بی‌مهری به شایستگان حاصل وارونگی در نظام اجتماعی است – ایلنا

27 آبان 1399

در مطالعه جامعه شــناختی هنر دو نگاه به هنرمند وجود دارد هنرمندی که تنها در حوزه
هنر خود همه فن حریف میشــود و سال ها در رشته خود مراتب عالی را طی میکند و در
سوی دیگر هنرمندی قرار دارد که خود را در متن جریانی عمومی قرار داده و دست به کنش
سیاسی، دینی، و اجتماعی میزند. چنین هنرمندی به سبب آنکه اساسا خود را در وضعیتی
دوگانه مییابد، از سوی گروهی خائن و از سوی گروهی دیگر »صدای مردم« نامیده میشود.
شــجریان با ورود به این عرصه های شکاف آفرین، از ســویی عدهای از جمله سیدعلیرضا
بهشــتی» صدای مردم« نامیده شده است. مصاحبه ی پیش رو در صدد بررسی آن است که
چرا به زعم کسی چون سیدعلیرضا بهشتی )استاد فلسفه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس(،
شجریان نه صرفا هنرمندی نامی بلکه آوازخوانی متعهد بود که صدای مردم باقی ماند.

به اعتقاد شما چرا در سال‌های اخیر شجریان برای جامعه و سیاسیون در ایران اهمیت پیدا کرد، آیا این اهمیت از سر دلبستگی به هنر و صدای شجریان است یعنی علاقه به شجریانِ آواز است یا موضع‌گیری‌های سیاسی او بر طرفداران و منتقدانش همزمان افزوده آنهم درحالی که پیش و بعد از شجریان هنرمندان دیگری حتی در موسیقی سیاسی شدند اما هیچیک به اندازه شجریان برای دو گروه طرفداران و منتقدانشان مهم تلقی نمی‌شدند؟

 

به نظر من به هر دو اینها بر می‌گردد. از یک طرف او را هنرمندی می‌یابند که در فن خود در اوج قله قرار دارد، و از طرف دیگر او را در کنار مردم می‌بینند. این برای کسانی که با موضعگیر‌های سیاسی او همدلی دارند خوشایند، و برای منتقدانش ناخوشایند است. برای کسانی که در صدد تعرض مغرضانه بودند، روشن بود که هنرمندی او را نمی‌توانند زیر سوال ببرند، و برای آنهایی که در آوازش و اشعاری که انتخاب می‌کرد همدلی احساس می‌کردند، شجریان صدای مردم بود و از حنجره‌اش آرزوهای مردم بیرون می‌آمد. باید توجه داشته باشیم که هنرمندان، در هر یک از شاخه‌های هنر که باشند، نقش ویژه‌ای در شکل‌گیری فرهنگ مردم دارند که به زبانی که در اختیار دارند بر می‌گردد. آنچه اندیشمندان و دانشمندان، یعنی اهالی فلسفه و علم، در پیچیده‌ترین و دقیق‌ترین صورتبندی‌ها به مثابه دستاوردهای فکر بشر ارائه می‌کنند، هنرمندان به زبانی که برای مخاطبان گسترده‌تر قابل درک و فهم باشد، ترجمه می‌کنند. به همین دلیل است که در برقراری ارتباط با مخاطبان متعدد و متنوع، اهالی هنر موفق‌تر از اهالی فلسفه و اهالی علم، و حتی اهالی سیاست، هستند. از طرف دیگر، حساسیت هنرمند نسبت به آنچه درونش و پیرامونش می‌گذرد فراتر از دیگران، یا شاید بهتر باشد بگویم زنده‌تر از دیگران است. بارقه‌هایی که در ذهن هنرمند به آفرینش هنری منجر می‌شود هم ناشی از همین حساسیت زنده است. شاید چنین بارقه‌هایی در ذهن من و شما هم رخ بدهد، اما هنرمند آن را رها نمی‌کند، در حالی که من و شما ممکن است از کنار آن با بی‌تفاوتی بگذریم. این حساسیت، هم به آنچه درونش می‌گذرد، هم به آنچه در طبیعت پیرامونش می‌گذرد، و هم به آنچه در محیط اجتماعی‌اش می‌گذرد، او را در موضعی قرار می‌دهد که باید همواره انتخاب کند. مهم این است که کی و چگونه انتخاب کند. شجریان آواز و موسیقی فاخری را ارائه می‌کرد که می‌توانست در سایه آن، تنزه‌طلبی کند تا حتی اگر نخواهد خودش را به کانون‌های قدرت یفروشد، دست کم از تعرض و بی‌حرمتی و آزار و اذیت مصون نگه دارد. خوب، او این کار را نکرد و به انتخاب‌هایی ماندگار دست زد. از زمانی که من به یاد دارم، اشعاری که می‌خواند انتخاب‌شده بود، به این معنا که نمی‌خواند تا بخواند، بلکه می‌خواند تا ایده‌هایی را به مخاطبانش منتقل کند. البته در این زمینه باید صاحبنظران صحبت کنند و من فقط به عنوان یک مخاطب از دهها میلیون مخاطب او، نظرم را می‌گویم.

