درآمد
بدیهی است که هیچ انسان منصف و باوجدانی بیدار نیست که پس از آگاهی نسبت به حوادث و فجایع عاشورای سال ۶۱ هجری غمگین و افسرده نشود. با این همه، باید اذعان کرد در طول تاریخ بشر، حوادثی فجیعتر از آن نیز رخ داده و رفتارهایی غیرانسانیتر، در کارنامه بشر بر روی زمین بهوفور ثبت شده است. پس در عین حال که یادآوری حوادث کربلا در هر سال و ذکر مصائبی که بر آن امام همام و خاندان و یاران او رفت کاری بایسته است، اهمیت زنده نگهداشتن وقایع آن روزهای مصیبتبار را باید در جایی دیگر جستجو کرد که همانا پیام روشنگرانهای است که سامانبخشی به برای زندگی «اینجا و اکنون» ما دارد. به بیان دیگر، صرف ذکر مصائبی که بر حسین (ع) و خاندان و یارانش رفت اگرچه میتواند در زنده نگه داشتن آن حادثه در خاطره جمعی ما مؤثر باشد، بدون اهتمام به فهم پیام نهضت حسینی، در تلاشمان برای داشتن یک زیست انسانی و مسلمانی، تأثیرگذار نخواهد بود.
چنان که میدانیم، این یک واقعیت تاریخی انکارناپذیر است که دینداری را اگر آفتی بزرگ متصور باشد، آلوده شدن پیام دین به تحریف است. آورندگان پیام الهی همواره با این معضل مواجه بودند؛ معضلی که مقابله با آن از مقابله با عناد و خصومت منکران دین بسیار دشوارتر بوده است. چرا؟ برای این که تحریف دین بهدست مدعیان دینداری و متولیان خودخوانده آن صورت گرفته و میگیرد. از همین روست که در بازههای زمانی میان ارسال وحی و کتاب به پیامبران اولیالعزم، پیامبران و رهبران الهی بسیاری از پی هم میآیند تا مؤمنان را نسبت به تحریفاتی که در دین بهدست زمامداران مدعی حکومت دینی یا کاهنانی و روحانیانی که دین را به دنیا فروختهاند، هشدار دهند. و از همین روست که بزرگترین نگرانی پیامبر گرامی اسلام (ص) این بود که انقلاب سترگی که جان و جهان مردمان زمانش را دگرگون کرده بود، به دست نااهلان بیفتد: نااهلانی که تا دیروز در صف مخالفان تحول مناسبات اجتماعی و شکلگیری جامعه جدید بودند و امروز لباس مفسران و مبلغان گفتمان جدید در بر کردهاند! در تاریخ اسلام، بروز تحریفها در پیام دین در همان سدة نخست شکل گرفت و اوج آن، خلافت معاویهبن ابیسفیان بود که بهعنوان امیرالمؤمنین سکه بهنام خود زد و خلافت را به سلطنت و دین آزادیبخش و منادی عدالت اجتماعی را ابزاری برای دستیابی به آرمانهای جاهلی خود قرار داد. در میان تحریفهای بزرگی که در این دوران در پیام دین رخ داد، تحریف مفهوم و نقش «امر به معروف و نهی از منکر» است. این تحریف از دو طریق صورت گرفت: در رابطه شهروندان با حکومت، سازوکارهای حضور و خودپایی جامعه و دیدبانی حکومت از سوی شهروندان کمرنگ و بهتدریج ناپدید شد، و در رابطه حکومت با شهروندان، به ابزاری در دست محتسبان و داروغهگان مبدل گشت تا هم با اعمال نمایشی خود متدینین را از این که حکومتی دینی بر آنها حکمفرماست اطمینان بخشند، و هم فلسفه وجودی خود را در سایه ادعای پاسداری از دین توجیه کنند. بیتوجهی به هستة مهم و هدف کانونی این اصل حیاتی دینی بدانجا رسیده که در زمان ما هم، مهمترین وظیفه آن به نظارت بر پوشش زنان و مردان و رفتارهای مغایر شرع در کوچه و بازار تقلیل یافته است؛ توگویی سیدالشهداء (ع) خود و خاندان و یاران پیامبر (ص) را برای توجه مردم نسبت به بیبند و باریهای اخلاقی که گهگاه در میان مسلمانان و بیش از آن در بیت امیرالمؤمنین زمان رواج داشت به مقتل کربلا برد و مهمترین امر واجب یعنی حفظ جان انسانها را فدای فریضهای چنین پیشپاافتاده کرد! در پرتو دانشی که امروزه در دست ماست اما، میتوان به بازخوانی و احیای واقعی این اصل حیاتی که در آیات و روایات پرشمار بر ضرورت پاسداشت و اجرای آن سخن رفته پرداخت و غبار مظلومیت از رخ آن زدود. از جمله نظریههایی که بهزعم من میتواند در این مسیر بهکار گرفته شود، چارچوب تحلیل نهادی است که نهادگرایان جدید در اختیار ما قرار دادهاند. شرح همه ابعاد این نظریه در این مختصر ممکن نیست و سعی خواهم کرد تنها به خطوط کلی اشاره کنم. بدین منظور، ابتدا مروری شتابان بر گزارههای مهم مکتب نهادگرایی جدید، نظریه زوال و نظم سیاسی و رویکرد نقد اجتماعی خواهم داشت. سپس با توجه به بافتار تاریخی و اجتماعی نهضت حسین (ع) نگاهی نهادگرایانه به پیام آن خواهم داشت و سرانجام، به دستاوردهای این تحلیل برای وضعیت امروزمان اشاره خواهد شد.
