درس‌گفتارهای «عدالت اجتماعی در جوامع چندفرهنگی» – جلسه ۲۰ : سکولاریسم

جلسه بیستم

تاریخ: 11/12/92

مکان: مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد

 

بحثی که امروز خواهیم داشت درباره سکولاریسم است. اهمیت بحث سکولاریسم در این روزها برای مسلمانان در سراسر جهان و البته برای ما ایرانیان به معنایی خاص­تر، بسیار زیاد شده است. دلیل آن هم این است که شاید بن­بست­ها و شکست­هایی که آثار آن در تجربه‌ي حکومت دینی در جامعه ما پیدا شده یا به طور کلی‌تر، براساس آنچه که امروز در افواه و در ادبیات ژورنالیستی و رسانه‌ای زیاد دیده می‌شود رسیدن هر جامعه‌ی ایدئولوژیک به این بن­بست­ها، لاجرم ما را به این نتیجه می‌رساند که در هر حکومت یا جامعه‌ی دینی -به هر شیوه‌ای که هست- توسل 

به سکولاریسم یا جدایی دین از سیاست می‌تواند این مشکل را حل کند. به این دلیل است که امروزه بحث سکولاریسم، با ادبیات مختلف، در میان ما بسیار رایج شده است. در ابتدا می‌خواهیم بدانیم اصلاً سکولاریسم به چه معناست؟ ریشه و انواع آن چیست و اینکه ارتباط آن با بحث ما چه خواهد بود و ما چه موضعی در ارتباط آن می‌توانیم بگیریم را مشخص کنیم؟ بعد از آن خواهیم دید که آيا اساساً توسل به سکولاریسم برای ما راه حل است یا خیر؟

 

واژه سکولاریسم

استفاده از کلمه ی سکولار سابقه‌ی تاریخی زیادی دارد و قدیمی­ترین گزارش­هایی که هست مربوط به قرن پانزدهم میلادی است. خود واژه‌ي سکولاریسم هم در سال 1851 توسط یک اندیشمند انگلیسی به نام جرج جاکوب هولیاک، به معنای سکولارگرایی ابداع و رایج شد. واقعیت این است که برای سکولار یا سکولاریسم یا در زبان های فارسی، عربی و ترکی، معادل­های مناسبی پیدا نشده است و معادل‌هایی به طور تام و کمال که بتواند معنای سکولار را تعریف کند، تا به حال ابداع نشده است. یکی از واژه هایی که تاکنون در این حوزه‌ها به کار برده شده است، واژه ی «عرفی» است. واقعیت این است که واژه ی عرفی بیش تر در حوزه ی حقوق و قانون قابل استفاده است. اگر بخواهیم درباره‌ی عرفی، عرفی شدن یا عرفی بودن یا عرفی‌گرایی در حوزه‌های دیگر بحث کنیم بدون این که وجوه مختلف معنای سکولار را در آن مباحث از دست بدهیم، جای سؤال و تردید جدی خواهد داشت. بعضی هم آن را به معنای «امر دنیوی» معنا کرده­اند در مقابل «امر اخروی» یا «این جهانی» در مقابل «آن جهانی». برخی دیگر معادل «دهری» و دهری­گری را مطرح کرده‌اند. به عنوان مثال، در اثری از سیدجمال الدین اسدآبادی با عنوان رساله ی نیچریه که در پاسخ به خطابه ی نقاددانه ی ارنست رنان نوشت شده، به جای کلمه‌ی سکولارها، واژه‌ی «دهریون» به کار برده شده است. همچنین معادل«لادینی» مطرح شده که بیش تر به امر غیردینی یا ضددینی توجه دارد، در حالی که چنان که خواهیم دید، سکولاریسم الزاماً به این معنا نیست. برخی معادل «عِلمانیّت» را مطرح کرده­اند که بیش تر در مورد علم­گرایی و سیانتیسم به کار برده شده است. اگرچه وجهی از سکولاریسم با علم‌گرایی ارتباط دارد، ولی معلوم نیست تا چه حد می‌توان این معنا را به کار برد چرا که تمام معنای آن را پوشش نمی‌دهد. واژه‌ی «عَلمانیت» را هم به معنای دنیوی مطرح کرده­اند. برای پرهیز از مشکلات و نارسایی هایی که این معادل ها دارد، ما همان کلمه سکولار را به کار برده و با آن پیش می‌رویم.

 

سکولارسازی و نوین سازی

نکته‌ي مهم این است که سکولاریسم و سکولاریزاسیون یک پیوند تاریخی و مفهومی با مدرنیزاسیون داشته است و این برای فهم معنای سکولار برای ما اهمیت دارد. بعد از پیدایش رنسانس و آغاز عصر روشنگری در اروپا، جوامع بشریِ پیشرو در جهان – به این معنا که در علم و تحول پیشرو بوده‌اند- به این سو متمایل شد که جامعه و نهادهای اجتماعی را مدرنیزه کنند. با توجه به این زمینه تاریخی، ایجاد تغییرات اجتماعی که از طریق آن به اجتماعات کمتر توسعه یافته برای کسب ویژگی­های رایج و مشترک در اجتماعات توسعه یافته کمک می‌کند را به عنوان نوین سازی یا مدرنیزاسیون در نظر می‌گیرند که هر چند به دلایلی این مباحث افول کرده است، هنوز هم کتاب‌ها و نظریاتی در این باب دیده می‌شود که ناشی از همان فضای استعماری است. استعمارگران ناگزیز می‌خواستند به این نحو عقب‌ماندگی کشورهایی را که بر آنها سلطه داشتند به این نحو جبران کرده و آنها را به دنیای امروز برسانند. این امر به خصوص از قرن هفدهم گسترش پیدا کرد. در همین راستا، محورهایی که در نوین سازی دیده می شود را به طور خلاصه می‌توان در این شش دسته طبقه‌بندی کرد:

