جلسه پنجم
تاریخ: 9/8/1392
مکان: «مؤسسه مطالعات دین اقتصاد»
بسم الله الرحمن الرحیم
طی دو جلسه ی پیش برای آشنا شدن با ابعاد بحث عدالت، نمونه ای از نظریه های عدالتی که «حق بنیاد» هستند را در بررسی نظریه ی عدالت به مثابه انصاف رالز مشاهده کردیم. در این جلسه به بررسی آراء و اندیشههای مایکل والزر میپردازیم که نظریه اش «خیر بنیاد» است. اندیشه ی والزر ویژگیهای قابل توجهی دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنم.
از اولین آثار او، کتابی در باب نافرمانی مدنی بود. همچنین درباره ی جنگ عادلانه و ناعادلانه کتابی دارد که هنوز هم از کتب مرجع در این زمینه میباشند. درباره ی بحث جایگاه و نقش روشنفکری مباحث قابل توجهی دارد که در جای خود باید مورد بررسی قرار گیرد. خصوصیت دیگری که والزر دارد این است که میتواند بحثهای بسیار پیچیده و دشوار را به زبانی ساده بیان کند و به همین دلیل با مخاطبان گستردهای ارتباط برقرار کند. خوشبختانه در سال های اخیر، برخی از کتاب های او به زبان فارسی ترجمه شده است. اگر بخواهیم تأثیرگذاری اندیشه های او را با رالز که «نظریه ای در باب عدالت» وی تقریباً در همه ی دانشگاه های معتبر دنیا به عنوان کتاب درسی تدریس می شود مقایسه کنیم، درباره ی والزر هم میتوان گفت به همین میزان ادبیات تولید شده است. مهمترین اثر وی یعنی «قلمروهای عدالت» در کانون توجه قرار گرفته است. اگر بخواهیم مقایسهای بین والزر و رالز داشته باشیم تا دلیل انتخاب او برای بحثمان را بهتر بفهمیم، باید عرض کنم والزر بر خلاف رالز که بنیانگراست، به لحاظ معرفت شناختی زمینه گرا و بافتارگراست؛ به این معنا که اعتقاد دارد ارزشهای اخلاقی مثل عدالت را نه از منظر «ناکجا»، بلکه از «اینجا و اکنون» باید فهم کرد. دوستانی که میخواهند با بحث منظر معرفتی از ناکجا آشنا شوند، میتوانند به کتابی که سالها پیش تامس نیگل با عنوان «منظری از ناکجا» منتشر کرده، مراجعه کنند.
دیگر این که برعکس رالز (به خصوص در «نظریهای در باب عدالت») که جهانشمولگراست، والزر خاص گراست و در بحث اصالت فرد و اصالت جامعه، در میانه فردگرایی و جمعگرایی قرار دارد، هر چند همانطور که عرض شد، رالز هم در نیمه دوم فعالیتهای علمیاش به سمت این اصالت آمیخته جمع و فرد حرکت کرد. چنانکه گفته شد، او در «عدالت به مثابه انصاف» به گونه شناسی نظریه اش اشاره دارد و آن را نوعی لیبرال- سوسیالیسم و سوسیال- لیبرالیسم می داند.
به راستی هم اثرات شکست طرح سوسیالیسم در جهان سیاست و فروپاشی بلوک شرق بر نظریه ی مارکسیسم احتیاج به تجزیه و تحلیلهای دقیق دارد، به ویژه که مشاهده می کنیم اندیشههای نومارکسیستی بعد از فروپاشی بلوک شرق گسترش پیدا کرد. این را باید یک اصل دانست که اگر نظریهای در نحوه ی عمل به آن و تجلی اجتماعی اش دچار شکست شود، ضرورتا و به لحاظ منطقی به معنای شکست آن نظریه نیست. در غیر این صورت، باید گفت نظریه یا مکتب پیامبر اسلام (ص) چون به یک معنا بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) و به یک معنا بعد از حادثه کربلا با شکست مواجه شد، دعوتی اشتباه بوده است. همچنین اگر کارنامه بنی امیه و بنی عباس ملاک درستی یا نادرستی مکتب اسلام قرار بگیرد، باید به این نتیجه رسید که اساساً مکتب پیامبر (ص)، الگویی اشتباه بوده است. درحالی که با تجزیه و تحلیل دقیق میتوان گفت چنین گزارهای درست نیست.