نهادگرایی
نهادگرایان بهطور عام و مروجان مکتب نهادگرایی جدید بهطور خاص، ما را از تحلیلهای سطح خُرد و سطح کلان به تحلیلهای سطح توسعه دعوت میکنند. در ادبیات گسترده و روزافزونی که این مکتب تولید کرده است، نهادگرایان تلاش کردهاند نگاه ما به امر توسعه را از تنگناهای نظری مکتب رشد، مکتب تعدیل ساختاری و اقتصاد نئوکلاسیک رها کنند تا امکان دسترسی به الگوهای توسعه متوازن، پایدار و همهجانبه میسر شود. در این راستا، و در وجه سیاسی مبحث توسعه، نهادگرایان نشان دادهاند که در طول تاریخ بشر، حقّ عام و جهانشمول تعیین سرنوشت جوامع انسانی بهدست خودشان، فراهمساز بستر پیدایش نظامهای توسعهگرای دارای مشی مردمسالاری بوده که امکان توسعه پایدار، همهجانبه و متوازن را فراهم ساخته است. بهمنظور رعایت اختصار، شاید بتوان ده گزارة کلیدی مکتب نهادگرا را به این ترتیب برشمرد:
- اول، توجه به «نهاد» است. نهاد را شاید بتوان بهطور خلاصه، مجموعه قواعد و هنجارهایی که تعاملات و رفتارهای ما با خارج از خودمان را بهعنوان شخص شکل میدهد تعریف کرد.
- دوم، ما، موجوداتی هستیم به تعبیر فوکویاما هنجارساز و هنجارساخته(فوکویاما: ۱۳۹۶: ۱۸)، یا بهتعبیر مایکل والزر فرهنگساز و فرهنگساخته(والزر، ۱۳۸۹، ۵۲۰).
- سوم، جهانبینیها در شکل دادن به فهم ما از پیرامونمان و معنایی که از زندگی در ذهن داریم اثر بنیادین دارند و ادراکات عقلی و غیرعقلی، هر دو در جهانبینیهای ما مؤثر هستند.
- چهارم، ما «تاریخمند» هستیم و «موقعیتمند»، و بنابراین، شناخت هویت تاریخی ما بهعنوان موجوداتی موقعیتمند و تاریخمند به همان اندازه در تعیین نهادهای ما اهمیت دارند که درک ما از خود و دیگری بهعنوان اعضای خانواده بزرگ بشری.
- پنجم، قواعد رسمی، قوانین، مقررات و قراردادها ناشی از نهاد حکومت هستند، و در کنار آن، «محدودیتهای غیررسمی» (شامل هنجارهای صداقت، درستی، قابل اطمینان بودن) بهطور مستقیم بر هزینههای مبادله تأثیر میگذارند.(نورث: ۱۳۹۸: ۱۳۹) این همان چیزی است که در مبحث اعتماد (فوکویاما، ۱۹۹۵) و سرمایه اجتماعی (کلمن، ۱۹۹۴؛ پاتنام، ۱۳۹۲؛ روتشتاین، ۱۳۹۳؛ وولکاک ۲۰۰۱) بهتفصیل آمده و ناشی از نقش نهادهای جامعه مدنی است. در این رابطه تعامل و تأثیرگزاری متقابل رفتاری و کارگزاری حکومت و جامعه مدنی را البته نباید از چشم دور داشت.
- ششم، آزادیهای انسان نامحدود نیست، اما وی محکوم به جبر هم نیست و قصدمندانه برای تغییر شرایط بهمنظور دستیابی به زندگی بهتر تلاش میکند؛ زندگیای که عدماطمینانها تا سر حد ممکن کاهش یابد.
- هفتم، عاملیت انسانی حاکی از این واقعیت است که رفتارهای انسانی در حوزههای فردی و جمعی، نه بر اصالت فرد و نه بر اصالت جمع، که بر اصالت آمیخته فرد و جمع دلالت دارد.
- هشتم، تفکیک حوزه خصوصی و عمومی، خود برخاسته از بستر تاریخ و فرهنگ هر جامعه و مرزبندی بین این دو قلمرو، و در نتیجه، نزد مردمان گوناگون، متفاوت است.
- نهم، توجه صرف به جایگاه قواعد رسمی و بیتوجهی به ضرورت ایجاد حکومتی مبتنی بر تفاهم و آرای عمومی پایدار، به ناکامی در توسعه میانجامد و بلکه فاجعهبار است.(نورث، ۱۳۹۸: ۲۴۹)
- دهم، لازمه بهبود عملکرد اقتصادی و توسعة اقتصادی متوازن، پایدار و همهجانبه، پاسداشت از حقوق مالکیت، ایجاد یک نظام قضایی کارآمد، و توسعه نهادها بهمنظور یکپارچهسازی دانش پراکنده در یک جامعه است.(نورث، ۱۳۹۸: ۲۴۷)
نظم و زوال سیاسی
اجازه دهید از این گزارههای دهگانه به بحث مهم فوکویاما در خصوص نظم و زوال سیاسی کوچ کنیم. بهطور خلاصه، فوکویاما توسعة سیاسی را تغییر بلندمدت در نهادهای سیاسی میداند نه تغییر مقامات و سیاستها. وی هر نظم سیاسی مدرن را بر سه نهاد استوار میداند: دولت، حاکمیت قانون و سازوکارهای پاسخگوبودن.
- دولت، نهادی متمرکز است در یک محدوده سرزمینی مشخص که از انحصار بهکارگیری اقتدار مشروع برخوردار است؛
- حاکمیت قانون (که نباید با «حکومت بهوسیله قانون» اشتباه شود) بر ضرورت محدود و مقید شدن حاکمان به قوانین ناشی از اراده جمعی شهروندان تأکید میکند؛
- و پاسخگو بودن به معنی واکنش نشان دادن حکومت در قبال خیر عمومی بهجای منافع محدود خود است.
نظام سیاسی توسعهیافته، نظامی است دارای دولتی کارآمد، حاکمیت قدرتمند قانون و پاسخگوبودن دمکراتیک و بهنظر فوکویاما، وجود نظام سیاسیای که بر موازنه میان دولت، قوانین و پاسخگوبودن استوار باشد، نیاز عملی و اخلاقی همه جوامع است.
