درسگفتارهای «عدالت اجتماعی در جوامع چندفرهنگی» – جلسه ۱۲ : یک الگوی زیستی در آئین اسلام

جلسه دوازدهم

تاریخ: 5/10/1392

مکان: مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

به منظور یافتن اشتراکات و افتراقات میان الگوهای زیستی مشهورتر و رایج تر در میان مردم ایران، در جلسات اخیر نگاهی داشتیم به الگوهای زیستی در آئین زرتشت، آئین یهود و آئین مسیح. در این جلسه می خواهیم نگاهی داشته باشیم به یک الگوی زیستی در آئین اسلام.

 

تعدد فهم از دین

چرا می گوییم «یک» الگوی زیستی؟ چون زمانی که به عنوان پیروان آئین اسلام با آئین های دیگر سروکار داریم، سعی می کنیم از منظری عقلایی، به قرائت رسمی مورد قبول اکثریت پیروان آن آئین ها استناد کنیم. اما موقعی که به بررسی الگوی زیستی مورد قبول آئین اسلام می رسیم، به عنوان یک واقعیت تاریخی و به واسطه ی نگاه بیرونی که به آن داریم، با این واقعیت روبرو هستیم که قرائت­های مختلفی از اسلام وجود دارد. در اینجا لازم نیست وارد منشاء پیدایش تفاوت قرائت­ها بشویم. بحث درباره ی این که کدام قرائت صحیح تر است و کدام نیست هم مورد نظر ما نیست. برای فهم علت تفاوت در قرائت از دین، باید به تمایز میان دین و معرفت دینی توجه داشت. در حالی که دین امری قدسی و یگانه است، معرفت دینی امری بشری و متعدد است. منشأ این همه اختلاف میان مفسران، فقها، متکلمان و فلاسفه همین است که بعد از رحلت پیامبر(ص) و عدم دسترسی مسلمانان به منشاء وحی، و در باور دینی شیعه بعد از این که دستمان از معصومین (ع) هم کوتاه شد، چاره­ای نداشته ایم جز این که با خرد خود سراغ فهم دین اسلام برویم. وجود تعدد فهم ها از دین البته درباره ی سایر ادیان هم صادق است، اما شاید بتوان گفت در مورد آیین اسلام به خاطر دسترسی به تاریخ فکری مدون مسلمانان، تبیین این مسئله آسان تر و روشن تر است. اجازه بدهید برای روشن تر شدن مطلب، مثالی عرض­کنم: در تاریخ فقه که نگاه می­کنیم، شیوه های فقاهت و آراء فقهی سیر تطور و تحول تاریخی داشته که البته به صورت تکامل خطی نبوده یعنی خیلی از دیدگاه­های متفاوت در کنار هم و به موازات هم به حیات خود ادامه داده­اند. در دوره ی غیبت امام معصوم (ع) تا پیش از شیخ طوسی یک دوره داریم، و بعد از او هم یک دوره. در زمان سید مرتضی (که استاد شیخ طوسی است) مشاهده می کنیم که تکیه به خبر واحد (یعنی زمانی که تنها یک روایت در باب مسأله­ای در دست داریم) تا زمان شیخ طوسی مردود بود. در نتیجه، از این دیدگاه و مکتب فقهی، فقیه اگر در مورد حکمی به یقین می­رسد که در نتیجه، حکم قطعی الصدور می دهد. اما اگر به یقین نمی­رسد، کلاً در آن رابطه از اظهار نظر به عنوان یک حکم و فتوا خودداری می کند. از شیخ طوسی به بعد تا برسیم به شیخ انصاری تا برسیم به صاحب جواهر، اکثر فقها رأی شیخ طوسی مبنی بر حجیت خبر واحد را پذیرفته اند. شیخ اعتقاد دارد که بعد از امام معصوم (ع)، باب یقین مسدود شده است. این اختلاف دیدگاه در مبانی فتوا، چه در کلام و چه در فقه، قرائت های متعددی در باب شیوه استنباط فقهی پدید آورده است.