  1. تسری و ترویج ارزش های غربی
  2. توسعه شهرنشینی
  3. افزایش سواد عمومی
  4. افزایش مشارکت سیاسی و شکل‌گیری نهادهای سیاسی برای آن
  5. سلطه ی مصرف­گرایی (به این معنا که نوعی بهره­برداری و تمتّع از مواهب طبیعی و الهی که در اختیار بشر قرار گرفته شده، گسترش پیدا کرد که این در مقابل آن اندیشه‌ی زهدگرایانه بعد از قرون وسطی و عصر روشنگری شکل گرفت)
  6. توانمندسازی برای سلطه بر طبیعت از طریق توسعه ی فناوری.

 

اینها محورهایی است که معمولاً در نوین سازی (مدرنیزاسیون) مطرح می­شود. در مورد مفهوم کلاسیک توسعه‌ي سیاسی که همراه نوین سازی است هم می گویند باید تخصص­گرایی را در ساختارهای سیاسی توسعه داده و نهادینه کنیم که به معنای افزایش روند سکولاریزه کردن فرهنگ سیاسی است که مهم ترین بخش آن، دین‌زدایی از حوزه ی سیاست است. برای همین است که نظریه ی سکولاریزاسیون در بسیاری از موارد با نظریه ی دموکراتیزاسیون معادل گرفته شده یا پیوندهای بسیار وسیعی پیدا کرده‌ است، چون دین تجسم سنت به شمار می­رود و یکی از فرآیندهای بنیادین توسعه‌ی سیاسی به مفهوم کلاسیک، که همان مدرنیزه کردن سیاست است، باید سکولاریزه کردن سیاست باشد،. این همان معنای دین‌زدایی و سنت‌زدایی از سیاست (یعنی زدودن یکی از اشکال سنت از آن) خواهد بود.

نگاه شرق‌شناسان که به طور گسترده هنوز هم بر افکار عمومی غرب حاکم است و در نشریات و رسانه‌ها هم زیاد مشاهده می­شود و افرادی مانند برنارد لوئیس این نظریه را مطرح کردند، بر این باور استوار است که اساساً خودکامگی و مقاومت در مقابل دموکراتیزه شدن، در ذات دین اسلام است. چرا؟ چون اسلام از پیروانش می­خواهد که تابع فرمان خداوند باشند و به تبع آن، تابع فرمان کسانی باشند که نماینده‌ی خدا بر روی زمین هستند. بنابراین، نظام سیاسی که شکل می گیرد لاجرم باید نظامی تمامیت‌خواه باشد و در نتیجه، جایی برای این که نهادها بخواهند دموکراتیزه شوند وجود ندارد. معمولاً هم به این استناد می­کنند که مسلمانان اعتقاد دارند اسلام یک آئین کامل زیستن است و جدایی دین از سیاست در آن ناممکن است. این نتیجه‌ای است که معمولاً شرق‌شناسان گرفته‌اند و بر آن تأکید هم دارند.

باید توجه داشته باشیم که مدرنیزاسیون در اروپا یک بستر و روند تدریجی، طبیعی و تاریخی داشته است و نتیجه‌ی اتفاقاتی است که در آنجا روی داده است. در کشورهای اسلامی که معمولاً یا مستعمره بودند و یا آنها که مستعمره هم نبودند (مانند کشور ما) معمولاً به طور غیرمستقیم تحت تأثیر نیروها و قدرت‌های استعماری بوده­اند، مدرنیزاسیون به قول معروف فرمایشی و بخشنامه‌ای بوده و از بالا اعمال می­شده است، در حالی که در غرب به طور طبیعی از پایین به بالا رشد کرده است. برای همین هم بحث «توسعه‌ی آمرانه» مطرح شده است. به عنوان مثال، شما دوره‌ی رضاخان را در نظر بگیرید که طی آن اتفاقات بزرگی در کشور می‌افتد: راه‌سازی می‌شود، امنیت می­آید، قانون برقرار می شود، دادگاه­ها شکل می­گیرند، مدارس و نظام تعلیم و تربیت نوین شکل می­گیرد. همه‌ی این‌ها اتفاق می‌افتد، اما چون توسعه‌ي همه‌جانبه و متقارن و متوازن مدنظر نیست و آمرانه است، محصول مدرنیزاسیون رضاخانی در عرصه­های فرهنگی و اجتماعی بعضاً به تدریج و بعضاً یکباره از میان می­رود.

