درباره ملت دولت

 

-شکاف عمیق دولت ملت با چه متغیر هایی شروع شد

یکی از بزنگاه های تاریخی که چالش بین دولت و ملت در تاریخ سیاسی ایران آشکار شد، در جریان جنگ‌های ایران و روس است که به شکلی نمادین مطرح شد؛ شکاف و تضاد ناشی از مشاهده دستاوردهای عصر مدرن در تسلیحات نظامی و حضور مستمر و مقتدرانه در عرصه مناسبات جهانی از یک سو و عقب‌ماندگی و شکست های پیاپی ایرانیان از سوی دیگر؛ متغیرهای مهمی که نسبت ایران با دیگر کشورهای توسعه یافته یا در حال توسعه را به شکلی عریان در عرصه جهانی برجسته کرد. مطالبات و انتظارات توده مردم (در عصر قاجاریه) از سویی و پاسخ و عملکرد حاکمیت و نهاد قدرت از سوی دیگر، که منجر به بر زمین ماندن این خواسته‌ها شده بود، شکاف بین دولت و ملت را عمیق‌تر کرد. ناگفته نماند در این عصر، واژه «ملت» آن مفهومی نبود که امروزه ما از آن اراده می کنیم و تعبیر لاتین nation از آن مستفاد می‌شود. با برآمدن جنبش مشروطیت ایران، برخی از منورالفکران و شاعران آزادیخواه در آراء و اندیشه‌ها و سروده‌های خود برای اولین بار به توده مردم فهماندند که «ملت» همان «مردم» است که غیر از نهاد دینی و مذهبی است. دوران نهضت ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق، نقطه آغاز و مطلع نمایش توده مردم بود؛ به این معنا که در این عصر ـ دوره نهضت ملی شدن نفت ـ بخش وسیعی از مردم ایران در جایگاه واقعی خود به عنوان طیفی که در مناسبات سیاسی و اجتماعی کنشگری فعال دارند، مطرح هستند و در مناسبات و معادلات قدرت تأثیرگذار هستند.

در تاریخ یکصدساله ایران زمانی که بحث از ملت است، در واقع این توده نیستند که در جایگاه مردم قرار می‌گیرند، ما با تقلیل مفهومی مواجه شدیم؛ در واقع این مصلحان یا فقها بودند که در دوره قاجاریه در جایگاه «مردم» قرار می‌گرفتند و به نمایندگی از این طیف امکان کنش اجتماعی و سیاسی از خود بروز می‌دادند. شکاف عمیق «دولت ـ ملت» در این دوره تاریخی با چه مکانیسم‌ها و متغیرهایی همراه بوده و چرا در عصر مشروطیت این رابطه و این نطفه ترمیم و بسته نشد؟