بنابراین، تفاوت قرائت­ها به عنوان یک واقعیت عینی، غیرقابل انکار است. تعجب می­کنم از عده­ای که برمی­آشوبند از این که در مورد اختلاف قرائت­ها صحبت شود. البته یک دل نگرانی در میان مخالفان نظریه ی تعدد قرائت ها از دین وجود داردکه قابل درک است و آن این که اگر اختلاف قرائت­ها به این معنا باشد که هر کس بتواند به طور دلبخواه بگوید قرائت من چنین است پس فتوای من چنان است، ایمان دینی معنا و اثر خود را از دست می­دهد و این شیوه ما را به ورطه ی نسبی گرایی می کشاند که چیزی جز هرج و مرج فکری در پی نخواهد داشت. در پاسخ باید گفت این دل نگرانی درست است، اما اگر نوع نسبیتی که در اینجا مطرح است را درست بفهمیم، این مشکل پیش نمی­آید. نسبیتی که در اینجا مطرح است، نسبی گرایی مطلق نیست. ما چه دوست داشته باشیم چه دوست نداشته باشیم، عملاً اختلاف نظرهای زیادی بین فقهای مسلمان به طور عام و فقهای شیعه به طور خاص وجود دارد. کار به جایی رسیده که اگر فقیهی فتوایی برخلاف نظر فقهای متقدم یا معاصر خود بدهد، سعی می شود یا نمود و اثری نداشته باشد و یا در حالتی که آن فتوا شایع شود، آن فقیه توسط دیگر فقها، متهم به کم سوادی می شود. این یعنی صورت مسئله را پاک کردن. در حالی که ضرورتی برای این کار نیست و می­توان به نوعی نسبی گرایی معرفتی نسبی اعتقاد داشته باشیم و به دام نسبی گرایی معرفتی مطلق هم نیفتیم. نسبی گرایی نسبی معرفتی یک واقعیت است و مشکلی را برای زندگی ما به وجود نمی­آورد که فکر کنیم دچار مشکل می­شویم. این نوع نسبیت هم در شناخت دین و هم در شناخت علم، حتی در علوم تجربی، پدیده ی رایجی است.

این مقدمه را گفتم چون می خواهم تأکید کنم که آنچه می­خواهیم امروز مطرح کنیم «یک» الگوی زیستی بر مبنای آموزه های آئین اسلام است. متنی که برایتان می خوانم، متنی است که حاصل چند سال همکاری و هم اندیشی عده ای از دوستان همفکر در «جمعیت توحید و تعاون» بود که در سال 1387 با عنوان «الگوی زیست مسلمانی» منتشر شد. باید اضافه کنم که بخشی از مباحثی که مطرح می­شود را به اختصار توضیح خواهم داد و در جلسات بعد بخشی از این محورها گسترده­تر شده و بیشتر مطرح خواهد شد. این الگوی زیستی بر مفروضات هستی شناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی زیر استوار است:

 

  • مفروضات هستی شناختی

نظام هستي مخلوق خداوند عليم،[1] حكيم[2]، قدير[3]، يكتا و بي‌همتا[4] است كه از هر نقصي مبرا و كمال مطلق[5] است و جهان به وجه احسن و اكمل از ارادة حكيمانة او پديد آمده است[6]. اين نظام، پايدار، هدفمند[7]، يكپارچه و تجزيه‌ناپذير است[8]. ماهيت نظام هستي مشتمل بر «از او» بودن و شدنی است به سوی «او»[9].

اجزاي نظام هستي با يكديگر سازگار، در تعامل با هم  و وابسته به يكديگرند. اين نظام در حال دگرگوني و تطور دائمي است ولي قوانين حاكم بر اين فرآيند ثابت است([10]). همة موجودات در اين نظام  داراي مراتب و درجات هستند و از قانونمنديهاي خاص خود تبعيت مي‌نمايند([11]).