به هر حال، والزر به لحاظ دفاع از ارزشهای اخلاقی، یک لیبرال تمام عیار است. به تعبیری دیگر، او به دنبال یافتن صورتبندی های معرفت شناختی برای لیبرالیسم است که بنیانهای معرفتشناختی را فراهم آورد تا برعکس بنیانگرایی معرفت شناختی، قابل دفاعتر باشد.
از آثار او که به فارسی ترجمه شده میتوان از «فربه و نحیف، خاستگاه اندیشههای اخلاقی»، «حوزههای عدالت؛ در دفاع از کثرتگرایی و برابری»، «در باب مدارا» و «تفسیر و نقد اجتماعی» نام برد. به خصوص دوستان را توصیه میکنم به مطالعه ی این کتاب آخر که سه بخش عمده دارد و مباحث جالبی در بخشهای اول و دوم دارد و نیز بخش سوم آن که برای ما که در فرهنگ دینی رشد کردهایم جذاب است، چون از نظریهای که در بخش اول و دوم ارایه می کند استفاده میکند و به تجزیه و تحلیل تاریخ رفتار پیامبران بنیاسرائیل به عنوان مصلحان جامعه می پردازد. والزر یک یهودی است و با شناختی که دارد خیلی خوب از عهده ی این کار بر میآید. من وقتی این کتاب را خواندم، دیدم نگاهمان میتواند به داستانهایی که در قرآن درباره ی پیامبران آمده تغییر کند و همچنین، میتوان نگاهی درست تر به صورت مساله پدیده ی روشنفکری داشت.
ویژگی تفسیری فلسفه اخلاق
والزر نکتهای معرفتشناختی دارد که ما مجبوریم از همانجا آغاز کنیم. در کتاب «تفسیر و نقد اجتماعی» بحثی میکند که خلاصه ی آن از این قرار است. وقتی مباحث فلسفه ی اخلاقی را مطرح میکنیم، به لحاظ معرفتی میتوان سه رهیافت را درنظر گرفت: یکی رهیافت کشف است که میتواند به دو صورت باشد. یکی این که به شکل وحی باشد یعنی پیامبری به بالای کوه برود و گزاره های اخلاقی را برای ما به ارمغان آورد. در این صورت، اعتقاد داریم عالم دارای یک نظام اخلاقی است که همراه آفرینش آن پدید آمده است. دیگر این که فکر کنیم دوران وحی گذشته و گزاره های اخلاقی از جنس قوانین طبیعی است که طبیعت وضع کرده و وظیفه ی فیلسوف این است که آن را کشف کند. آنچه شما درباره ی فلاسفه یا سنت تفکر طبیعی دارید (از یونان باستان تا دوران معاصر)، عبارت است از تلاش برای کشف قانون یا قوانین طبیعی حاکم بر انسان.
در رهیافت دوم که رهیافت ابداع است دو اعتقاد مبنا است: یا اساساً جهان اخلاقی ای وجود ندارد، و یا این که جهان اخلاقی ای که وجود دارد نادرست است. به هرحال، در این رهیافت، وظیفه ی فیلسوف اخلاق این است که یک نظام اخلاقی برپا کند که بر اساس آن بتوان گزاره های اخلاقی را مطرح کرد و نظام اخلاقی را در جامعه برپا کرد که یکی از اشکال آن در سیاست متجلی میشود.
به خاطر داشته باشید که در سپهر معرفتی غرب وقتی صحبت از اخلاق میشود همه عرصه ی بایدها و نبایدها را در بر میگیرد نه فقط اخلاق فردی. یعنی اگر ما معرفت انسانی را به دو بخش تقسیم کنیم که یکی «هست و نیست» ها و دیگری «باید و نباید» ها باشد، اخلاق همه ی عرصه ی باید ها و نبایدها را در بر میگیرد و بنابراین، یکی از شقوق آن هم سیاست خواهد بود. فیلسوفی مثل کانت را در چارچوب این رهیافت دوم می توان فهمید.