به عنوان نمونه در مورد مسأله حجاب، اِشکال جدی که به حکومت رضاخان وارد می‌شود این است که کشف حجاب را حتی بسیار شدیدتر از آنچه در ترکیه اتفاق افتاد و چنانکه می‌دانید پس از سفر به ترکیه بود که این فکر به ذهن رضاخان رسید، با اعمال خشونت اعمال کرد. در حالی که در ترکیه ممنوعیت­هایی برای حضور زنان با حجاب در عرصه­های حکومتی، آموزشی و مانند آن در نظر گرفته شده بود، اینجا اساساً داشتن حجاب را ممنوع می­کردند و با شدت بر علیه آن اعمال قدرت می­کردند. پس از شهریور 1320، یعنی زمانی که سایه‌ي آن حکومت استبدادی در کشور ما کمرنگ شد، خود مردم، بدون اینکه کسی به آنها بگوید، سراغ حجاب می­روند و حجاب بار دیگر گسترش پیدا می‌کند.

در این رابطه گزارش‌های جالبی در سازمان اسناد ملی هست که برخی از آنها منتشر شده و دوستان می‌توانند به آنها مراجعه کنند. از جمله، گزارش‌های محرمانه‌ای در این رابطه که مربوط به «سازمان پرورش افکار» – یکی از سازمان‌هایی که رضاخان به وجود آورد- است و منتشر شده این است که در فلان بخش کشور از افراد دعوت کردیم که برای مراسم بزرگداشت نهضت کشف حجاب بیایند. به خانم­هایشان هم گفته بودیم که حتماً باید حضور پیدا ‌کنند. تعداد زیادی از زنانی که در این مجلس حضور می‌یابند به عنوان حجاب کلاهی بر سر گذاشته بودند و عده­ای از خانم‌ها هم چیزی به عنوان روسری بر سر داشتند و خیلی‌ها هم خانم‌هایشان را نیاورده بودند. در آن گزارش محرمانه آمده است که با این وضع اگر فشاری نباشد، بزرگداشت­های هفده دی از این به بعد بسیار بی‌رونق خواهد بود. این چیزی بود که در گزارش‌ها مطرح شده است و سند آن هم ثبت شده است و از اسناد تاریخی است و چیزی نیست که بنده آن را گفته باشم. البته اجباری کردن حجاب هم شاید به نوبه ی خود امری باشد شبیه به شیوه‌ی توسعه‌ی آمرانه که در این مورد هم باید بحث و گفت‌وگو شود که آیا از این سمت هم به درستی عمل شده یا خیر. حداقل این است که وقتی نتایج آن را می‌بینیم این است که چه اجبار در داشتن حجاب و چه اجبار در نداشتن آن، در هر دو حالت، یعنی زمانی که صحبت از اجبار هست و امری درون­زا نیست، معمولاً نتایج مطلوب را به دنبال نداشته است.

به هر حال، این یک نمونه است و آنچه شما در تمامی کشورهای اسلامی مشاهده می­کنید این است که بر خلاف آنچه که در کشورهای اروپایی، که مدرنیزاسیون و دموکراتیزاسیون معمولاً همراه و دوشادوش هم رشد کرده است، مطرح است و بر عکس آن در کشورهای دوره‌ی پسااستعماری و در کشورهای اسلامی، حکومت­هایی که به دنبال دموکراتیزاسیون و سکولاریزاسیون هستند غالباً حکومت های استبدادی هستند. تاریخ نشان می دهد حکومت‌هایی که به دنبال مدرنیزاسیون هستند، هیچ کاری با دموکراتیزه کردن و مفاهیم دموکراسی ندارند و گزارش­های تاریخی کاملاً مؤید این مطلب است.

شما کشورهای مختلف از این دست را در خاورمیانه و غرب آسیا ببینید، از جمله ترکیه، افغانستان، ایران و مصر. مشاهده می‌کنید هرکجا که یک حکومت استبدادی و خودکامه -که فساد هم کم ندارد- وجود دارد، با اجبار به دنبال مدرنیزه کردن و طبیعتاً سکولاریزه کردن است، در حالی که در اروپا این اتفاق نیافتاده است. به همین دلیل کسانی که در جوامع اسلامی خواسته­اند به دنبال مدرنیزه کردن باشند و به تبع آن یا به عنوان جزئی از آن سکولاریزاسیون را هم انجام دهند یا افکار سکولار را هم منتشر یا شایع کنند، درباره ی آن بحث و آن را نهادینه کنند، معمولاً اقلیتی از روشنفکران و تحصیل‌کردگان ما بوده اند که براساس نظام ارزشی غرب پرورش پیدا کردند و در مقابل، اکثریتی بوده اند که به این ارزش­ها باور نداشته و همچنان به سنت­های خود پایبند بوده اند. در این حالت، بیش تر نوعی تقلید از غرب مطرح بوده است تا ابداع و به همین دلیل هم شما هیچ نوآوری در این زمینه‌ها مشاهده نمی‌کنید. این تفاوتی است بین آنچه در اروپا اتفاق می‌افتد و آنچه در کشورهای مثلاً اسلامی در دوره‌ی پسااستعماری اتفاق می­افتد.