 

  • مفروضات انسان شناختی

شاخص وجودي انسان، نسبت هستي شناسانه خاص وي با خداوند است([12]). به يمن فيض و نفخة الهي([13])، آدمي مستعد عشق و آگاهي و كمال است([14]) و معناي زندگي او تحقق يافتن اين غايات است([15]). انسان به ميزان تلاش خويش، امكان قرابت به خداوند را كسب  مي كند و ([16]) اساس و پايه وجودي انسان را فطرت الهي تشكيل مي‌دهد كه بر خير، رحمت و عدل استوار است([17]). او مخاطب خداوند است([18]) و بارزترين وجه مميزة او، انتخابگري است و بدين معنا، يك موجود امكاني است كه مي تواند در راستاي قانونمندي هاي هستي، سير تكاملي خويش را طي‌كند([19]).

انسان به حكم آفرینش مي تواند زيبا و زشت، خوب و بد و خیر و شر را درك ‌كند([20]) و قادر به يادگيري و آموختن است([21]). مسئوليت، پيامد دارا بودن قدرت انتخاب است. انسان در مقابل خالق هستي([22])، طبيعت([23])، ديگران([24]) و خود داراي حق و تكليف است. او در هستي خويش با محيط طبيعي، خويشتن خويش و محيط اجتماعي مواجه است و رابطه اي دو سويه با تاريخ و اجتماع دارد که اين دو  نيز ظرف تكامل و حركت انسان و هم پرداختة خود او هستند([25])، بدین معنا که انسان مي تواند با بهره گیری از استعدادهای خود، بر موانع درونی و محيطي فايق آيد و بر سير حركت و جريان تاريخ تأثیر گذارد([26]).

 

  • مفروضات معرفت شناختی

احساس، تجربه، انديشه، الهام و اشراق([27])، و وحي([28]) منابع اصلي شناخت و کسب آگاهي مستمر براي انسان است. اما روش هايي كه بر پاية آنها باورها، نگرش ها و دانش آدمي شكل مي‌گيرند نمي‌توانند ضرورتاً حقيقت نهايي را عرضه كنند و با کسب آگاهي و تجربه در خلق و به كارگيري آن ها، ممكن است تصحيح، تعديل و يا منسوخ شوند. آنچه از طریق وحی به‌دست انسان می رسد، با وجود آن که خود از منبعی فوق بشری (خداوند) سرچشمه گرفته و از هرگونه خلل و نقصانی مبراست، آنگاه که از طريق واسطه‌هاي فیض او (پیامبران) بر انسان ها عرضه می گردد، تابع قانونمندی های فهم بشری شده و امکان ارایة فهم ها و تفسیرهای مختلف را پدید می‌آورد. هرچند امکان بازشناسی تفاسیر بهتر و فهم های قابل قبول تر منتفی نیست، اما آنچه در اینجا بر مسند داوری می نشیند، خرد انسانی است، اگرچه به استدلال ها و احتجاج های فوق بشری مجهز شده باشد. از همین روست که در عین حال که شناختي كه انسان از طريق توانايي‌هاي معرفتي خود به‌دست می آورد مطلق و نقص‌ناپذير نيست، اما همين شناخت نسبي توانسته و مي‌تواند راهگشاي او در انتخاب و پيمودن راه خود گردد.

 

 