همان طور که می دانید در مورد سیر تطور مفهوم ملت دیدگاه‌های مختلفی مطرح است. برخی از صاحبنظران دیدگاه‌شان این است که اساساً آنچه در دوره مشروطیت مطرح شد با آنچه که در فرهنگ بومی ما موجود بوده، دو مفهوم متفاوت بوده است. ملت را در ادبیات دینی ما به عنوان «کیش» نگاه می‌کردند؛ مانند ملت ابراهیم، و پیروان آن دین. شاید بتوانیم آن را در برخی از نوشته‌ها چیزی نزدیک به واژه‌ «امت» ارزیابی کنیم. از این دیدگاه، در جریان مشروطه خواهی در واقع با مفهوم جدیدی از «ملت» روبه‌رو شدیم که مردم از آن درک صحیحی نداشته اند. این نظریه را برخی از صاحبنظران اندیشه سیاسی مشروطیت مطرح کرده‌اند. برخی نیز این دیدگاه را ندارند و باور دارند که آنچه که ایرانیان در دوره مشروطه با آن آشنا شدند، همان مفهوم ملت به معنای مدرن آن بوده و به تدریج در فرهنگ سیاسی ما جای خود را باز کرده است. باید توجه داشته باشیم که ملت- کشور واحد سیاسی مدرن است که به طور مشخص از زمان صلح وستفالی به رسمیت شناخته شده‌ و از این دوره به بعد بوده که ملت ـ کشور در ادبیات سیاسی جهان جا گرفته است. اما در خود غرب هم یک فرآیند تاریخی طولانی داشته‌اند که به اینجا رسیده‌اند، یعنی در خود غرب هم اینگونه نبوده است که به یکباره واحد سیاسی ملت ـ کشور شکل گرفته باشد. شاید درباره مطرح شدن این واژه در فرهنگ سیاسی ما هم بشود گفت همین اتفاق افتاده است. حالا باید دید آن نقطه ای که این تعارضات فکری را به وجود می‌آورد چیست و چه اهمیتی دارد. گاهی اوقات گفته می‌شود اینجا چون نظام ارباب و رعیتی (خدایگان ـ بنده)، قالب رایج بوده است، بنابراین بعدها در شکل دولت ـ ملت بازتولید شده است. این می تواند تا حد زیادی درست باشد. اگر زمانی جلوتر بیاییم می‌بینیم آنجایی که تفاوت ها آشکارتر شده است، جایی بوده که  کارکرد دولت ها متفاوت شده است. یعنی به طور سنتی و و پیش از آنکه دولت مدرن شکل بگیرد، رابطه ای بین حاکم و مردم، رابطه ای مبتنی بر انتظار از حکومت برای تأمین امنیت بوده؛ امنیت داخلی و امنیت خارجی. انتظار حکومت هم از شهروندان، پرداخت مالیات ها بوده تا امورات دولت گذرانده ‌شود. در حوزه قضا قبل از اینکه یک دستگاه دولتی شود، یک نظام قضایی داشتیم که بیشتر براساس تعامل‌هایی در حوزه غیردولتی  شکل گرفته بود. کارکردهای جدید دولت آن زمان مطرح نبوده است که مثلا برنامه‌ای برای توسعه داشته باشد، برنامه ریزی اقتصادی داشته باشد یا امکانات رفاهی برای مردم فراهم کند. اینها معمولاً جز فعالیت‌های دولت‌ها نبوده است. دوره‌هایی مانند صفویه که گسترشی در این زمینه ها می‌بینم، به نظر می‌آید بیشتر معطوف به طبقاتی معین از جمله خود پادشاهان بوده، برای اینکه خود شاهان صفوی بازرگان بودند و بنابراین بخش قابل توجهی از درآمدهایشان به امنیت راه‌ها، و گسترش راه‌های مواصلاتی و کاروان‌سراها و مانند آن متکی بوده است. به هر حال این رابطه از آنجایی که مردم خودشان را در تعیین سرنوشتشان مؤثر نمی دیدند، همیشه به صورت یک طرفه بوده است. پادشاهی بوده و امنیتی برقرار می‌کرده است و کاری هم به کار مردم نداشته است، فقط سالی چند بار از آنها مالیات می‌گرفته است؛ اما در بهداشت، آموزش و پرورش، کشاورزی، دامداری و مانند آن دخالت نمی کرده است. اساساً به مفهوم امروزی سازوکار دولت وجود نداشته است. بنابراین این شکاف، شکاف طبیعی، بدیهی و تاریخی بوده است. با برآمدن مشروطه، مشروطه‌خواهان درصدد جاانداختن این مسئله بودند که حکومت نماینده مردم است ـ به معنایی خادم مردم است ـ این نوع تفکر با مقاومت هایی روبه‌رو می‌شود. با این همه توجه داشته باشیم که تفکر مشروطه‌خواهی تنها در اقشار محدود و به طور مشخص در طبقات خاص شهری مطرح بوده است. در بخش مهمی از بافت جمعیتی مردم ایران که در روستاها به کشاورزی و دامداری مشغول بودند و در حدود 75 درصد کل جمعیت را تشکیل می‌دادند، اساساً تصور یا تفکری در این راستا که حکومت باید چگونه رفتار کند، وجود نداشته است. بنابراین همان رابطه سابق کمابیش ادامه یافت. برای مثال، مجالس اول مجالسی نبود که طبقات فرو دست به آنجا راه داشته باشند. بنابراین این شکاف به این معنا وجود داشته و دلیل عمده این شکاف این بود که رابطه اعتمادآمیزی که باید بین مردم و حکومت به وجود بیاید، به وجود نیامد.