اما بحثی که والزر دارد این است که اخلاق نه الهی است (مگر این که اعتقاد داشته باشیم صدای مردم، صدای خداست) و نه طبیعی. ما اساساً نیازی به کشف دنیای اخلاقی نداریم، بلکه همین حالا با ارزشهای اخلاق زندگی میکنیم. کاری که فیلسوف اخلاق باید انجام دهد این است که آن را تفسیر و تبیین کند. این رهیافت را با عنوان رهیافت تفسیر مطرح میکند. مفاهیمی اخلاقی داریم که به عنوان انسان، همگی در آن اشتراک نظر داریم. پس در سطح شهود اخلاقی، همه به گزاره های اخلاقی مشترکی باور داریم. میگوید اگر شما بشنوید مأموران امنیتی نیمه ی شب به داخل منزل فردی هجوم برده، او را دستگیر کرده و با خود بردهاند و خانواده ی او را دچار وحشت کرده اند، بدون این که بدانید این اتفاق در کدام کشور اتفاق افتاده، این عمل را در هر زمان و مکانی که اتفاق بیفتد محکوم میکنید. این ارزشگذاری، ناشی از شهود اخلاقی است که عام و جهانشمول است. اما به محض آن که بپرسند چرا این را عمل درستی نمیدانید، وارد تفسیر و تجزیه و تحلیل میشوید. اینجاست که کار فیلسوف شروع میشود و اینجاست که اخلاق خاص میشود. یا مثلا امانتداری در هر جامعهای که باشد، باارزش است، اما به محض این که به مرحله ی تبیین وارد شویم و به چرایی بپردازیم، وارد تفسیر شده ایم. اینجاست که اخلاق خاص میشود.
تعدد و تنوع در موضوع عدالت
درباره ی عدالت، والزر میگوید اساساً ما در اجتماع جمع میشویم تا با هم مشارکت کنیم، منابع را بین خود تقسیم و دادوستد کنیم. بنابراین، جامعه مکان توزیع است و اجتماع انسانها ماهیتی کاملاً توزیعی دارد. اما مشکل این است هیچ وقت معیاری واحد یا مجموعهای از معیارهای یکسان نداشتهایم که نشان دهد توزیعها چگونه باید صورت بگیرد. والزر میگوید این که دنبال معیار واحدی می گردیم، ناشی از فهم نادرست ما از موضوع عدالت اجتماعی است. اصول عدالت، در شکل خود متعدد و متنوع هستند. خیرها و کارهای اجتماعی با معیارهای متفاوت توزیع میشود و اگر دنبال این باشیم که دلیل واحدی پیدا کنیم که همه آن ها به آن دلیل و بر اساس آن معیار توزیع شوند، به راه خطا رفتهایم. این تفاوتها به خاطر این است که ما از این خیرها و کالاها، فهمهای متفاوت داریم. بنابراین، چون در جوامع مختلف، فهمهای مشترک متفاوتی از خیرها و کالاهای اجتماعی هست، فرمول توزیع آن هم متفاوت است.
نظریه ای درباره خیرها
میگوید برای توضیح و تحدید تعدد گزینههای مربوط به عدالت توزیعی، نیازمند به یک نظریه درباره ی خیر هستیم. ویژگیهای این نظریه را میتوان در شش گزاره خلاصه کرد:
اول این که همه ی چیزهایی که عدالت توزیعی با آن سر و کار دارد، خیرهای اجتماعی هستند و به همین دلیل خیرها، دارای معنای مشترک اجتماعی هستند چون اساساً مفاهیم حاصل یک فرایند اجتماعی هستند. خیرها در اجتماعات مختلف، معناهای مختلف دارند.
گزاره ی دوم این است که هویت انسان بر میگردد به نوع درک و خلاقیتهایی که در باب فهم این خیرهای مشترک از خود بروز میدهد. ما اول خیر یا کالای اجتماعی را فهم می کنیم و بعد از آن است که بحث مالکیت و استفاده از خیرهای اجتماعی پیش میآید.
گزاره ی سوم این که مجموعهای معین از خیرهای اولیه یا بنیادین وجود ندارد که در همه ی فرهنگ ها به طور یکسان، ارزشمند باشند. در بحث مان درباره ی رالز، موضوع خیرهای بنیادین را مطرح کردیم. اما والزر میگوید اصلاً مجموعه معینی از این خیرها نداریم که در همه ی فرهنگها به طور یکسان ارزشمند باشند.