حال یک سؤال پیش می آید. گفتیم سکولاریزاسیون، مدرنیزاسیون یا دموکراتیزاسیون پدیده هایی هستند که در یک بستر طبیعی و از یک خواستگاه فرهنگی و اجتماعی خاص به نام اروپا شکل و نشأت گرفته­اند. آیا صرف این واقعیت تاریخی، یعنی خاستگاه جغرافیایی و فرهنگی خاص، به این معناست که سکولاریسم یا مدرنیزاسیون به کار جوامع دارای فرهنگ دیگر نمی­خورد؟ این بحث مهمی است. توجه کنید آنچه ما مطرح می­کنیم این نیست. صرف این که یک فرهنگ، ایده، آرمان و مفهومی خواستگاه تاریخی یا جغرافیایی خاصی دارد به معنای این نیست که نتوان آن را در جای دیگر تجربه کرد. آنچه ما مطرح می­کنیم این است که این مفاهیم، عناصر و مؤلفه­هایی دارد که گاه تکرار آن در بسترهای فرهنگی دیگر، اگر ناممکن نکند، ناگزیر با دشواری­های مهم روبه‌رو خواهد کرد. ما بین این دو مسأله تمایز قائل می­شویم. یعنی اگر یک نفر به شما آمد و گفت که این حرفی که شما می‌زنید یک حرف غربی است و به این دلیل که این بحث در غرب و در یک بستر فرهنگی خاصی به وجود آمده است (که این به خصوص در بحث­هایی که در دهه‌های اول چند فرهنگ­گراها مطرح می­کردند خیلی رایج بود) و در نتیجه، به کار جوامع فرهنگی دیگر نمی خورد، استدلالی ضعیف و ناکارآمد است.

استدلال صحیح این است که ببینیم آیا آن مفهوم، ایده­آل، آرمان یا الگوی زیستی مؤلفه­ها و ویژگی‌هایی دارد که در یک بستر فرهنگی دیگر هم بتواند رشد کند و پدید آید یا خیر؟ برای ما این بحث مهم­تر از آن بحث مربوط به منشأ تاریخی است. بحث تاریخی صرفاً از این لحاظ برای ما اهمیت دارد که بفهمیم چه اتفاقی افتاده و چطور این مفاهیم شکل گرفته است، وگرنه در ارتباط با درستی و نادرستی آنها با بحث تاریخی نمی‌توان تصمیم گرفت.

نیکی کدی، که حتماً با نام او آشنا هستید و در رابطه با ایران، انقلاب ایران و تحولات کشور ما مطالب زیادی هم نوشته است می­گوید سکولاریزاسیون امروزه در سه مفهوم متمایز فهمیده می­شود:

  1. افزایش تعداد افرادی است که دارای باورهای سکولار هستند که این محصول و یکی از وظایف سکولاریزاسیون شمرده می‌شود.
  2. کاهش سلطه‌ی دین بر بیش تر قلمروهای زندگی، به خصوص قلمروهای اجتماعی زندگی.
  3. افزایش جدایی دین از حکومت و رشد حاکمیت سکولار بر قلمروهایی که پیش از این دین عهده دار آن بوده است.

اجازه بدهید این مفهوم آخر را با یک مثال توضیح دهم. یکی از مثال های روشن آن، نهاد تعلیم و تربیت  است که این به لحاظ شکل گیری، چه در غرب و چه در شرق، بیش تر بر عهده‌ی نهاد دین بوده است. بد نیست برای آشنایی دوستان به طور خیلی خلاصه اشاراتی به آن تاریخچه آن در فرهنگ غرب بکنم.

پیش از این که امپراتوری روم توسط بَربَرها اشغال و دچار فروپاشی و سقوط ­شود، خدمات اجتماعی بود که امپراتوری روم ارایه می‌کرد؛ مانند خدمات درمانی، تأمین امنیت، بازسازی و نگهداری راه­ها – که به منظور حمل و نقل و ارتباطات دارای اهمیت بسیار بوده است- و آموزش و پرورش. البته مسائلی از قبیل دعاوی و محاکم و مسائلی از این قبیل هم وجود داشته است. وقتی فروپاشی اتفاق افتاد و اقوام غیر بومی که رومی‌ها به این‌ها بَربَر می‌گفتند به امپراتوری روم هجوم بردند، در قلمرو روم تاخت و تاز و غارت کردند و در نتیجه، بسیاری به مناطق روستایی دورافتاده پناه بردند. منشأ شکل‌گیری فئودالیته هم همین است. به این ترتیب در این زمان بسیاری از وظایفی که پیش از آن بر عهده  ی حکومت بود، به عهده ی چه کسانی افتاد؟ کسانی که سواد و توانایی‌هایی لازم را داشتند. این‌ها چه کسانی بودند؟ روحانیون کلیسا بودند. بنابراین، از آغاز قرون وسطا، روحانیون کار تعلیم و تربیت را هم عهده­دار بودند. از این رو سواد خواندن و نوشتن معمولاً در حد همان حوزه‌ی ادبیات دینی هم رشد کرد. در قرون دوازدهم و سیزدهم، دانشگاه ها هم از اتحادیه های استادان کلیسا، ابتدا در پاریس و بولونیا و سپس در مناطق دیگر اروپا تشکیل شد. یا بسیاری از این افراد نیاز به مداوا و مراقبت های پزشکی داشتند که باز هم به همین دلیل بسیاری از بیمارستان­ها وابسته به کلیساها بوده‌اند. هنوز هم بعضی از بیمارستان‌هایی که در اروپا هست ریشه و تاریخچه‌ی شکل‌گیری شان به کلیساها و نهادهای دینی بازمی‌گردد. برای همین است که مسأله‌ی امداد، امدادرسانی و کمک‌رسانی‌هایی از این قبیل، چه در اروپا و چه آمریکا هنوز هم با نهاد کلیسا بسیار عجین است. پس به طور طبیعی این وظایف بر عهده ی روحانیون و کلیسا افتاد.

