درگذشت هر انسانی تأسفآور است. تصور غمی که بازماندگان بر دل و جانشان احساس میکنند، کافی است تا اندوه را بر ذهن و روانت بنشاند. درگذشت برخی اما، تأسفبارتر است، چون افزون بر آن، لحظهلحظه زندگیهای کسانی را در پیش چشمانت به نمایش میگذارد که انسانیت را با اندیشه و عملشان ترجمه کردهاند؛ آن هم در زمانهای که چوب حراج بر انسانیت زده شده است و علم و اخلاق، در تندبادهای حوادث روزمره زندگی اجتماعی و فردی، در پی یافتن جانپناهند. صادق آئینهوند، جانپناهی از این دست بود. هر لحظه که با او بودی، ثمره عمری خودسازی اخلاقی و کنکاش علمی را در آیینه وجودش میدیدی. نخستینبار که او را دیدم، سال 1365 بود. در تبوتاب تحقیق برای پایاننامه دوره کارشناسی بودم با موضوع «اندیشه سیاسی مسلمین در سه قرن اول هجری» و در پی یافتن منابع دستِ اول و دستِ دوم در این زمینه، سخت در مضیقه بهسر میبردم.
فقر کتابخانه دانشکده و دشواری دسترسی به کتابهای کتابخانههای دانشگاههای دیگر، سختی کار را بیشتر میکرد. به توصیه استاد راهنمایم، دکتر زرگرینژاد، قرار شد به دیدار دکتر آئینهوند بروم که کوتاهمدتی بود از مأموریتش، بهعنوان رایزن فرهنگی در دمشق، بازگشته بود. نامش را پیشازاین شنیده بودم و از نوشتههایش بهره برده بودم، بهویژه کتاب «شک و شناخت» که ترجمه المنقذمن الضلال ابوحامد غزّالی بود و انتشارات امیرکبیر آن را در سال 1360 منتشر کرده بود و آتشی به جان جستوجوگر و شکاک من در حالوهوای دانشجوییام زد. در خانهاش به دیدارش رفتم و در کتابخانهاش پذیرایم شد. قامتِ میانه، لحن آرام و طمأنینه و تواضعاش، قطعههای پازلی بودند که همراه با آنچه از او خوانده بودم، تصویر شخصیت او را تکمیل میکرد. هم در شناخت گستردهتر موضوع و هم در معرفی منابع، یاریام کرد و اجازه داد از کتابخانه شخصیاش استفاده کنم. پس از اتمام تحصیلات و بازگشت به میهن، به دانشگاه تربیتمدرس رفتم و در گروه علومسیاسی، با جمعی از بهترین کسانی که میشناختم و میشناسم، همکاری را آغاز کردم. ریاست دانشکده، با دکتر آئینهوند بود و توفیق بهرهگیری از علم و اخلاقش، میّسر. در اداره دانشکده، با روش خاص خود، علوم انسانی را از بیمهری و جفاها محفوظ نگه میداشت. آخرینباری که موفق به دیدارش شدم، زمانی بود که برای شرکت در همایشی در باب حقوق بشر به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دعوت شده بودم. ریاست پژوهشگاه را برعهدهاش گذاشته بودند و همه از این حُسن انتخاب، شادمان بودند. هنگام صرف ناهار، همانند گذشته، با لحنی پُرشور از دستاوردهای نواندیشان عربزبان و بهویژه عابدالجابری، سخن میگفت. بیماری و ضعف، اما بر قامتش سایه افکنده بود و دلنگرانی نسبتبه وضعیت سلامتش به جانم افتاد. بعدا که شنیدم کار به بستریشدن در بیمارستان کشیده است، خواستم به عیادتش بروم که تنظیم زمان مناسب برای دیدار ممکن نشد. حالا که به عبارت کوتاه «دکتر صادق آئینهوند، درگذشت» مینگرم، به کوتاهیام در بهرهگیری از معارفش افسوس میخورم و به اندک سرمایههایی که هنوز در وادی علوم انسانی برایمان باقی ماندهاند. یادش گرامی باد.