از این رهگذر، موازنة میان دولت، قوانین و پاسخگویی، بهمنزلة نیاز عملی و اخلاقی همة جوامع بشری شمرده میشود که همانا حرکت بهسمت «نظامهای دسترسی باز» (نورث، والیس و وینگاست، ۱۳۹۶) و استقرار «لوایاتان مقیّد»، و گریز از «نظامهای دسترسی بسته» و «لوایاتان مستبد»، و پرهیز از افتادن به دام «لوایاتان کاغذی» و سپس «لوایاتان غایب» (عجماوغلو و رابینسون، ۱۳۹۹) و درغلتیدن به پرتگاه فروپاشی و «زوال سیاسی» (فوکویاما، ۱۳۹۶) و تبدیل به «نظام فرومانده» (چامسکی، ۱۳۸۷) است.
نقد اجتماعی
سرانجام به سومین مؤلفه الگوی تحلیلیمان میرسیم: نقد اجتماعی. بهزعم من، یکی از جامعترین نقدها به مقوله روشنفکری مدرن، عمل مصلحانه و نقد اجتماعی را میتوان در آراء مایکل والزر یافت. خود من پس از آشنایی با مباحث وی در این زمینه بود که به بازشناسی اصل امر به معروف و نهی از منکر راغب شدم. بدیهی است که حتی بیان فشرده اجزای متعدد ولی پیوسته نظریه والزر در اینجا ممکن نیست و علاقمندان باید به کتاب ارزشمند تفسیر و نقد اجتماعی (۱۳۸۷) وی مراجعه کنند. بهطور کلی، والزر پس از این که نشان میدهد کاوش اخلاقی نه به معنای کشف اصول اخلاقی و نه به معنای ابداع آنها بلکه به معنای تفسیرشان بهگونهای است که «اینجا و اکنون» راهنمای عمل ما قرار گیرد، در فصل دوم به تجزیه و تحلیل ماهیت نقد اجتماعی میپردازد. وی سه ادعای خاصبودگی نقد مدرن یا کنش روشنفکران دوران ما را به پرسش میکشد. اول این که ادعا میشود نقد مدرن بهعنوان کنشی خودآگاهانه (روشنگری) و نقش انتخابشده (رمانتیک)، پدیدهای متأخر است. والزر میپرسد وقتی سقراط فهم مردمان آتن دربارة زندگی نیک را به پرسش میکشد، آیا با چیزی که امروزه در میان روشنفکران «نقد ایدئولوژیک» خوانده میشود سروکار نداشت؟ ادعای دوم این است که منتقدان قدیم بر اعمال یا رفتار معینی متمرکز بودند نه نظام اجتماعی. به تعبیر دیگر، آنها منتقدان کنشها و ایدهآلهای اعضای جامعه بودند نه منتقد ایدئولوژیها، کردارهای جمعی و نهادهای اجتماعی. والزر خاطر نشان میکند که نقد سقراط از نظامهای سیاسی معین، با این ادعا ناسازگار است. سومین ادعا این است که فقط روشنفکر منتقد امروزی است که منفک از پیوندهای اجتماعی، بهدور از احساسات، و بدون داشتن منزلت اجتماعی مطمئن و شغلی بهرسمیتشناختهشده به نقد اجتماعی میپردازد. والزر بهدرستی یادآوری میکند که بسیاری از پیامبران و مصلحان در طول تاریخ بشری از وضعیتی مشابه برخوردار بودند و ضمن حفظ فاصله نقادی، به نقد وضعیت موجود میپرداختند و مورد آزار مراکز قدرت قرار میگرفتند.
در فصل سوم این کتاب و نیز در کتاب دیگرش با عنوان مجمع منتقدان (۱۹۸۹)، والزر نظریه خود را برای تشریح و تحلیل کنشهای اجتماعی مصلحان بهکار میبرد، از جمله یکی از پیامبران بنیاسرائیل بهنام عاموس. به بیان والزر، «دین پیامبرانه نه تنها سیاست، که تمام وجوه زندگی اجتماعی را در بر میگیرد … پیامبران منتقد اجتماعی بودند»(والزر، ۱۳۸۳: ۱۰۱) و ادامه میدهد: «هدف پیامبر تذکار، تصدیق، تهییج و تنبه مردم است.»(همان: ۱۰۶) به همین دلیل، «پیام پیامبران کاملاً اینجهانی است: اخلاقی، اجتماعی و مربوط به زندگی روزمره».(همان: ۱۱۳) عاموس منتقد صریح زندگی اشرافیت جامعه خود است، انتقادی که نه به دلیل ثروت آنها، بلکه بهدلیل بیتوجهی به عدالت اجتماعی است:
اعتراض اصلی عاموس، یعنی روح پیام انتقادی او، این نیست که ثروتمندان زندگی خوب دارند، بلکه این است که هزینه زندگی خوب آنها را فقیران میپردازند. آنها نه تنها میثاق خود با خدا را فراموش کردهاند، بلکه خودِ هسته مرکزی یعنی اصل همبستگی را فراموش کردهاند.(همان: ۱۱۸)
عاموس از واژه «اَشُک» برای نام بردن از ظلم استفاده میکند که دامنه معنایی وسیعی را در بر میگیرد: بدرفتاری، استثمار، آسیبرساندن، اخاذی و کلاهبرداری. وی همچنین از واژه «لاهاتز» استفاده میکند که استلزام سیاسی دارد و مقصود عاموس از آن، ظلم و ستمی است که پادشاهان بنیاسرائیل بر دو کشور یهودی یعنی اسرائیل و یهودا روا میداشتند. نقدهای عاموس پیامبر، دروندینی است: «این چه نوع مذهبی است که تنها محدودیتهای موقت و غیردائم را بر حرص (در قلمرو اقتصادی) و ستم (در قلمرو سیاسی و اجتماعی) میکند؟ این چه پرستش و عبادتی است که قلبها را متوجه نیکی و خیر نمیکند؟»(همان: ۱۲۰) والزر اینگونه نقد را شکل مطلوب نقد اجتماعی میداند: «معرفی و توصیف عقاید عموم و آرای مقدسشان بهمنزله اموری مزورانه، حمله به رفتار واقعی و ترتیبات نهادی، جستجوی ارزشهای بنیادین، تقاضا برای یک زندگی روزانه مبتنی بر اصول.»(همان، ۱۲۰-۱۲۱) به زبان عاموس: «بگذارید تا عدالت چون سیلی خروشان و حق [انصاف] چون نهری دائم در جریان باشد.»(همان: ۱۲۱) والزر نتیجه میگیرد:
پیامبری عاموس، نقدی اجتماعی است زیرا رهبران، میثاقها و اعمال مذهبی یک جامعه را به نقد میکشد و نیز به این دلیل که این کار را بهنام و با توسل به ارزشهایی انجام میدهد که در آن جامعه بهرسمیت شناخته شده و همگان در آن شریک هستند.(همان: ۱۲۳)
عاموس نوعی جرح و تعدیل و اصلاح داخلی را مد نظر داشت که «ظلم جدیدالوقوع در اسرائیل (ظلمی که متوجه فقرا و نیازمندان بود) را بهپایان رساند»(همان: ۱۲۵) به بیان والزر، «قدرت پیامبری چون عاموس از توانایی او در تفسیر معنای ظلم بر میخیزد؛ از تفسیر این که چه چیزی در آن زمان و در آن مکان مصداق ظلم است، و توانایی او در تبیین این که ظلم چه نسبتی با دیگر ابعاد زندگی مشترک اجتماعی دارد.»(همان: ۱۲۵-۱۲۶) از این رهگذر، به مؤمنان زمان خود هشدار میدهد که ببینند «چه آسان است که هم به ضعفا ستم کرد و هم حرمت سبت را نگاه داشت» و عاموس نشان میدهد که قوانین ضدظلم حتی بر قوانین حرمت روز سبت هم تقدم دارند.(همان: ۱۲۶) این سویههای نقد اجتماعی را در آیات و روایات مربوط به اصل امر به معروف و نهی از منکر و نیز تحلیل قرآن از داستان قوم بنیاسرائیل نیز قابل مشاهده است؛ سویههایی که مورد تأکید شهید آیتالله دکتر بهشتی نیز قرار گرفته و در بخش بعد، به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد.
امر به معروف و نهی از منکر بهمثابه ابزار نهادینهسازی نقد اجتماعی و پاسخگویی
تا همین چند سال پیش عموم جامعه ما، شهید بهشتی را صرفا بهعنوان یک عالم دینی سیاستمدار میشناخت که در عمر کوتاه دو سال و نیمه خود در دوران پساانقلاب، رهبری انقلاب و معماری نظام برخاسته از آن نقشآفرینیهای بهیادماندنی بهیادگار گذاشت. خوشبختانه با انتشار قسمت اعظم مجموعه درسگفتارها و نوشتارهای وی که پیش از پیروزی انقلاب ارائه شده، اینک بهتدریج چهره او بهعنوان مصلحی دارای منظومه فکری منسجم، بهطور روزافزون شناخته میشود. اندیشههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی او را باید در بستر گفتمان نواندیشی دینی بازشناخت که اگرچه سابقه آن به دههها قبل باز میگشت، در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به مثابه گفتمان پیشرو مبارزان مسلمان بروز و ظهوری گستردهتر یافت و سرانجام نیز در قلب حرکت نهضت منتهی به انقلاب قرار گرفت. وجه تمایز گفتمان نواندیشی دینی با دو جریان دیگر یعنی طرفداران اسلام سنتی (اکثریت روحانیون) و تلاشگران اسلام سیاسی (که نواب صفوی الگوی بارز آن بهشمار میرود) این بود که در نوشتارها و گفتارهای حاصل از آن، نگاه نهادی در خدمت بازخوانی اسلام بهمنظور تطابق با شرایط و مقتضیات زمان و مکان قرار گرفته است. افزون بر این، مطالعه آثار شهید بهشتی نشان میدهد که در میان اندیشمندان اصلاحگر معاصر خویش، یکی از منسجمترین منظومههای فکری را دارا بود که خطوط کلی و محتوای آن اگرچه سیر تکاملی طی کرد، در دوران پیش و پس از انقلاب تغییر چشمگیری نکرد و پایهها و مایههای آن از موضعگیریهایش در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی سال ۱۳۵۸ تا آخرین آثار بهجای مانده یعنی جلسات میزگرد تلویزیونی که با شرکت نمایندگان احزاب اسلامی و غیراسلامی با عنوان «آزادی، هرج و مرج، زورمداری» برگزار شد و نیز جلسات مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی، که هر دو با شهادتش در هفتم تیرماه ۱۳۶۰ ناتمام ماند، بدون تغییر باقی ماند.
در کانون منظومه فکری شهید بهشتی، مفهوم انسان اسلام قرار دارد: موجودی که برجستهترین تمایزش از دیگر مخلوقات «انتخابگری» اوست. در جایجای آثار وی آمده که از آنجا که هدف خلقت وی آفرینش موجودی است انتخابگر که بتواند با اراده و انتخاب خور به راه سعادت یا شقاوت رود، جهتگیری پیامبران، پیشوایان دینی و نهادهای اجتماعی، هیچ یک نباید منافی با این هدف باشند. پیامد انتخابگری انسان، مسئولیت وی در قبال خدای خالق جهان، خویشتن خویش، جامعه، طبیعت و تاریخ است. این فهم از انسان در همه آثار شهید بهشتی، محوریت دارد، از جمله در کتاب ارزشمند بایدها و نبایدها. این کتب هشتمین کتاب از مجموعه آثار شهید بهشتی است که تاکنون ۲۸ مجلد آن منتشر شده است. بایدها ونبایدها بارها تجدید چاپ شده است، اما ویراست دوم آن امسال به بازار کتاب عرضه شده است. مزیت این ویراست، علاوه بر اصلاح برخی اغلاط و اضافهشدن پانوشتهایی که از طرف ویراستاران به آن اضافه شده است، برخی مطالب است که با پیدا شدن نوارهای صوتی پیاده و به متن افزوده شده است. در میان بخشهای جدید، با موضوعاتی مثل استدلال در مخالفت ایده «دیکتاتوری صلحا» با انسانشناسی اسلام و آشتی فتوای وجوب کفایی با فتوای وجوب عینی بر میخوریم. همچنین، مقارن شدن ارايه این درسگفتارهای تفسیری با ایامی از محرم که یادآور قیام حسینی است، رد پای خود را در مباحث تاریخی و فلسفه قیام سیدالشهداء (ع) در پایان برخی جلسات گذاشته است.