پس از عصر مشروطیت نشانه‌هایی که می‌توان یافت مبنی بر اینکه این شکاف عمیق بین دولت و ملت ترمیم پیدا کند، کجا بوده است و مشخصا بفرمایید در دوره نهضت ملی شدن نفت ایران این رابطه چگونه بوده است؟

زمانی که مردم ببینند حکومت صدای آنهاست و خواسته‌های ملی آنها را دنبال می‌کند و در این امر صداقت نشان می‌دهد، طبیعی است که در صدد تعامل و پشتیبانی کردن از حکومت بر‌بیایند. در نهضت ملی شدن نفت که دوره بسیار کوتاهی بود، این وضعیت در حال شکل گیری بود. می‌توانیم بگوییم دولت مصدق سعی کرد در این جهت گام بردارد. چهار مطالبه ملی ما ایرانیان از زمانی که ما با تمدن جدید تماس گسترده پیدا کردیم، یعنی بعد از جنگ‌های ایران و روس، عبارت بود از استقلال، آزادی، عدالت و پیشرفت است. دولت دکتر مصدق با طرح چند برنامه مشخص نشان داد که در جهت تحقق برخی از این مطالبات حرکت می‌کند، مخصوصاً استقلال که بسیار مهم بود. مردم می دیدند که از زمان جنگ‌های ایران و روس به این سو سرنوشتشان نه توسط خود آنها، بلکه توسط قدرت های بزرگ در منطقه رقم زده می شود و حالا فردی آمده است و می گوید می‌خواهیم سرنوشتمان به دست خودمان رقم بخورد. ملت هم از این موضع حمایت کردند. بعد از دوران ملی شدن نفت شاید بزرگترین مقطع تاریخی که افزایش شدید و سریع سرمایه اجتماعی را شاهد هستیم، انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی فارغ از اینکه ریشه‌ها و پیامدهایش چیست و ما آن را به عنوان یک پدیده مثبت یا منفی ارزیابی کنیم، باعث افزایش سرمایه اجتماعی شد. در طول مراحل انقلاب این افزایش سرمایه در حال فزونی بود و پس از پیروزی انقلاب، برکات وجود این سرمایه اجتماعی را در آن 8 ساله دوره جنگ می‌بینیم. واقعاً اگر این سرمایه اجتماعی نبود، آن پشتوانه مردمی برای 8 سال دوران جنگ نبود، هیچکدام از نیروهای نظامی نمی‌توانستند به آن شکل قدرتمند در جبهه‌های جنگ موفق شوند. متأسفانه خدمات مردم به حکومت و نوع پشتیبانی‌هایی که آحاد مردم در روستا‌ها و شهرهای مختلف و اقشار مختلف اجتماعی برای پشتیبانی از جنگ انجام دادند، هنوز هم تدوین نشده است و ابعاد آن روشن نشده است. البته دولت آن دوره هم با صداقت، پاکدستی، انضباط مالی و کارآمدی کم نظیری که نشان داد، در حفظ و بهره گیری از این سرمایه بزرگ موفق شد. بعد از جنگ نظام باید در حفظ این سرمایه اجتماعی بهتر عمل می‌کرد. عوامل مهمی در این امر مدخلیت داشته است؛ مردم ما نه فقط در رابطه با خودشان با حکومت بلکه در رابطه  خودشان با خودشان، دعدغه یک اصل اولیه اخلاقی دارند که همه مردم دنیا دارند و آن اینکه احساس کنند که طرف مقابلشان صادق است، اما اگر احساس کنند خیلی از تصمیم ها در پستوها و به دور از چشم آنها اتفاق می افتد و نامحرم شمرده می شوند، در حالی که صاحبان اصلی انقلاب هستند، به تدریج اعتماد خودشان را از دست می دهند و این شکاف عمیق‌تر می‌شود. بی اعتمادی نه تنها در نظام ما بلکه در هر نظام دیگری ممکن است خطرناک باشد.