در تمام سال‌هایی که به شکلی انقلاب درحال ریشه دواندن بود، چهر‌ه‌های شاخصی در تمامی زمینه‌ها ازجمله موسیقی هریک به نحوی از دایره‌ی انقلاب بیرون مانده‌اند به همین دلیل یکی از تصاویر مشهور مربوط به بهمن سال پنجاه و هفت و هشت، موزیسین‌هایی هستند که در فرودگاه مهرآباد تهران، منتظر ترک کشورند اما شجریان، مشکاتیان و علیزاده از موارد نادر هنرمندانی هستند که با مردم همراهی می‌کنند. چرا هنرمندی که در دهه شصت و هفتاد نماد قرائت رسمی از موسیقی بود، سال‌ها بعد در مقام یک هنرمند معترض کنسرت می‌دهد و در همین نماد _ دست‌کم به نگاه برخی _ هم از دنیا می‌رود؟

 

شاید به این خاطر که احساس می‌کرد انقلاب دیگر در مسیری که در ابتدا در آن قرار داشت قرار ندارد. بسیاری از اندیشمندان، شاعران، نقاشان، هنرپیشه‌های تئاتر و سینما، مجسمه‌سازان، نویسندگان رمان و داستان، و اهالی موسیقی، و بسیاری از کسانی که در همراهی با این انقلاب نقش‌ مهمی ایفا کردند، احساس مشابهی داشتند و دارند. به‌خصوص با آنچه از سال ۸۴ به بعد بر کشور ما رفته است، اکثریت شهروندان چنین چرخشی را محسوس‌تر از قبل دیده‌اند و با ابزارهای گوناگون، نارضایتی خودشان را نشان داده‌اند. صدای شجریان یکی از این ابراز نارضایتی‌ها و صدالبته یکی از بلندترین‌شان بوده است.

در مورد این که می‌گویید شجریان نماد قرائت رسمی از موسیقی بود شک دارم توصیف درستی باشد. بخشی، و البه نه همه، از اهالی آواز و موسیقی که در آستانه انقلاب یا کمی بعد از آن ایران را برای ادامه زندگی و ارائه هنر خود مناسب ندیدند، از هنرمندان و هنرپیشه‌هایی بودند که تحت تأثیر هنر مبتذل و بازاری دهه‌های چهل و پنجاه، هنر فاخر و اصیل را پشت سر گذاشته بودند. شجریان، علیزاده، مشکاتیان و دیگر هنرمندانی که در حوزه‌های دیگر فعالیت می‌کردند و می‌کنند و بسیاری از آنها در ایران ماندند، هنر فاخر و اصیل را به نفع هنر بازاری و مبتذل کنار نگذاشته بودند و به همین خاطر، با وجود نقدهای زیادی که به آنچه در دهه شصت و بعد از آن در کشور می‌گذشت داشتند، و با وجود تنگناهای زیادی که تحمل کردند، هنر خود را قابل ارائه دیدند. یادم می‌آید که حتی در اوایل دوره دولت اصلاحات، میدان فعالیت اهالی موسیقی هنوز تنگ بود و یکی از اولیای امور در دیداری از این که انتشار گفتار شهید بهشتی درباره موسیقی و تفریح در باز شدن فضا مؤثر بوده و گفته‌های ایشان بر در و دیوار مراکز موسیقی زده می‌شود صحبت می‌کرد. با این همه، آنها ماندند و اثرگذاری‌شان هم ماندنی شد. همراهی موسیقی و آواز ایرانی در شکل‌گیری سرودهایی که به پاس کوشش‌های دلاورمردان و شیرزنانی که هشت سال دفاع از مرزهای ایران را  رقم زدند، پایداری هنرمندان متعهد به فرهنگ اصیل ایرانی و تلاش‌های بی‌وقفه‌شان، و سیاست‌گذاری‌های در خور تقدیر دولت اصلاحات در همراهی و حمایت از آنان، باعث شد موسیقی و آواز دیگر «مطربی» و «لهو و لعب» شمرده نشود و بر جایگاه رفیعی که شایسته آن بود تکیه زند. تلاش‌های اساتیدی چون شجریان، ناظری، علیزاده و گروه‌هایی مانند کامکارها، موسیقی ملی و محلی را به‌عنوان یک سرمایه فرهنگی در پهنه ایران فرهنگی جانی دوباره بخشید. گسترش آموزشگاه‌های موسیقی و جذب و پرورش استعدادهای درخشان زنان و مردان جوانی که پا در جای پای پیشکسوتان گذاشتند و در تحول و تکامل آن کوشیدند، موسیقی و آواز ایرانی را نهادینه کرد و آن را به‌عنوان یکی از دژهای استوار مرزبانی از هویت ایران و ایرانی مبدل ساخت.