توجه داشته باشید که در بحث بنیان­های معرفت شناختی، یعنی همان چیزی که در جلسات پیش درباره ی الگوی تحلیلی سه وجهی تحت عنوان عقلانیت مطرح شد، سه منبع متفاوت و در عین حال مرتبط با یکدیگر را برای شناخت قائل هستیم: یکی احساس و تجربه، یعنی همان شناخت هایی که علوم تجربی را پدید می آورد. ما آگاهی­هایی که از راه حواس به دست می­آوریم را در اندیشه­مان تجزیه و ترکیب کرده و به جمع­بندی می­رسیم. منبع دیگر الهام و اشراق است، یعنی آنچه در حوزه ی شناخت عرفانی با آن سر و کار داریم. ما به عنوان مسلمان نمی­گوییم نسبت به وجود خدا تنها می توان از راه عقل  شناخت پیدا کرد. ما راه دل و شناخت معرفت عرفانی را هم باز می­دانیم و چه بسا در برخی موارد قدرتمندتر و پر نفوذتر از شناخت عقلانی. در شهود عرفانی، طبیعی است که ضمائر انسانی که آمادگی بیش تر داشته باشند از این شهودِ بی واسطه، بیش تر بهره می­برند و به شناخت گسترده تری دست پیدا می­کنند. احساس و تجربه، الهام و اشراق، منابع اصلی شناخت هستند و انسان­ها می­توانند از طریق آنها شناخت پیدا کنند اما روش­هایی که بر پایه آنها باورها و دانش انسان شکل می­گیرد ضرورتاً حقیقت نهایی و مطلق را نمی­تواند ارائه کند. در برخورد با وحی، خرد انسانی پا به میان می­گذارد و دلیل تفاوت­هایی که به عنوان قرائت­های مختلف ما از دین ذکر شده به دلیل همین واسطه ی انسانی یعنی عقل است. فهم های ما از دین می­توانند با کسب آگاهی­های بیشتر تعدیل، تصحیح یا تکمیل شوند و این در معرفت بشری خیلی طبیعی است. پس آنچه از طریق وحی به دست ما می­رسد از یک منبع فوق بشری است و خود آن یک امر ثابت است. اما چون ما هستیم که باید دین را فهم کنیم، فهم ما از وحی فهمی است که تابع محدودیت­های عقل بشری و متغیر است. اینجا وقتی صحبت از عقل می­شود، منظور عقلی است که در استخدام فهم معرفت دینی است، چون برای عقل مجزای از وحی هم در حوزه ی گسترده ای، حجیت قائل هستیم. پس این شناختی که ما از طریق شناخت بشری نسبت به وحی به دست می­آوریم، نسبی است. اما چنانچه بعداً در بحث نسبیت گرایی و انواع نسبیت گرایی مطرح خواهیم کرد، ما با همین عقل نسبی می­توانیم به اداره ی زندگی خودمان بپردازیم. به خصوص در بحث درباره ی عقلانیت جمعی، این بحث بازتر خواهد شد.

اما در مورد انسان، در این الگوی زیستی، مهم این است که انسان بارزترین وجه ممیزه­اش از موجودات دیگر، قدرت انتخابگری اوست که بر اساس آن می­تواند به انتخاب خود و البته بر اساس قوانین و سننی که بر عالم حکمفرماست، به راه خیر برود و می­تواند با انتخاب خود به راه شر برود. هم­چنین انسان می­تواند نسبت به خوبی و بدی و زشتی و زیبایی شناخت پیدا کند. اینطور نیست نتواند آنها را بشناسد (حداقل در حد شهود اخلاقی) و وقتی آگاهی پیدا کرد، پیامد انتخاب گری، مسئولیت است. مسئولیت در اشکال مختلف بروز می­کند. هر جا صحبت از مسئولیت می­شود، بحث حق و تکلیف هم به دنبال آن مطرح می­شود. پس انسان در قبال خالق هستی، در قبال خویشتن خویش، در مقابل دیگران (جامعه)، در قبال محیط زیست خود (طبیعت) و در قبال تاریخ مسئول است و حقوق و تکالیفی دارد. در حوزه ی اجتماعی و فردی و به خصوص آنجا که رابطه ی او با تاریخ و اجتماع مطرح می­شود، انسان هم ساخته و پرداخته اجتماع و تاریخ است هم سازنده ی آن؛ اصل اصالت آمیخته ی جمع و فرد در تمایز با اعتقاد به اصالت فرد یا اصالت جمع.

 

با عنایت به باورمان در رابطه با جبر و اختیار، ما محکوم نیستیم که یک سیر تاریخی معین را حتماً طی کنیم. از طرف دیگر این را هم می­پذیریم که عوامل و سننی هست که ما را به سمت خاصی هدایت می­کند و اگر قرار است تغییری پدید آید، باید به قانونمندی هایی متفاوت روی بیاوریم. قرار نیست که خدا اراده ی خود را در انتخابگری انسان تحمیل کند: «لا اکراه فی الدین». خدا حتی از پیامبرش می­خواهد که اصلاً از این اشتیاق شدیدی که داشت تا همه را به سوی خیر فرا بخواند پرهیز ­کند. آن اشتیاق با شیوه ی دیکتاتوری متفاوت است. شیوه ی دیکتاتوری این است که افراد را به سمت تفکر خود به هر قیمتی که هست به راه بیاورد. ولی پیامبر نوعی دل­نگرانی نسبت به امت خود و انسان­ها دارد. هدف، نه سیطره بر انسان ها، بلکه پیروزی حق بر باطل است. دیدیم که در سایر ادیان هم مسئله ی پیروزی نهایی حق بر باطل وجود دارد. به این معنا، اعتقاد به مهدویت و آمدن منجی موعود، در همه ی ادیان الهی مشترک است. در حال حاضر وارد جزئیات نمی­شویم که اعتقاد به آمدن منجی چگونه به تلاش ما برای برپایی یک جامعه سالم منجر می­شود.