نوع و شکل و فرم مطالبات مردم از دولت را چطور تحلیل می‌کنید؟

در این مورد مثال ملموس بیاوریم تا از کلی‌گویی پرهیز کنیم. مسئله مالیات‌ها را در نظر بگیریم. چه زمانی است که شهروندان اگر نه با رغبت تمام، حداقل با کمترین مقاومت، حاضر به پرداخت مالیات می‌شوند؟ اول این که ببینند نظام مالیات‌گیری نظام عادلانه‌ای است و در آن فسادی وجود ندارد و براساس قواعد و قوانین از آنها مالیات گرفته می‌شود. دوم این که ببینند که این مسئله فراگیر است است. یعنی این طور نیست که عده ای همیشه مالیات بدهند و عده‌ای هیچ زمانی مالیات ندهند؛ حالا این عده می‌تواند اشخاص حقیقی باشد یا اشخاص حقوقی‌، مانند برخی از نهادها که از دادن مالیات سربازمی‌زنند. سوم اینکه مردم اطمینان حاصل کنند مالیاتی که از آنها گرفته شده، صرف خدمات رسانی به خودشان می‌شود. در چنین وضعیتی، اعتماد به وجود می‌آید. این زمانی است که در رابطه پاسخگویی بین اهالی حکومت و شهروندان شفافیت وجود داشته باشد. برای مثال بسیاری این پیشنهاد را داده‌اند (و من نمی‌دانم که چرا از این پیشنهاد خوب استقبال نشد) شفاف سازی را از شهرداری‌ها شروع کنیم. شهرداری ها بودجه محرمانه ندارند. در برخی از ارگان های کشور که وارد می‌شویم ممکن است برخی از بودجه محرمانه داشته باشند، اما بودجه شهرداری‌ها اصلاً محرمانه نیست. چرا درآمد شهرداری‌ها و هزینه‌های آنها را به اطلاع مردم نمی رسانیم تا آنها بدانند که عوارضی که پرداخت می‌کنند برای چه چیزهایی هزینه می شود و شهرداری‌ها این پول را صرف چه چیزی می‌کنند؟ این کار برای خود شهرداری‌ها و متولیان آنها هم خوب است، برای اینکه از انواع و اقسام افتراها و  تهمت ها تبرئه می‌شوند و دیگر نیازی به این ندارند که بیایند در جهت اثبات این مسئله برآیند که بی‌گناه هستند یا در صدد این برآیند که خود را تبرئه کنند. شفاف‌سازی در این اینگونه مسائل موجب می‌شود که اعتماد به وجود بیاید. من به عنوان یک شهروند اگر احساس کنم که این شرایط حاکم است، طبیعتاً خیلی راحت و بدون اینکه نیاز به این باشد که سرگلوگاه‌ها یا گردنه‌های خاص اداری  به  من  فشار بیاورند، عوارضم را داوطلبانه پرداخت می‌کنم. خوب ما یک کار به این سادگی را حاضر نیستیم انجام بدهیم. اینکه دولتی، حکومتی و دستگاه‌هایی این همه ناگفتنی ها داشته باشند، پیامد  طبیعی‌اش این است که اعتماد مردم کاهش می یابد. زمانی که این اعتماد کاهش پیدا کند ضررهای بزرگ برای فرهنگ سیاسی و عمومی به وجود می‌آورد و فضا برای شایعه پراکنی و جوسازی تبلیغاتی ایجاد می‌شود؛ پوپولیست ها به دنبال استفاده از چنین فضایی هستند. شفاف‌سازی‌ها جلوی آلوده شدن فرهنگ سیاسی را می‌گیرد. در جامعه‌ای که آبروی افراد خیلی راحت خرید و فروش می شود، سرمایه اجتماعی کاهش پیدا می کند.

نگاه کنید به داستانی که الان در مورد فسادهای دولت قبل یا مسئله فیش های حقوقی که به عنوان پاتک آنها زده شد. همه اینها ناشی از نبود یک رابطه پاسخگویی شفاف است. این یک عیب بزرگ است. حکومتی که متکی به مردم خودش نباشد، اصولاً قدرتی ندارد. هیچ اندوخته ارزی یا قدرت نظامی و مانند آن، توان جبران فقدان اعتماد عمومی مردم به حکومت را نخواهد داشت. در عرصه بین الملل، حکومتی موفق تر است که اراده سیاسی مردم را بزرگ ترین پشتوانه خود بداند. راه حل مهم این است که این رابطه شفاف از لایه‌هایی شروع شود و به بالاتر برود و به وضعیتی برسیم که شهروندان اعتماد بالایی به همه ارکان حکومت داشته باشند. هر اندازه این شکاف را کاهش بدهیم مقابله با بحران‌های داخلی، منطقه‌ای و خارجی برای نظام آسان‌تر می‌شود.