گزاره ی چهارم این که اساساً عمل انسان را معنای خیر است که تعیین میکند. توجه کنید که این یکی از نقاط تمایز نظریه ی والزر است با مباحثی است که در فلسفه ی اخلاق با عنوان نظریه های «حق بنیاد» شناخته میشود.
گزاره پنجم این است که مفاهیم اجتماعی، خصلتشان این است که تاریخمند هستند. هر مفهوم اجتماعی، تاریخی دارد که در بستر فرهنگی خاص خود رشد می کند. به همین دلیل، با تحولاتی که در تاریخ هر اجتماع پیش میآید، عادلانه بودن یا ناعادلانه بودن این شیوههای توزیع اجتماعی، متحول میشود.
و بالاخره گزاره ی ششم این است که وقتی این معانی از هم منفک هستند، توزیع خیرهای اجتماعی باید بر فهمی که بر هر یک از آن ها استوار است مبتنی باشد.
سلطه و انحصار
در ادامه، دو بحث مهم را مطرح میکند: یکی سلطه است و دیگری انحصار. تعریف سلطه این است که سلطه بیان کننده ی شیوهای از توزیع خیرهای اجتماعی است که به معنای ذاتی آن خیرها محدود نیست. انحصار، بیان کننده ی شیوه ی مالکیت یا تسلط بر خیرهای اجتماعی است به منظور بهرهکشی از سلطه آن ها. اجازه بدهید برای روشن شدن مطلب، مثالی عرض کنم. از جمله کالاهای اجتماعی که والزر در این کتاب بر میشمرد، پول، تحصیلات، عشق، اعتبار اجتماعی، عضویت و امنیت است. او میگوید آنچه که ما اینجا و اکنون، به طور مشترک و در یک جامعه ی سیاسی از این خیرها و کالاهای اجتماعی می فهمیم، فهم مشترکی است از هر یک از مفاهیم و ملاک و معیاری برای ارزشگذاری، مرزبندی و قواعد و قوانینی که باید بر اساس آن ها، هر خیر اجتماعی توزیع شود. به منظور دستیابی یه شیوه ی عادلانه ی توزیع آن ها، کاری که ما باید بکنیم این است که ببینیم با مسأله سلطه و و انحصار در رابطه با این کالاهای اجتماعی چگونه برخورد کنیم؟ در نظامهای سرمایهداری، سرمایه است که سلطه دارد و هر که سرمایه دارد، به دنبال آن، شأن و منزلت اجتماعی برایش پدید میآید. در نظامهای فن سالار، این نقش را به جای سرمایه به دانش ایفا می کند. با دانش میتوان قدرت یافت. والزر میگوید این سلطهها هزگر پایدار نیستند چون همیشه از طرف گروههای دیگر به چالش کشیده میشوند. در نظر بگیرید چالشی که پیدایش بورژواری جدید برای نظام فئودالی که در آن صاحبان سلطه، مالکانی بودند دارای تعدادی رعیت، به وجود آورد. تحولی ایجاد شد و طبقه ی بورژواری شکل گرفت و قدرت طبقه ی فئودال را به چالش کشید. بنابراین، هیچ خیر اجتماعی نمیتواند به طور کامل بر طیف خیرها سلطه داشته باشد و هیچ انحصاری هم کامل نیست.
ایدئولوژی
بر این اساس، والزر تعریفی از ایدئولوژی ارایه می کند. اگر مدعایی داشته باشیم در جهت انحصار یک خیر مسلط برای اهدافی اجتماعی، آن وقت یک ایدئولوژی پدید می آید. مثلاً در حکومت اشراف، ایدئولوژی حاکم، مدعای اصل و نسب و هوش و توانمندی اشخاص خاصی است. این اشرافیت، با ثروت گره میخورد و یک نوع اعتبار خانوادگی به دنبال دارد که طبقه ی برتری که حق حکومت دارد را به وجود می آورد. فئودالیته ی قرون وسطای اروپا، برهمنهای هند و فراعنه مصر باستان مثال های تاریخی از این دست هستند.