نکته­ای که پیش از این خدمت شما عرض کردم را بار دیگر به دلیل ضرورت آن تکرار می‌ کنم و آن این که آنچه ما در تاریخ مسیحیت و در تاریخ اسلام درباره نهاد دین می‌بینیم دست کم از یک نظر بسیار متفاوت است. کلیسا (Church) خود نهادی اجتماعی است، مفهومی است که به یک جامعه ی انسانی نظر دارد و نه به بنای معبد. کلیسا معبد نیست، بلکه همان جامعه­ای است که پیرامون آئین مسیحیت شکل گرفته است. بنابراین وقتی صحبت از کلیسا می­شود، صحبت از ساختمان و در و دیوار نیست. بلکه جایی است که پیروان مسیحیت در آنجا جمع می‌شوند و در واقع خود یک نهاد اجتماعی است. در حالی که مسجد برای ما این مفهوم را نداشته است. مسجد محل مشخصی بوده که افراد می‌توانند در آن نماز بخوانند و عبادت کنند؛ کسی هم کاری به این نداشته که این‌ها چه مذهبی دارند. یعنی اگر کسی مسلمان بود و با آداب مسلمانی می‌خواست نماز بخواند، دارای هر مذهبی که بوده، می‌آمده و در آنجا نمازش را می‌خوانده و می‌رفته است و چون توصیه شده بوده است که نماز در مسجد برگزار شود، طبیعتاً نماز جماعت هم آنجا برگزار می‌شده است. ولی شبکه‌ي مساجد به صورت یک سازمان متشکل به آن صورتی که در کلیسای کاتولیک و ارتدوکس داریم در اسلام نداشته­ایم و مجموعه‌ای به این شکل در اسلام مطرح نبوده است. البته حکومت‌ها در خیلی موارد خواسته‌اند این کار را بکنند. عثمانی در این زمینه خیلی تلاش کرد و تا حد زیادی هم موفق بود، اما در شیعه عملاً تا به حال این امر موفق نبوده است و هنوز هم مقاومت‌هایی از لایه‌های سنتی در مقابل این روند یکسان‌سازی و سازمان‌دهی، به این معنا که تبدیل به یک سازمان واحد و یکپارچه‌ شود که از یک جا فکر و فرمان بگیرد وجود نداشته و معمولاً با مقاومت‌های سنتی زیادی روبه‌رو بوده است.

انواع سکولاریسم

باید توجه داشته باشیم که وقتی درباره ی سکولاریسم صحبت می‌کنیم، این مفهوم در تمام دنیا به یک معنا فهمیده نمی­شود. تقسیم­بندی‌ای را انجام داده‌اند که کم و بیش مورد اجماع هست که ریشه‌های تاریخی خواندنی هم دارد که البته بنده نمی‌خواهم امروز درباره ی آن بحث کنم، ولی به هرحال دوستان علاقمند می‌توانند به منابع فارسی و انگلیسی مراجعه کنند.

براساس این تقسیم‌بندی، گفته می‌شود که ما یک سکولاریسم ضعیف داریم که معمولاً در دنیای انگلیسی و آمریکایی رواج دارد. این سکولاریسم، دین‌ستیز نیست بلکه مدعایش این است که حکومت نباید ایمان به یک دین رسمی را اجباری کند. وقتی شما تاریخ شکل­گیری و پیدایش سکولاریسم را درجایی مثل انگلستان یا آمریکا و امثال این کشورها مطالعه می‌کنید متوجه خواهید شد که این‌ها بیش تر می­خواهند دین را از دخالت حکومت حفظ کنند و دل‌نگرانی‌هایشان بیش تر از این بابت است؛ دلایل آن هم روشن است. دوستانی که تاریخ اروپا را مطالعه کرده‌اند می‌دانند که سی سال جنگ مذهبی بین پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها درگرفته است و بعد از آن باز هم آزار و اذیت‌هایی که از طرف فرقه‌های مختلف دینی وجود داشته است دیده می‌شد. البته در میان مسلمانان هم گاه مواردی از این دست وجود داشته است. می‌دانید که حتی پیوریتن ها در انگستان جایی برای زندگی نداشتند و اکثر کسانی که برای زندگی به آمریکا مهاجرت کردند از همین گروه مذهبی بودند. آنها با این هدف که از دست حکومت انگلستان بتوانند نجات پیدا کنند و دیگر کسی کاری به ایمان دینی آنها نداشته باشد به «قاره ی جدید» رفتند و در واقع، بنیان‌گذاران آمریکای نوین هستند. دوستانی که با کارهای ماکس وبر آشنا هستند می‌توانند در این مورد به کتاب روح سرمایه‌داری و اخلاق پروتستانیسم او مراجعه کنند و ببینند تا چه حد این دو مفهوم در هم در آمیخته است.