برخی از مدیران فرهنگی در تمام دوران بعد از انقلاب از مدیریت بد فرهنگی در مورد شجریان سخن می‌گویند. دلالت حرف چنین کسانی این است که قدرت سیاسی نتوانسته او را به‌صورت بایسته‌ای کانالیزه کند. آیا اساسا قدرت سیاسی باید و می‌تواند چنین نسبتی با هنر برقرار کند؟ سیر ارتباط میان قدرت سیاسی در ایران با هنر را چطور ارزیابی می‌کنید؟

 

سوال آخر که خودش یک بحث مفصل می‌خواهد. این که مدیریت فرهنگی در کشور ما چه مشکلاتی دارد و خدمت و خیانت مدیران فرهنگی این مرز و بوم از زمانی که دولت شبه مدرن در این سرزمین شکل گرفت هم خود داستانی دارد که صاحبنظرانی هستند که شایسته‌تر است آنها در این باره صحبت کنند. اما آنچه من می‌توانم بگویم این است که در چند دهه اخیر، به علت وارونگی که در ساختار نظام اجتماعی رخ داده است، شایستگان مورد بی‌مهری و گاهی حتی تعدی قرار گرفته‌اند و مرحوم استاد شجریان هم بی نصیب نماند. اهالی سیاست فراموش کرده‌اند که کارگزار و خدمت‌گزار شهروندان هستند و مردم، ولینعمت آنها. فراموش کرده‌اند قرار نیست حکومت همه چیز را دیکته کند. در نظامی که نگاه مهندسی فرهنگی و سنت دیکته‌کردن بر آن حاکم باشد، اولین قربانی‌اش خلاقیت و ابتکار است و وقتی خلاقیت و ابتکار دچار نفس‌تنگی بشود، اولین قربانی‌اش هنر است. عرصه هنر از آن دست عرصه‌هایی است که گسترش و ارتقای آن، کمترین دخالت دولتیان را اقتضا می‌کند. هنرمندان صدالبته نسبت به آنچه در عرصه سیاست می‌گذرد حساس هستند و به اقتضای حقوق و تکالیف شهروندی‌شان باید حساس باشند، اما این به معنی صدور جواز سوء استفاده از هنر برای تحقق مطامع قدرت‌طلبان نیست. در دهه اخیر دیدیم که هر گاه هنر به خدمت قدرت در آمد، چه هنرمندان بلندآوازه‌ای را که از چشم و دل مردم نینداخت و به گوشه‌نشینی نکشاند و چه تشنگان قدرتی را که یک شبه به فلاکت ننشاند. سکانداری کشتی هنر را به هنرمندان که بسپارند، خود می‌دانند که هنر ایرانی چگونه باید از توفان‌های سهمگین به سلامت عبور کند.