مطالبات توزیعی ناشی از این تضادهای اجتماعی را میتوان در سه گروه جای داد: یا نظریهها و مطالباتی که با هدف بازتوزیع خیر مسلط اعم از پول، قدرت سیاسی و غیره به کار میرود. این یعنی مخالفت با انحصار. انحصار، ناعادلانه است. مثلاً آموزش و پرورش تا زمانی انحصاری بود و اگر پول داشتی، میتوانستی تحصیلات داشته باشی. در دنیای جدید، این نهاد متحول شد و مدارس عمومی که با بودجه ی دولتی اداره میشود را اشاعه دادند. در ابتدا تصور میشود این انحصار شکسته شده و بنابراین عدالت توزیعی برقرار شده است. اما خود این خیر اجتماعی بعداً تحول پیدا میکند به یک خیر اجتماعی دیگر. یعنی افرادی که درس بهتری بخوانند میتوانند به ثروت بیشتری دسترسی داشته باشند. برای همین است که والزر میگوید صرف شکستن انحصارها، نمیتواند مشکلی را حل کند.
نوع دوم ایدئولوژی توزیعی این است که باید راه برای توزیع خودبنیاد خیرهای اجتماعی باز باشد. یعنی باید با سلطه مبارزه کرد چون ناعادلانه است.
ایدئولوژی سوم این است که خیرهای اجتماعی که مسلط هستند یا در انحصار هستند را میخواهیم کنار بگذاریم و خیرهای اجتماعی دیگری را آوریم. بسیاری از انقلابها بر همین استدلال شکل گرفته که در نظام قدیم، الگوی سلطه و انحصار ناعادلانه است و میخواهیم الگوی جدیدی را جایگزین آن کنیم. در انقلاب فرانسه، همین مسئله مطرح بود. بنابراین، خیرهای جدید که توسط گروه های جدید به انحصار در آمده اند، باید جایگزین خیرهای کنونی شود. جا دارد یاد کنم از جمله ی مهمی از مرحوم بهشتی که باید مراقب بود تا مبادا انقلابها به این منجر شود که مظلوم دیروز، ظالم امروز باشد.
برابرخواهی بسیط
والزر میگوید بیشتر فلاسفه اخلاق، در طرح نظریات خود درباره ی عدالت، به شکل اول پایبند هستند، یعنی به دنبال اصلی هستند که بر اساس آن بتوانند بازتوزیع خیرهای اجتماعی را مطرح کنند تا انحصارها را بشکنند. او نام این نظام را «نظام برابری بسیط» میگذارد و میگوید چنین نظامی، خیلی هم دوام ندارد چون قائلان به آن، به فرایند تبدیل خیرها به یکدیگر توجهی ندرند. بر این اساس، نظام برابری بسیط پایدار نیست.
والزر در نقد مارکس می گوید مارکس نوجه ندارد که تاریخ نشان می دهدکه نه ابزار و شیوههای تولید، بلکه سیاست است که همیشه مستقیمترین راه سلطه است و قدرت سیاسی را باید مهمترین و خطرناکترین کالاهای اجتماعی در تاریخ بشر دانست. مثلاً برای این که قدرت سیاسی محدود شود گفتند تا میتوانید آن را گستردهتر توزیع کنید و دموکراسی پدید آمد. حالا دیگر قدرت در دست یک دیکتاتور خاص نبود، ولی بعد از آن به تدریج انحصارهای جدید پیش آمد مثل قدرت تکنوکراتها.