نوع دیگر سکولاریسم، سکولاریسم شدید است که بارزترین و خالص‌ترین شکل آن در فرانسه قابل مشاهده است. این نوع سکولاریسم، دین‌ستیز است. این مسئله هم سابقه‌ی تاریخی دارد و اگر دوستان حتی همان انقلاب فرانسه را مطالعه کنند برای شان روشن خواهد شد که چرا این‌طور هست و چرا این تفکر به وجود آمد. کلیسا و طرفداران کلیسا عمدتاً با دموکراتیزه کردن، آزادی­خواهی و دیگر آرمان های یا انقلاب فرانسه مخالف بودند. خود این مسأله، دین گریزی را به عنوان یکی از عناصر فرهنگی فرانسه به وجود آورده و در فرهنگ سیاسی فرانسه این باور را پایدار کرده که باید مراقب باشیم دین در هیچ‌کجا بروز و ظهور پیدا نکند. این دغدغه‌ای است که همین امروز هم شاهد آن هستید. در انتخابات اخیر شهرداری‌ها، حزب راست‌گرای افراطی رأی بسیار بالایی آورد. اصل حرفشان در رابطه با مهاجرین است و مهاجرین هم معمولاً مسلمانانی هستند که از شمال آفریقا و جاهایی که قبلاً‌ مستعمره فرانسه بوده به آنجا مهاجرت کرده‌اند. اگر به ادبیات مباحثات مربوط به مسئله‌ی حجاب در مدارس یا مسائلی از این قبیل دقت کنید، متوجه خواهید شد که ارجاعات به انقلاب فرانسه، میراث انقلاب و فرهنگ فرانسوی برآمده از آن است. بحث‌های نظری و عقلانی را حداقل در رسانه‌ها و در مباحثات روز سیاسی در ضدیت با دین خیلی کم تر می‌بینید و به سکولاریسم به عنوان ارزشی که بایستی در نظام ارزشی فرانسه حفظ شود نگاه کرده می‌شود. پس در آنجا بحث این است که دین باید از سیاست جدا شود و همه‌ی گفت‌وگوهای سیاسی، هم‌اندیشی‌ها و مشارکت­ها تنها بر مبنای عقل سکولار انجام می‌گیرد.

بنابراین، با توجه به پیشینه ی تاریخی که سکولاریسم در اروپا به خصوص از قرن شانزدهم به بعد داشته، مشاهده می کنید که هرگاه صحبت از مدرنیزاسیون می­شود، به موازات آن مسئله ی کاهش نفوذ دین در عرصه­های اجتماعی هم مطرح می­شود؛ یعنی این دو با هم یکسان در نظر گرفته می‌شوند و با آن به عنوان ارزشی برخورد می‌کنیم که دو چهره دارد و حتماً باید در کنار هم و توأمان گسترش پیدا کند. جان لاک در قرن هفدهم در رساله‌ی در باب تساهل که به فارسی هم ترجمه شده است و همچنین در دو رساله در باب حکومت، بحث‌هایی را در رابطه با سکولاریسم و جدایی دین از سیاست مطرح می‌کند که انتشار این‌ آثار بعد از حوادثی است که در جنگ­های سی ساله‌ی مذهبی در اروپا به وجود آمده است. جنگ‌های سی‌ساله جنگ‌های بسیار تلخی است و فجایع بسیار گسترده‌ای از هر دو طرف در آن انجام شده است؛ یعنی هم از طرف پروتستان­­ها و هم از طرف کاتولیک­ها و هیچ‌یک را هم نمی‌توان تبرئه کرد که بگوییم فقط یک طرف در این میان مقصر بوده است و مثلاً فقط پاپ بوده که ظلم می‌کرده است. از آن طرف هم ظلم‌های خیلی زیادی صورت گرفته است. گزارش­هایی تاریخی داریم حاکی از این که لوتر که یکی از بنیان‌گذاران و رهبران اصلی نهضت پروتستانی و اصلاح دینی است، به کشتار هزاران دهقان در مناطقی از آلمان رضایت می­دهد. البته شاهزاده‌های آلمانی هم از این وضعیت برای تثبیت حاکمیت سیاسی خودشان استفاده ی زیادی کردند و داستانی طولانی دارد که دوستان می‌توانند آن را مطالعه کنند و ببینند که چطور شاهزاده‌ها از همین مسئله برای تثبیت استقرار خودشان بهره برداری می‌کردند. در نتیجه ی این کشمکش ها، جابه­جایی جمعیتی هم پیش آمد، به این شکل که مثلاً پروتستان‌ها به ایالاتی بروند و کاتولیک‌ها به ایالات یا کشورهایی دیگر که از این حیث، منازعات و مناقشات بسیار گسترده و تلخی در جامعه‌ی اروپا به وجود آمد. از آن زمان که نامه­ای در باب تساهل لاک نوشته شد (که البته تنها رساله در این موضوع هم نیست و افراد دیگری هم در این رابطه رساله‌هایی نوشتند، ولی از همه مشهورتر رساله‌ی جان لاک است) که صحبت از آزادی دینی و آزادی دین از سیاست است تا زمانی که به نوشته­های جان استوارت میل در قرن نوزدهم برسید، بحث سکولاریسم فرایندی تدریجی داشته که دوستانی که می‌خواهند در ارتباط با این موضوع کار کنند حتماً باید به منابع مربوطه مراجعه کنند و با آن آشنا شوند. میل این مسئله را که در واقع مبنای نظریه‌های دموکراسی جدید می‌شود را اعلام می­کند که اصلاً توسعه‌ی سیاسی نیازمند آزادی سیاست از دین است. یعنی در رساله ی لاک صحبت از «آزادی دین» است، در نظریات جان استوارت میل صحبت از «آزادی از دین» است. در هر حال، شکل گیری این مفهوم یک روند تدریجی و طبیعی داشته است.