در اینجا به بخشهایی از این کتاب که به مباحث این نوشتار مرتبط است اشاره میکنم. دیدیم که عاموس پیامبر چگونه به نقد اجتماعی جامعه خویش پرداخت. شهید بهشتی در بخشی از این کتاب با اشاره به آیات قرآن به همین موضوع اشاره میکند:
آيه ۱۶۴ از همين سوره [اعراف]، از گذشته (از قبل اسلام) بنىاسرائيل مىگويد: مردمى بودند تبهكار، متجاوز به حريم و حدود خدا. جالب است كه در ميان آنها گروهى بودند كه آرام نمىنشستند، بلكه با اين بدكارى و تجاوزگرى درافتاده بودند. «و اذ قالت اُمّة منهم لِمَ تَعِظون قوماً الله مُهلِكُهم اَو معذّبهم عذاباً شديداً؛ قالوا مَعذرةً الى ربّكم و لعلّهم يتّقون فلمّا نَسوا ما ذُكّروا به انجينا الذين ينهون عن السّوء و اَخَذنا الذين ظَلَموا بعذابٍ بِئس بِما كانوا يَفسقون.»(۱۴) دستهاى از مصلحتانديشان و عقلاى قوم به اين گروه مبارز با زشتيها و تجاوزها رو كردند و گفتند: چرا شما مردمى را كه به حرف شما گوش نمىدهند و ترتيب اثر نمىدهند و حرف شما را هدر مىدهند موعظه مىكنيد و پند و اندرز مىدهيد؟ شما به مردم سختدلى مىپردازيد كه سرانجام خدا آنها را نابود خواهد كرد يا به عذاب و شكنجه دردناكى دچار خواهد كرد. آنها را رها كنيد! اما اين گروه كه درگيرى با فساد را لازمه حيات و زنده بودن يك فرد و جامعه مىشناخت و فهميده بود كه اگر فساد بر محيط غالب شود حق از بين مىرود، آرام ننشست.
از همین روست که هوشیاری و حساسیت نسبت به ظلم و ستم و دیدبانی جامعه از سوی هر مسلمان، ضروری است: «اين حالت ظلمناپسندى، بدىناپسندى، منكرناپسندى، بايد در مزاج، در ساختمان، در خلق و خو، در ملكه يك انسان مسلمان خدادوست باشد و او هميشه عزيمت و ارادهاى استوار در راه مبارزه با فساد داشته باشد.» بنابراین، حتی اگر حرکت دستهجمعی ممکن نباشد، «يك انسان نترس كه در برابر باطل سكوت نكند، همين قدر كه لب به سخن بگشايد و با موضعگيرى خود نشان بدهد كه آشتىناپذير است، به نگهداشتن اصل روح حقپرستى در يك جامعه و جلوگيرى از مرگ آن كمكى شايسته كرده است.»
فرازهایی از این دست در کتاب بسیار است و من به همین چند نمونه اکتفا میکنم. بخشهای گوناگون این کتاب بهراستی برای امروز و فردای جامعه ما مفید و راهگشاست و تنها با خواندن مجموعه مباحث آن است که درک همهجانبه شهید بهشتی از اصل امر به معروف و نهی از منکر را عیان میکند.
فهم نهادگرایانه نهضت حسین (ع)
حال میتوانیم با بهرهگیری از مباحث پیشگفته، به تجزیه و تحلیل نهضت امام حسین (ع) بپردازیم. نخستین گام در این راه، توجه به این نکته است که نهضت مقاومت امام حسین (ع) در برابر فشار ظالمانه و ناحق حکومت بر او بهمنظور تسلیم شدن به صحنهآرایی خطرناکی که تحت لوای اطاعت از ولی امر مسلمین و تن در دادن به بیعت با یزیدبن معاویه بهعنوان امیرالمؤمنین شکلگرفته بود، در بستر تاریخی قابل تأملی روی داده است. باید بهیاد داشت که ادعای حکومت اموی، از معاویه گرفته تا یزید و دیگر خلفای این سلسله، حکمرانی بهنام اسلام بود. رهبر این حکومت هم به جهاد علیه دشمنان دارالاسلام اهتمام میورزید، هم در خطبههای نماز جمعه و مناسبتهای دیگر مردم را به تقوا و پرهیزگاری دعوت مینمود. جنگهای معاویه برای تصرف قسطنطنیه یکی از نمونههای فعالیت جهادی وی به شمار میرود که در یکی از آنها فرماندهی سپاه به یزید سپرده شد تا جایگاه اجتماعی و سیاسیاش ارتقاء یابد و افکار عمومی را برای نقشی که باید پس از مرگ معاویه ایفا میکرد آماده سازد. بهعنوان مثالی برای مورد دوم میتوان به این سخن یزید خطاب به مؤمنین اشاره کرد که ابن عبد ربّه اندلسی در کتاب العقد الفرید روایت کرده است (از آن را مدیون استاد گرانقدر، دکتر مصطفی دلشاد تهرانی، هستم):
سپاس و ستایش خداوندی راست که او را میستایم و از او یاری میجویم؛ و به او ایمان دارم و بدو توکل مینمایم. به خدا پناه میبرم از بدیهای نفسها و نفسانیتهایمان، و از زشتیهای کردارمان… بندگان خدا! شما را سفارش میکنم به تقوا و پرواداری نسبت به خدای بزرگ … آنگاه شما را از دنیا بیم میدهم که شیرین و سرسبز مینماید و سراسر پوشیده در خواهشهای نفسانی است، و با اندکبهرة خود، زیبا مینماید و دلربایی میکند… نابودکنندهای است بس فریبنده و غافلگیرکننده.