برابری مرکب
مشکلات ناشی از اعتقاد به چنین نظام برابری یا مساوات بسیط از آنجا ناشی میشود که در مساله ی عدالت توزیعی روی انحصار استوار است نه سلطه. در حالی که باید بیشتر روی کاهش سلطه متمرکز شویم تا شکستن انحصار. باید به آنچه میتواند از تبدیل خیرها به یکدیگر جلوگیری کند فکر کنیم و برای محدود کردن آن هم باید به معنا و مفهوم مشترکی که از کالاها داریم بر گردیم. والزر میگوید برابری نیازمند کالاهای گوناگون است که خود نشاندهنده گوناگونی خیرهای اجتماعی است بنابراین خیرها مفاهیم اجتماعی دارند و راه عدالت توزیعی را از طریق این مفاهیم پیدا میکنیم. باید در جستجوی اصولی باشیم که در قلمرو هر اصولی وجود دارد و نادیده گرفتن این اصول یعنی استبداد، یعنی تبدیل یک خیر یا کالا به خیر و کالای دیگر، وقتی بین آنها هیچ رابطه ی ذاتی وجود نداشته باشد، به معنای تجاوز یک خیر اجتماعی به قلمرو خیرهای دیگر است. به جای این نظام برابری بسیط، باید به فکر یک «نظام برابری مرکب» باشیم. میگوید برابری مرکب یعنی این که هیچ شهروندی که در قلمرو یک خیر اجتماعی برتری دارد نتواند از آن برتری در قلمرو دیگری برای برتری بر شهروندان دیگر استفاده کند. عدالت توزیعی از نظر رالز یعنی این که کالای اجتماعی الف نباید در میان مردان و زنانی که دارای کالای اجتماعی ب هستند به صرف این که دارای کالای اجتماعی ب هستند و بدون توجه به مفهوم الف توزیع شود. این اصل، یک اصل منعطف است و هدف آن این است که نشان دهد کانون توجه ما باید کجا باشد وگرنه درباره ی سهم افراد و نوع تقسیم حرفی نمیزند.
به نظر والزر، وقتی نظریههای عدالت اجتماعی را نگاه میکنید به نظرتان میآید برخی از نظریهها با این فرمول کلی تطابق دارند. او بحثهای مفصلی دارد که نشان میدهد آن نظریه ها ممکن است بخشی از این کلیت و جامع بودن را داشته باشند اما نه به طور کامل. برای نمونه، سه دیدگاه را مطرح میکند: یکی دادوستد آزادانه که در آن چون این دادوستد هیچ گونه محصول نهایی را تضمین نمیکند، بنابراین نظریههای مبادله ی آزاد هم نمیتواند به عنوان شیوه ی توزیع عادلانه کالاهای اجتماعی مورد استفاده قرار بگیرند. اما دست کم به لحاظ نظری، بازار آزادی به وجود میآورد که در آن از طریق واسطه ی بیطرفی مثل پول، هر کالایی قابل تبدیل به کالای دیگر باشد. والزر در نقد این دیدگاه میگوید در زندگی واقعی روزمره میبینیم این خیلی با واقعیت تطابق ندارد و پول که قرار بود واسطهای بیطرف باشد، در عمل تبدیل به یک کالای اجتماعی مسلط شده و در انحصار کسانی است که دارای توانایی چانهزنی و تجارت هستند. بنابراین، پول هم به خیر مسلط تبدیل شده هم انحصاری.
رویکرد دیگری که به عدالت اجتماعی است بر مبنای استحقاق است یعنی این که هر کس چقدر استحقاق دریافت چه مقدار از یک کالای اجتماعی را دارد. در نگاه اول، این رهیافتی انعطاف پذیر به نظر میآید. والزر میگوید به نظر میرسد لازمه ی استحقاق، رابطهای تنگاتنگ بین خیرهای خاص و افراد خاص است، در حالی که عدالت فقط بعضی وقتها چنین رابطهای را اقتضا میکند. بحث استحقاق قابل توجه است، اما واقعیت این است که با داوریهایی سروکار دارد که نمیفهمیم بالاخره فردی که به او کالای اجتماعی داده میشود استحقاق دریافت آن را دارد یا مثلا اینکه فرد الف استحقاق کمتری دارد؟ مثالی میزند در مورد کالاهای لوکس مثل تابلوهای نقاشی بسیار زیبا. آیا کسی بیشتر استحقاق داشتن آن را دارد که درکی از هنر نقاشی دارد یا کسی که پول بیشتر دارد؟