 

حوزه های سکولاریسم

سکولاریسم در حوزه­های مختلف هم معانی متفاوتی دارد که درست است که به یکدیگر نامربوط نیستند، ولی به مفاهیم مختلفی ذکر شده است.

وقتی در حوزه ی فلسفی صحبت از سکولاریسم می‌شود به معنای نفی و انکار امر قدسی است و هر امر ماورای طبیعی و تأکید بر اموری است که عینیت خارجی دارند و قابلیت آزمون تجربی دارند. اینجاست که عرض کردم این بحث با علم­گرایی به هم پیوند می­ خورد و عرض کردم که آن را به معنای «عِلمانیّت» می‌گیرند- نه «عَلمانیّت» که به معنای دنیوی است- و این پیوند را بین مفهوم سکولاریسم و مفهوم علم‌گرایی برقرار می‌کنند.

در حوزه ی جامعه‌شناختی، سکولاریسم با مدرنیزاسیون درآمیخته است و فرایندی تدریجی است که به افول تأثیر دین در نهادهای اجتماعی در زندگی اجتماعی و روابط انسانی می‌انجامد. این همان بحثی است که به آن اشاره شد.

در حوزه ی سیاسی، سکولاریسم در درجه‌ی اول، به معنای تفکیک قلمرو فردی از جمعی و به دنبال آن جدایی دین از سیاست و جدایی دین از حکومت است.

 

ریچارد رورتی و سکولاریسم

یکی از کسانی که اخیراً بحث­های مفصلی درباره ی سکولاریسم مطرح کرده و سفر جنجال‌آفرینی هم به ایران داشته است – مانند هر اندیشمند دیگری که به ایران آمده است- ریچارد رورتی، اندیشمند معاصر و سیاسی است که چند اثر از او به فارسی ترجمه و گفت‌وگوهایی با او به صورت مقاله یا کتاب منتشر شده است که دوستان می‌توانند به آنها مراجعه کنند. بحثی که رورتی مطرح می‌کند این است که آنچه افرادی مثل توماس جفرسون -که از بنیان­گذاران آمریکای نوین است- مطرح می‌کنند به معنای خصوصی‌سازی دین بوده است. آنها می‌گویند دین به نظام اجتماعی ربطی ندارد، اما برای تکامل و کمال‌یافتن افراد نه تنها باید تحمل شود، بلکه شاید لازم هم باشد. رورتی در ابتدای حیات فکری­اش، نظریه ای را در یکی از مناظره‌های مهمی که در یکی از دانشگا‌ه‌های آمریکا برگزار شد مطرح کرد. براساس این نظریه، اساساً‌ هر وقت صحبت از ادبیات دینی شود، خود ادبیات دینی مانع شکل­گیری فرآیندهای گفت‌وگویی می‌شود. موضع اولیه رورتی این بود و بنابراین، به شدت در مقابل هرگونه بحثی که به دین مربوط شود موضعگیری می­کرد. البته خودش هم اعلام کرد که به خدا باور ندارد. بعداً در جلسه‌ای دیگر و در نوشته‌ای که به دنبال آن منتشر شد تجدید نظری در این باره کرد که منتشر شد و خودِ ادبیاتی که در این مقاله به کار برده شده بسیار جالب توجه است، چون در میان خودمان کمتر می‌بینیم که مطلبی را بیان کنیم و مثلاً دو سال بعد اعتراف کنیم آن حرفی که آن روز بیان شد به نظر ما خیلی حرف درستی نبوده و الان آن را تصحیح می‌کنیم! او حتی از فرد مقابل در مناظره‌ی قبلی‌اش عذرخواهی کرد. این‌ها جنبه های اخلاقی دانش است که توجه به آنها از این حیث که در جامعه‌ی ما دیده نمی‌شود و مرسوم نیست جالب توجه است. او در تجدید نظر خود گفت که در مسأله‌ي سکولاریسم گاهی وقتی اندیشمندی این بحث را مطرح می‌کند اساساً می‌خواهد با هرنوع آموزه‌ی دینی مخالفت کند، گاهی هم با سلطه‌ی یک سازمان و نهاد مثل کلیسا یا شبکه‌ی روحانیت بر کلیسا مخالفت می­کند. او خود را در گروه دوم قرار داد و گفت درست است که من به خدا باور ندارم، اما حرفم این نیست که با هر کس که به خدا باور دارد باید مبارزه کرد و او را حذف کرد. حرف من این است که طبق آنچه تاریخ نشان داده است، چیزی که آفت‌زا بوده است شکل­گیری صنف روحانیت به عنوان یک صنف و طبقه بوده است و این که اینان تحت تأثیر یک سازمان مرکزی، به عنوان مثال کلیسای مرکزی در واتیکان یا کلیسای ارتودوکس در جای دیگر، بخواهند اعلام کنند که فقط یک قرائت رسمی از دین وجود دارد و هر کس هم قرائتی غیر از آن داشته باشد مرتد است. این است که موجب سدّ باب گفت‌وگویی و شکل‌گیری فرایندهای گفت‌وگویی در جامعه می‌شود. او این تمایز را بعداً قائل شد و حتی این را هم گفت که اصلاً اینکه بخواهیم به یکباره نهادهای دین را از جامعه پاک کنیم و اثری از آثار دین در جامعه باقی نگذاریم، می­تواند پیامدهای زیانبار بسیار زیادی داشته باشد، چون فردی که پیش از این یک دستگاه فکری و یک جهان‌بینی دینی دارد و خودش را در این جهان تعریف کرده است و زندگی‌اش را بر آن اساس معنا کرده است، حال ‌که شما به یکباره می‌خواهید او را از این معنادار بودن زندگی جدا کنید، ناگهان با خلأهای معنوی و ارزشی روبرو می شود؛ خلأهایی که ایجاد آنها حتی برای جامعه می‌تواند خطرناک باشد. رورتی می­گوید باید امیدوار باشیم این شکاف ایجاد شده به تدریج با ایجاد یک حس مشارکت برای پیشرفت انسانیت توسط افراد، چه خدا باور باشند چه نباشند را، پُر شود.