در حوزه ی عقلانیت، توضیح چند نکته ی دیگر هم حائز اهمیت است. یکی این که ما میان عقل و نقل (که هم وحی و هم سنت است) به تضاد و تفاوت قائل نیستیم و آنها را ناسازگار با یکدیگر نمی­دانیم و در این الگوی زیستی، اعتقاد داریم عقل برای خود قلمرویی اختصاصی دارد، نقل هم برای خود قلمرویی اختصاصی دارد، و یک قلمروی هم مشترک دارند. همه ی دشواری­ها در مرز این سه رخ می­دهد. درباره ی این مساله اختلاف نظر بسیاری وجود دارد و طیف متنوعی از دیدگاه ها را در بر می گیرد. در یک سر طیف دیدگاهی را در نظر بگیرید که اصلاً برای عقل حوزه ی مستقلی قائل نیست تا برسیم به حد وسط که برای عقل حوزه مستقل هم قائل است و عقل دینی (عقلی که در استخدام دین است) را در جای خودبه رسمیت می شناسد، تا به سر دیگر طیف برسیم که اعتقاد دارد در تفکر دینی «منطقه الفراق»ی برای عقل وجود ندارد بلکه وحی است که بر عقل حکم می راند. باور این الگوی زیستی این است که سه قلمرو وجود دارد یعنی یک قلمروی مشترک و دو قلمروی مستقل. عقل، به عنوان پیامبر بیرونی، راهنمای انسان است. این به معنای آن نیست که عقل و وحی به لحاظ امکان دست­یابی ما به علم یقینی در بعد گستردگی در یک درجه و سطح قرار دارند و در نتیجه، ما از وحی بی­نیاز هستیم. وحی معرفت ما را به حوزه­هایی گسترش می­دهد که اساساً از محدوده ی امکان­ها، ظرفیت­ها و توانمندی­های عقل بشری فراتر است. این به خصوص در آنچه مربوط به عالم غیب می­شود مطرح است. مثالی عرض ­کنم: درباره ی معاد و این که آخرتی هست به هیچ وجه عقل بشری ما را به این حقیقت نمی­رساند. یعنی از طریق استدلال عقلانی به مساله ی معاد نمی­رسیم. ممکن است به اعتقاد به وجود خدا با عقل برسیم و امکان دارد که در مورد پیامبری و نبوت، استدلال عقلانی داشته باشیم، اما وقتی به مساله ی معاد می­رسیم، از طریق وحی به وجود حقیقتی به نام معاد می رسیم.

نکته ی مهم دیگر این که اعتقاد داریم انسانی که صاحب عقل است دست کم در مورد پذیرش وحی می­تواند این را بپذیرد که حال که با عقل محدود بشری که روشنایی­بخش هم هست، راه خود را در تاریکی­ها پیدا می­کند، اگر منبع پرنورتری به او ارائه شود، از پذیرش آن ابا نمی کند. بنابراین پذیرش این که اگر وحی به عنوان منبع شناخت در اختیار ما قرار ­گیرد از آن بهره­برداری می­کنیم، غیرعقلانی نیست.