اعضای جامعه آن روز نیز در پایبندی به مناسک و عبادات دینی کوتاهی نمیکردند: اقامه نماز جماعت، روزهداری در ماه مبارک رمضان، تشرف به سفر حج، پرداخت مالیاتهای دینی، شرکت در جهاد، آغاز کسب و کار و پایان آن بهنام خدای عزوجل، کمک به مستمندان، و بسیاری دیگر از فرایض و مناسک دینی. دلشاد تهرانی بهدرستی بهما یادآوری میکند که حتی کسانی که به جنگ امام حسین (ع) به کربلا آمده بودند، برای خود حجت شرعی داشتند. وی نقل میکند که،
قاضی ابوبکر ابنالعربی، فقیه و محدّث نامور مالکی در گذشته به سال ۵۴۳ هجری، در کتاب العواصم من القواصم نوشته است: کسی برای جنگ با حسین بیرون نشد مگر این که خبری را از رسول خدا تأویل کرد، و کسی با او نجنگید مگر به سبب حدیثی که از جدّش ـ سرآمد پیامبران ـ شنیده بود که از تباهی اوضاع [در آینده] خبر داده و مردمان را از ورود در فتنههایی [که پیش خواهد آمد] پرهیز داده بود. سخنان وی در این باره فراوان است. از جمله آن سخنان این است که رسول خدا فرمود: «به زودی فتنهای بپا خواهد شد و هر کس بخواهد در میان آن امّت تفرقه بیندازد، هر کس که باشد، با شمشیر گردنش را بزنید»، و مردم بر حسین نشوریدند [و او را نکشتند] مگر به دلیل همین حدیث و امثال آن.
بنابراین، نهضت حسین (ع) کنشی است نقادانه که مخاطب آن حکومت دینی و به تبع آن شهروندانی است که ناآگاهانه از آن اطاعت و حمایت میکنند. این همان نکتهای است که ما معمولا از آن بهعنوان تقابل «اسلام راستین» و «اسلام دروغین» یاد میکنیم. از قضا، درس بزرگی هم که میتوانیم از نهضت حسین (ع) و پیام عاشورا بیاموزیم مربوط به همین نکته میشود. معلوم میشود که امام حسین (ع) خوانشی از اسلام را بهعنوان خوانش منطبق با رسالت نبوی در نظر داشته است که با خوانش رایج در جامعه و حکومت متفاوت بوده است. پس حسین (ع) هدفی دارد که باید آن را دقیقتر فهمید و نیز روشی برای رسیدن به آن هذف اتخاذ کرده که باید کاملتر شناخت. بدین منظور، مراجعه به بیانات خود آن حضرت در این زمینه، بسی روشنگر است. امام حسین (ع) در هنگام حرکت از مدینه وصیتنامهای به برادر ناتنیاش محمدبن حنفیه یا پسرعمویش عبداللهبن عباس (بنابر روایات مختلف) میسپرد که متنی کوتاه اما گویا دارد:
بسم الله الرحمن الرحیم. این وصیت حسینبن علی است به برادرش محمد حنفیه حسین گواهی میدهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق را از سوی خداآورده است و شهادت میدهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک بهوقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسانها را در چنین روزی زنده خواهد نمود. من نه از روی خودبرتربینی و یا برای بدخواهی و کینتوزی و نه برای فساد و ستمگری بیرون آمدم، بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواستهام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا (ص) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند من با صبر و استقامت در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنیامیه حکم کند که او بهترین حاکم است. و برادرم! این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست، بر او توکل میکنم و بازگشتم بهسوی اوست.
پس هدف نهضت، اصلاح جامعه است از طریق بازگشت به گفتمان انقلاب پیامبر(ص). روش آن چیست؟ نقد اجتماعی که شامل طیفی گسترده و متنوع از کنش اجتماعی و سیاسی، از تبیین گفتمان اسلام راستین تا موضعگیری علیه تصمیمات نادرست حکومت، از تلاش برای هماهنگی میان افراد و گروههای منتقد حکومت تا ایجاد شبکههای همیاری میان کنشگران منتقد و مخالف حاکمیت، از افشای ظلم و بیعدالتی تا تلاش برای پاسداشت آزادیهای مورد تأکید در آیین اسلام، را در بر میگیرد. برای یکایک موارد مورد اشاره شواهد تاریخی وجود دارد که ذکر آنها خارج از حیطه این نوشتار است. بررسی موشکافانه کنشهای سراسر تدبیر و هوشیاری آن امام همام، چه در دوران امامت برادر بزرگوارش امام حسن (ع)، چه در دوره دهسالهای که پس از شهادت امام حسن (ع) تا مرگ معاویه سپری شد، و چه در مرحله به مرحله نهضتی که به واقعه کربلا منتهی شد، نشان از آن دارد که امام حسین (ع) بیوقفه در مسیر اصلاح حرکت میکرد و در این راه هرگاه لازم بود به روشهای مقاومت منفی مدنی و عاری از خشونت و هرگاه ناچار بود یا شرایط و زمینهاش فراهم بود به قیام مسلحانه برای تشکیل حکومتی برپایه اسلام راستین متمسک میشد. چرا؟ برای این که میدانست که حیات جامعه اسلامی به قوام نهادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی همسو با ارزشهای اسلامی وابسته است. اگر جز این بود، او هم میتوانست مانند بسیاری از عالمان دینی و مراجع اجتماعی معاصر خود، زیست مسلمانی را به اعمال فردی و حیطه زندگی خصوصی خلاصه و محدود کند و در کنج عافیت به درس و بحث و ارشاد بپردازد. فهم نهادی دین، و این که زیست مسلمانی حتی در قلمرو فردی، بدون اهتمام برای برپایی نهادهای همسو با هستیشناسی اخلاقی اسلام ناممکن است، در کانون پیام نهضت حسینی قرار دارد. در بیانی روشنگر در مسیر کربلا از امام حسین (ع) به همین تأکید بر اهمیت نهادی امر به معروف ونهی از منکر بر میخوریم:
بهراستى كه اين دنيا ديگرگونه شده و چهره عوض كرده و خوبىهايش پشت كرده و رفته است و از آن جز تهماندهاى همچون تهمانده آبى در ظرفى و اندك عيشى همانند چراگاهى آفتزده باقى نمانده است. آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىشود؟ بهراستى كه مؤمن بايد به ديدار خدا روى آورد. پس من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و ملال نمىبينم.
