و الگوی زیستی مورد پذیرش اکثریت جامعه زندگی کند زیاد بود. کسی که از این موقعیت خارج میشد وشیوه ی زندگی دیگری داشت، استثناء محسوب میشد. این نکته مهم است، یعنی باید توجه داشته باشیم که در عین حال که هویتی داریم و هویت ما در رابطه ی با دیگران تعریف شده، اگر میخواهیم برای انتخاب گری و اختیار انسان، و برای اصالت خویشتنِ خویش انسان ارزش قائل باشیم، باید امکان «تجدیدنظر» برای افراد فراهم باشد. لازم است این دو نکته را در ذهن داشته باشیم، چون اگر بخواهیم به یک الگوی همزیستی برسیم که درآن جوامع فرهنگی متفاوت در کنار هم در صلح و صفا زندگی کنند، باید برای این مساله هم فکری کرد.
نمونه های تاریخی قابل مطالعه ای در این رابطه وجود دارد. مثلا در امپراتوری عثمانی، سیستم «ملتها»ی خودمختار وجود داشت: ملت مسلمان، ملت یهودی، ملت مسیحی و دیگر ادیان که پیروانشان درون خود خودمختاری داشتند. ولی مشکل اینجا بود که اگر کسی مثلاً مسلمان بود و میخواست به این دینها تغییر ایمان بدهد، یا اگر میخواست مسیحی باشد ولی به گونه دیگری زندگی کند، در آن نظام برای او جایگاه حقوقی در نظر گرفته نشده بود. در حالی که انسانیت انسان در این است که بتواند انتخاب کند و بر اساس آنچه در الگوی زیست مسلمانی تعریف کردیم، بتواند هر زمان در شیوه ی زندگی اش تجدیدنظر کند. آیا نهادهای اجتماعی این امکان را برای من باقی میگذارد و چنین فضایی را برای من به رسمیت میشناسد یا نه؟
بنابراین الگویی که ما دنبال آن هستیم باید حق تجدیدنظر را به رسمیت بشناسد. فرد محکوم نیست که همواره همان باور و عقیده را داشته باشد. بحثهای اخیر درباره ی ارتداد را نگاه کنید. این اختلاف دیدگاه وجود دارد که اساساً آن چه به عنوان ارتداد معرفی شده در ابتدای تاریخ اسلام (به خصوص بعد از رحلت پیامبر (ص)) نوعی ارتداد سیاسی است، در واقع نوعی شورش بود علیه شیوه ی حکومتداری حکمرانان. در این که چقدر ارتداد عقیدتی جرم محسوب میشود، بین فقها اختلاف نظر هست. اگر چنین چیزی درست باشد، یعنی الگوی همزیستی ما بر اساس آنچه برای انسان قائل شد فضای مناسب برای تجدید نظر هم باقی میگذارد. باید دید که آیا الگویی که میخواهیم در جلسات آخر به آن برسیم جایی برای این حق تجدیدنظر به رسمیت می شناسد یا نه. خواهیم دید که برای شکل دادن به نقطه اجماع همپوشی که مورد نظر ماست، نیازمند به اصول و ارزشهای اخلاقی نحیف هستیم. به نظر میرسد حداقل در این فهرستی که برای اصول اخلاقی نحیف تعریف میکنیم، یکی این اصل باشد، یعنی حق تجدیدنظر در الگوی زیستی که راه را بر نوعی استبداد اجتماعی که در درون جوامع فرهنگی میخواهد حاکم باشد میبندد اینها جزء اصولی خواهد بود که در یک اجتماع چندفرهنگی مثل ایران بتوانیم به عنوان اصول عام و جهان شمول به آن متکی باشیم. این به معنای فاصله گرفتن از بحث حوزه ی عقلانی دور و به امر عقلایی نزدیک شویم؛ بحثی که درجلسات بعد خواهیم داشت. در جلسه ی بعد وارد بحث تعددگرایی یا پلورالیسم، انواع آن و این که چه نوع پلورالیسم را میپذیریم خواهیم شد.