در مورد مساله ی حسن و قبح هم شناخت نسبت به خیر و شر و بسیاری دیگر از امور اخلاقی برای ما ممکن است و به لحاظ معرفتی شناختی، اخلاق مقدم بر دین است. این مناقشه ی مفصلی است که بین اشاعره و معتزله برقرار بوده است. اشاعره می­گویند ملاک خوب و بد بودن اعمال و داوری ها را باید از کلام خدا گرفت، در حالی که عدلیه اعتقاد دارند بنا بر نص آیات قران، حق و ناحق و خوب و بد وجود دارند و خدا است که بر امر زشت و پلید فرمان نمی­دهد. اینها ملاک هایی است که ما با عقل فطری که نیاز به تحصیل و اکتساب ندارد می­توانیم بشناسیم. در ادبیات دینی در مورد حسن عدل و قبح ظلم، حسن صدق و قبح کذب، حسن اتحاد و قبح افتراق و کینه­توزی، حسن بخشندگی و قبح بخل، حسن تواضع و قبح کبر، حسن احسان و قبح طمع، حسن تعاون بر تقوا و قبح تعاون بر عدوان، حسن خلوص و قبح ریا، حسن نیت خیر و قبح سوء نیت، حسن صلح و سلام و قبح ستیزه جویی و ناسزا، حسن داوری بر حق و قبح حکم بر ناحق، حسن شهادت به صدق و قبح شهادت ناروا، حسن علم و قبح جهل، حسن وفای به عهد و قبح پیمان­شکنی، حسن امانت و قبح خیانت، حسن احیای نفوس و قبح اتلاف آن و موارد دیگر مفصل بحث شده است. نسبت به این ها در سطح شهود اخلاقی کاملاً می­توان شناخت پیدا کرد و اتفاق نظر داشت. کجاست تفاوت دیدگاه­ها شروع می­شود؟ وقتی به مرحله ی تبیین می­رسیم. زمانی که می­پرسیم «چرا؟»، استدلال ها و دیدگاه­ها متفاوت می­شود. در چند جلسه ی اخیر که نگاهی به الگوهای زیستی در آئین های زرتشت، یهود، مسیح و در جلسه ی امروز هم که نگاهی به یک الگوی زیستی در اسلام داشتیم، از این مبانی و اصول مشترک و مورد اجماع فراوان دیدیم.

از ادامه ی بحث الگوهای زیستی در می گذریم و در جلسه ی آینده به مساله ی اصالت فرد یا اصالت جمع جامعه خواهیم پرداخت؛ بحثی که در مسیر رسیدن به یک الگوی اجماع همپوش برای همزیستی میان الگوهای زیستی مختلف در اجتماع چندفرهنگی ما نقش مهمی ایفا خواهد کرد.

[1] . عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ (رعد ۹)

[2] . سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (حدید ۱)

[3] . – وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ  يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (نحل ۷۰)

[4] . قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (اخلاص، ۱-۴)

[5] . هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى‏ يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (حشر ۲۴)

[6] . الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى‏ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (آل عمران ۱۹۱)

[7] . وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ (انبیا ۱۶)

[8] . قُل لَّوْ كَانَ  مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَى‏ ذِي الْعَرْشِ  سَبِيلاً (اسرا ۴۲)

[9]. هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَلِيمٌ  (حدید ۳)

[10] . سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً ( فتح ۲۳)

[11] . إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ (قمر ۴۹)

[12] . يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ (انشقاق ۶)

[13] . إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ، فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (ص ۷۲و۷۳)

[14] . وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (النحل78)

[15] . أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ«35 (روم ۳۵)

[16] . وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى‏ (نجم ۳۹)

[17] . فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ (روم ۳۰)

[18] . وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى‏ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى‏ شَهِدْنَا أَن  تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ (اعراف ۱۷۲)

[19] . ا نَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً (انسان ۳)

[20] . إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً (انسان ۲)

[21] . عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ  (علق ۵)

[22] . وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً (اسرا ۳۶)

[23] . هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ (هود ۶۱)

[24] . يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ  (مائده ۳۵)

[25] . ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى‏ قَوْمٍ حَتَّى‏ يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ  (انفال ۵۳)

[26] . إِنَّ اللَّهَ لاَ  يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى‏ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ (رعد ۱۱)

[27]. ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ (سجده ۹)

[28] . اتَّبِعْ مَاأُوْحِيَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (انعام ۱۰۶)