فسادها، اختلاس‌ها و رانت‌خواری‌های اخیر روح مردم را آزرده کرده است؛ مردمی که تا این اندازه به دلیل مشکلات مالی و رفاهی در رنج هستند، زمانی که با این صحنه‌ها مواجه می‌شوند، خاطرشان آزرده‌تر می‌شود و بدبینی‌های آنها سیر صعودی به خود می‌گیرد. از سوی دیگر کسانی که در دولت گذشته نزدیکان آنها سر از زندان درآوردند، امروزه قیافه حق به جانب گرفته‌اند؛ دولت گذشته را به لحاظ سازوکارهای قانونی، سیاسی و اقتصادی تا چه اندازه در بروز و ظهور بحران‌های بنیان‌کن امروز کشور سهیم می‌دانید؟

اینگونه نیست که بگوییم که تا پیش از استقرار دولت‌های نهم و دهم اینگونه مسائل در کشور وجود نداشته است؛ اما دامنه‌اش محدودتر بوده است. چون امکان نظارت قانونی بر این امور بیشتر وجود داشته است. مشکلی که دولت نهم و دهم داشتند این بود که پستوها و خلوت‌خانه‌هایی که در آنها بتوانند راحت‌تر و به دور از نظارت‌ها تصمیم‌گیری بکنند یا هزینه کنند دامنه‌اش گسترده‌تر و تعداد آن هم زیادتر شده بود. دولت کنونی هم چنانچه بخواهد نظام کنونی ما را از این وضعیت خارج کند بایستی شفاف‌سازی را سرلوحه خودش قرار دهد. البته این دولت دست کم خود را موظف به عذرخواهی دانسته است و این نقطه قوتی برایش به حساب می آید. در این زمینه نباید با کسی یا مقامی مماشات وجود داشته باشد. اینجا دیگر مسئله خودی و غیرخودی مطرح نیست. در اینجا یک مسئله ملی مطرح است. مبادا فکر کنیم که در این کشمکش سیاسی که بین جناح‌ها وجود دارد، ضرورت شفاف‌سازی تنها ابزاری و عندالزوم مطرح شود. باید مراقب باشیم که مردم از کل نظام سلب اعتماد نکنند. اگر این اتفاق بیفتد فاجعه بزرگی رخ داده است. در این وضعیت برای سقوط کشور نیاز به حمله خارجی نیست. اتفاقاتی که حول محور بی‌اعتمادی رخ دهد، دامنه اش می‌تواند کلیت نظام را دربر بگیرد. من تعجب می‌کنم کسانی که شبانه روز در پی دامن زد به این وضعیت هستند گویی متوجه نیستند که ته کشتی را سوراخ می‌کنند که خودشان هم سوار بر آن هستند. در این رابطه دعوای بین جناح‌ها اهمیتی ندارد، ما یک مسئله ملی داریم. اینکه مردم در بزنگاه‌های انتخاباتی به چه کسی یا کسانی می‌خواهند رأی دهند، این مسئله‌ای است مربوط به یک دوران خاص و لایه‌های خاصی از تصمیم‌گیری. درعرصه زندگی روزمره آنچه که مردم لازم دارند، اعتماد است. حساب کنید این بی‌اعتمادی مردم به حکومت، اگر دامنه اش به جایی برسد که خود مردم از همدیگر بی‌اعتماد شوند، تا چه اندازه می‌تواند مولد و به وجود آورنده فساد باشد. عدم تحرک اقتصادی بخش بزرگی به دلیل این مسئله است؛ من شهروند مطمئن نیستم از سرمایه‌گذاری که کرده‌ام، از فردای خودم، کاری که می‌خواهم انجام بدهم. به نظرم عمده مشکل مسئله رکود اقتصادی به اینجا برمی‌گردد و دولت باید اعتمادسازی کند. آنچه که در آن 8 سال سیاه اتفاق افتاده، اتفاق افتاده است، مشکلی ندارد که بازگویی یا تجزیه و تحلیل شود اما اینها برای ساختن آینده نمی‌تواند کافی باشد. برای ساختن آینده ما نیازمند گام‌های ایجابی هستیم نه پرداختن به فعالیت‌های سلبی. راه‌حل این است که باید این اعتمادسازی را به صورت جدی همه بخش‌های حکومت و نه فقط قوه مجریه مدنظر قرار بدهند تا این شکاف روز به روز از عمقش کاسته شود.