رهیافت سوم بر میگردد به نیاز که به هر کس مطابق نیازش بدهیم. بحث مارکس هم این بود که «هرکس مطابق توانش و مطابق نیازش»، میگوید نیاز هم نمیتواند ملاک مناسبی باشد. مثلا در مورد کالای اجتماعی قدرت سیاسی، چطور میخواهید تصمیم بگیرید که چطور باید توزیع شود؟ آیا میتوان بر اساس نیاز سنجید؟
بنابراین نتیجه می گیرد که واقعیت این است که به جای این که تصمیمی کلی بگیریم درباره ی این که بر اساس استحقاق، نیاز یا مبادله آزاد کالاهای اجتماعی را تقسیم کنیم، بیاییم در هر قلمرو بحث کنیم ببینیم محدوده ی سلطه ی این کالای اجتماعی چیست؟ ببینیم اکنون و اینجا از این کالای اجتماعی چه فهم مشترکی هست؟ این خود حاصل یک گفتگوی طولانی بین اعضای یک جامعه است. مثلا درباره ی خیر اجتماعی عضویت بحث میکند که ایده ی عدالت توزیعی، وجود اجتماعی که در آن توزیع شکل بگیرد را مفروض میدارد. بنابراین عضویت یک خیر اجتماعی است و این که ما از عضویت چه میفهمیم به فهم مشترک ما بر میگردد و ما اول باید به واسطه کار و تعاملی که بین خودمان داریم، مساله ی عضویت را تعریف کنیم و بعد دنبال این باشیم که تبیین کنیم که عضویت چگونه باید توزیع شود. عرصه ی عضویت، ارادی نیست. کسی تعیین نمیکند که شرایط عضویت چه باشد. ما خود به خود عضو یک جامعه سیاسی هستیم و بر اساس آن تصمیم میگیریم که چه کسانی باید وارد جامعه سیاسی شوند چه کسانی نباید و به دنبال این طرح میکند که حکومت، حیطه ی تجلی یافته ی جامعه سیاسی است که وابسته به قلمروی عضویت است. چون وقتی درباره ی عضویت حرف میزنیم، حکومت را با قلمرو پیوند زدهایم. به دنبال آن مجموعه ای از وظایف معین برای اعضاء وضع میشود. مثلا کارگران مهاجر که بعد از جنگ جهانی دوم، بسیاری از کشورها تخریب شده بودند و برای بازسازی، نیروی کار کافی نداشتند و نیروی کار ارزان میخواستند را در نظر بگیرید. تعداد زیادی از ترکها به آلمان، تعداد زیادی از شبه قاره ی هند به انگلستان و تعداد زیادی از شمال آفزیقا به فرانسه رفتند. حال، مثلاً در مورد ترکها، در اواخر قرن بیستم این بحث بود که این مهاجران که به عنوان کارگر آمدند و نسل دوم و سومشان هم در آلمان بزرگ شدند آیا حق رأی دادن دارند یا نه؟
به نظر والزر، در هر جامعهای و هر زمانی تصمیم گرفته میشود که هر کالای اجتماعی چه جایگاه و قلمرویی دارد و درباره ی آن باید بحث کرد. مهم این است که باید از این که یک کالای اجتماعی به راحتی بتواند قلمروی کالاهای اجتماعی دیگر را مورد تجاوز قرار دهد، جلوگیری کرد.
مثلاً بچهای که به مدرسه ی غیر انتفاعی میرود، میتواند تحصیلات دانشگاهی بهتری داشته باشد و به دنبال آن، شغل بهتری داشته باشد و به دنبال آن، فرزندش را در مدرسه ی بهتری ثبت نام کند. این یعنی تبدیل یک کالای اجتماعی به کالای اجتماعی دیگر در غیر مفهوم مشترک اجتماعی آن.
اگر این را از نظریه ی عدالت والزر بفهمیم، نکته ی قابل تأمل این است که ما را به این معنای عدالت که عبارتست از قرار دادن هر چیز در جای خود، نزدیک میکند و به این معنا، والزر و دیگر زمینه گراها، نوارسطوگرا محسوب میشوند. به لحاظ معرفت شناختی، آنچه زمینه گراها مطرح میکنند این است که این تفکیکی که مدرنها میان قلمروی «هست و نیست» ها و «باید و نباید» ها قائل شده اند در حوزه ی فلسفه ی اخلاق، قابل نقد است و دست کم بعضی از هستها و نیستها به برخی بایدها و نبایدها منتهی میشود.
بدین ترتیب، یک نمونه ی دیگر، این بار از زمینه گرایان، از نظریه های عدالت را با هم مرور کردیم تا با ابعاد صورت مسئله ی عدالت اجتماعی آشناتر شویم. در جلسه ی بعد، می خواهیم درباره ی یک الگوی تحلیلی برای شناخت الگوهای زیستی بحث کنیم.