و باز از همین روست که در خطبهای که در سال ۵۸ هجری در مِنا خطاب به گروه بزرگی از شخصیتهای شناختهشده و مراجع اجتماعی و دینی آن زمان ایراد نمود، به ضرورت این امر اشاره میکند:
خدا امر به معروف و نهی از منکر را که تکلیف واجبی است، از خودش آغاز کرده است، زیرا میدانسته که اگر این فرضیه ادا شود و برپا گردد، همه فرایض از آسان و دشوار برپا شوند؛ چه امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است، همراه ردّ مظالم و مخالفت با ظالم و تقسیم بیتالمال و غنایم، و گرفتن زکات از جای خود و صرف آن در جای بایسته خود. سپس شما ای گروه صاحب نفوذ که دستهای هستید که به دانش و نیکی و خیرخواهی معروفید و بهوسیله خدا در دل مردم مهابتی دارید که شرافتمند از شما حساب میبرد و ناتوان شما را گرامی میدارد و آنان که همدرجه شمایند و بر آنها حق نعمتی ندارید، شما را بر خود پیش میدارند، شما واسطه حوایجی هستید که از خواستارانشان دریغ میدارند و به هیبت پادشاهان و ارجمندی بزرگان در میان راه، گام برمیدارید. آیا همه اینها از آن رو نیست که به شما امیدوارند که به حقّ خدا قیام کنید؟ اگرچه از بیشتر حقوق خداوندی کوتاهی کردهاید، از این رو حق امامان را سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساختهاید و به پندار خود حقّ خود را گرفتهاید. شما در این راه نه مالی خرج کردید و نه جانی را برای خدا که آن را آفریده به مخاطره انداختید و نه برای رضای خدا با عشیرهای درافتادید، آیا شما به درگاه خدا بهشت و همنشینی پیامبران و امان از عذابِ او را آرزو دارید؟
ای آرزومندانِ به درگاه خدا! من میترسم کیفری از کیفرهای او بر شما فرود آید، زیرا شما از کرامت خدا به منزلتی دست یافتهاید که بدان بر دیگری برتری دارید و کسی را که به وسیله خدا (بر شما) شناسانده میشود، گرامی نمیدارید با اینکه خود به خاطر خدا در میان مردم احترام دارید. شما میبینید که پیمانهای خدا شکسته شده و نگران نمیشوید با اینکه برای یک نقض پیمانِ پدران خود به هراس میافتید. میبینید که پیمان رسول خدا(ص) خوار و ناچیز شده و کورها و لالها و از کار افتادهها در شهرها رها شدهاند و رحم نمیکنید و در خور مسئولیت خود کار نمیکنید و به کسانی که در آن راه تلاش میکنند وقعی نمینهید و خود به چاپلوسی و سازش با ظالمان آسودهاید. همه اینها همان جلوگیری و بازداشتن دستهجمعی است که خداوند را بدان فرمان داده و شما از آن غافلید. مصیبت شما از همه مردم بزرگتر است؛ زیرا در حفظ منزلت علما مغلوب شدید، کاش (در حفظ آن) تلاش میکردید.
این برای آن است که زمام امور و گذرگاه احکام به دست عالمان به خداست که بر حلال و حرام خدا امیناند و از شما این منزلت را ربودند و آن از شما ربوده نشد مگر به واسطة تفرّق شما از حقّ و اختلاف شما در سنت پیامبر(ص)، با این که دلیل روشن بر آن داشتید، و اگر بر آزارها شکیبا بودید و در راه خدا هزینهها را تحمل میکردید، زمام امور دین خدا به شما سپرده میشد و از جانب شما به جریان میافتاد و به شما برمیگشت؛ ولی شما ظالمان را در جای خودتان نشاندید و امور دین خدا را به آنان سپردید تا به شبهه، کار کنند و در شهوت و دلخواه خود راه روند.
فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگی دنیا که از شما جدا خواهد شد. بدینسان ضعیفان را به دست آنان سپردید که برخی را برده و مقهور خود ساختند و برخی را ناتوان و مغلوب زندگی روزمره کردند. در امور مملکت به رأی خود تصرف میکنند و با هوسرانی خویش ننگ و خواری پدید میآورند به سبب پیروی از اشرار و گستاخی بر خدای جبار! در هر شهری خطیبی سخنور بر منبر دارند که به سود آنان سخن میگوید، سرتاسر کشور اسلامی بیپناه مانده و دستشان در همه جای آن باز است و مردم بردگان آنهایند که هیچ دست برخوردکنندهای را از خود نرانند.
آنان که برخی زورگو و معاندند و برخی بر ناتوان سلطهگر و تندخویاند، فرمانروایانی که نه خدا شناسند و نه معاد.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که دیار اسلامی در اختیار فریبکاری نابکار و مالیاتبگیری ستمگر و فرمانروای بیرحم بر مؤمنان است، پس خدا در آنچه ما کشمکش داریم حاکم است و در آنچه اختلاف داریم داوری میکند.
خدایا! تو میدانی که آنچه از ما سرزد، برای رقابت در فرمانروایی و نیز دسترسی به مال بیارزش دنیا نبود، بلکه از آن روست که نشانههای آیین تو را بنمایانیم و سروسامانبخشی را در سرزمینهایت آشکار سازیم تا بندگان ستمدیده تو آسوده گردند و به فرایض و سنن و احکام تو عمل کنند.
جالب توجه این که کافی است فرازهای خطبه منا را با آنچه پیشتر از این از عاموس پیامبر آوردیم مقایسه کنیم تا همزبانی و همسویی راهنمایان برگزیده الهی در نقد اجتماعی در زمانها و مکانهای مختلف را به آسانی دریابیم. این رهبر منتقد حکومت اسلامی وقت، در وقایع پس از مرگ معاویه، خطر بنبست اصلاح نظام سیاسی را مشاهده میکند. اینک زمانهای است که با تبدیل خلافت به سلطنت، دیگر جایی برای نقشآفرینی شهروندان در انتخاب و در نظارت بر اعمال حکومت باقی نمیماند. جامعه مسلمانان اینک در بزنگاه تاریخی قرار دارد که استبداد جای پای خود را محکم می سازد. و چه چیزی بدتر از استبداد دینی؟
پایان سخن: دستاورد این بحث برای وضعیت کنونی ما
ممکن است این پرسش برای خوانندگان این سطور پیش بیاید که سخن راندن از اصل حیاتی امر به معروف و نهی از منکر چه پیامد و دستاوردی برای گرهگشایی از معضلات امروز ما دارد؟ نخست باید یادآوری کنم که خبرگان مجلس تدوین قانون اساسی به اهمیت این اصل در سلامت نظام جمهوری اسلامی توجه داشتهاند و آن را در زمره مبانی قانون اساسی جمهوری اسلامی، بهمثابه میثاق انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ مردم ایران، آوردهاند. همانگونه در مقدمه آن نیز آمده است، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مبیّن نهادهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بر اساس خواست مردم است. تأکید بر شایستهسالار بودن دولت یا حکومت صالحان(مقدمه)، اهتمام دولت بر مشارکت عامّه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش(اصل سوم)، نفی هرگونه ستمگری و ستمکشی و سلطهگری و سلطهپذیری(اصل دوم)، اداره کشور با اتّکای به آرای عمومی(اصل ششم)، برخورداری از حقوق برابر(اصل نوزدهم)، نشانههای آشکار عزم تدوینکنندگان قانون اساسی بر تحکیم مردمسالاری و جمهوریت نظام است. اصل هشتم به طور خاص بر موضوع مورد نظر ما متمرکز است:
در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امر به معروفو نهی از منکر وظیفهای است همگانی و متقابل برعهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت. شرایط وحدود و کیفیت آن را قانون معین میکند. «و المؤمنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر».
با مروری بر تاریخ چهار دهه پس از آن انقلاب مردمی ایران اما، متأسفانه با واقعیت تلخ محو شدن این جنبههای مردمسالارانه که نماد جمهوریت نظام است مواجه می شویم که خود، حاصل کمرنگ شدن گفتمان نواندیشی دینی از اواخر دهه شصت به بعد است. گفتمان نواندیشی دینی که در کانون انقلاب قرار داشت، با درگذشت و شهادت و کنارهگیری برجستهترین چهرههای آن، به تدریج به حاشیه رانده و در عوض، گفتمان اسلام سیاسی میداندار اداره کشور شد. حاصل این دگردیسی همان شد که یکی از مراجع دینی سخنی با این مضمون بیان کرد که ما با نهجالبلاغه مردم را به انقلاب دعوت کردیم و سپس خواستیم با مفاتیحالجنان کشور را اداره کنیم. ماجرای بازنگری قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ را نیز باید گامی بلند در همین راستا دانست که به عقبنشینی رسمی و نهادی نظام از جمهوریّت بهنفع تمرکز بیشتر قدرت در سطوح بالاتر تصمیمگیری منجر شد. جامعه مدنی که با محوریت جمهوریگرایی قوام و دوام مییابد و میبایست نقش اصلی را در حوزه نقد اجتماعی و حرکت مصلحانه ایفا کند، بهطور فزایندهای نحیف و ضعیف شد، بهطوری که امروزه میبینیم فعالیت مستقل تشکلهای مدنی تحمل نمی شود.
با توجه با آنچه در بخش اول این نوشتار آمد، امر به معروف و نهی از منکر با فهمی نهادگرایانه، شاهراه مبارزه با زوال نظم سیاسی است. امر به معروف و نهی از منکر، سازوکار خوداصلاحی و انطباقدهنده با مقضیات زمان و مکان است؛ چیزی که نهادگرایان بر آن «کارایی انطباقی» نام نهادهاند. بدیهی است که بدون توجه به این اصل، فروپاشی در همه نهادهای اجتماعی رخ خواهد داد و راه رشد و پیشرفت و توسعه به بنبست میرسد و زوال نهادهای اجتماعی رقم خواهد خورد: خانواده، نظام تعلیم وتربیت، نظام اقتصادی، نظام سیاسی، و در نتیجه، احزاب سیاسی، بنگاههای اقتصادی، و همه سازمانها هم دچار زوال خواهد شد.
زنده نگهداشتن اصل حیاتی امر به معروف و نهی ازمنکر در جامعه امروز ما و با تکیه بر دستاورهای بشری در مسیر برپایی جوامع انسانی عادلانهتر که انسانها بتوانند در آن، الگوی زیستی خود را از میان طیف متنوع گزینههای بهلحاظ اخلاقی مشروع آزادانه و آگاهانه انتخاب کنند و انسانیت خود را به منصه ظهور برسانند، در پاسداشت و تقویت همان سه رکن اساسی که پیش از این در رابطه با توسعه سیاسی به آن اشاره شد (حاکمیت دولت مقبول شهروندان، حاکمیت قانون و پاسخگویی به شهروندان) متبلور میشود. این بدان معناست که به اهمیت وجود و گسترش ارکانی مانند احزاب سیاسی آزاد، سازمانهای مردمنهاد مستقل، مطبوعات و رسانههایی که بدون لکنت بتوانند به بیان واقعیت ها بپردازند و همگی زمینهساز نظارت عمومی هستند، توجه شود. این یکی از بزرگترین بهرههایی است که امروزه میتوانیم از نهضت امام حسین (ع) بهعنوان شهید امر به معروف و نهی از منکر ببریم. باشد که راه حسین (ع) به همان اندازه که نام حسین (ع) در جامعه ما زنده است، زنده بماند.
سیدعلیرضا حسینیبهشتی
۲۸ مردادماه ۱۴۰۰ مصادف با عاشورای حسینی