اما این مفاهیم، یعنی مفهوم انسانیت، مفهوم پیشرفت انسانیت و مفهوم اخلاق انسانی، مفاهیم به تعبیر ما کشدار و مبهمی هستند. واقعیت این است که زمانی که بنده این مطلب را می‌خواندم دیدم از یک فیلسوف دقیقی مانند رورتی توقع نمی‌رود وقتی به این مراحل می‌رسد این حرف را بگوید و به جای آن یک مفهوم کلی را که قابل تعریف هم نباشد را مطرح کند. انسانیت و پیشرفت انسانیت به چه معناست؟ در اینجا دیگر رورتی حرف زیادی برای ارائه ندارد. شما می‌دانید که رورتی در دنیای ما یکی از احیاگران مکتب پراگماتیسم است و این سخن، کمتر نشانه ای از پراگماتیسم ندارد.

 

موانع پذیرش سکولاریسم

حال باید ببینیم ارزیابی ما از این بحث چیست. همان­طور که عرض شد، سکولاریسم یک مفهوم وابسته به یک بافتار فرهنگی خاص است نه اینکه صرفاً یک خواستگاه تاریخی و جغرافیایی خاص داشته باشد. همان‌طور که در جلسات گذشته هم عرض شد، دینی مثل مسیحیت و آیین مسیح به آن شکلی که امروزه به دست ما رسیده است – بنده کاری به تحریف یا عدم تحریف آن ندارم،‌ بلکه صرفاً آن چیزی منظور بحث ما است که امروز به عنوان آیین مسیحیت می‌شناسیم- این است که آموزه‌های مسیح، اساساً آموزه­های اخروی هستند و ادعایی برای تنظیم نظامات اجتماعی در این دنیا ندارند. به همین دلیل است که شما می‌بینید احکام شرعی آیین مسیح بسیار بسیار محدود است. تقریباً فقه ندارد و شما بحث فقاهتی در آیین مسیح پیدا نمی‌کنید. در آنچه امروز به دست ما رسیده است، اساساً دغدغه شکل‌دادن به یک جامعه یا حکومت یا نظامات اجتماعی سراغ نداریم.

بیش تر آنچه امروز به عنوان آیین مسیح به دست ما رسیده است چیزهایی است که در تصحیح تحریف‌هایی است که در آیین یهود به وجود آمده است. می خواهد جهت­گیری آیین یهود را به آن سمت اصلی اش برگرداند که موسی(ع) آورده بود. برای همین می­بینید از آنجا که آیین یهود منجر به گرایش به خشونت و برتری طلبی قومی شده بود، مسیحیت آیینی ضدخشونت و ضدنژادپرستی است. مسیحیت یک آیین جهانی اعلام می‌کند و ایمان را مسأله‌ای عام و برای همه‌ی انسان­ها مطرح می­کند که از این جهت بیش تر برای تصحیح و یادآوری (ذکر) به پیروان موسی است که بگوید آیین اصلی شما این نبود. بنابراین شما در آنجا خیلی مسئله‌ی فقه و تنظیم نظامات اجتماعی و خانوادگی را نمی‌بینید و بیش تر احکام مسیحیت همان احکامی است که در تورات آمده است. برای همین است که شما می‌بینید مسیحیان عهدین را مطالعه می‌کنند؛ یعنی کتاب مقدس‌ شامل دو بخش «عهد قدیم» و «عهد جدید» است که عهد تورات و انجیلی، هر دو را با هم شامل می‌شود.

اما آیا در ادیان دیگر هم این بستر طبیعی برای تفکیک بین امور دینی و غیر دینی وجود داشته است؟ یعنی با ادیانی که برای نظامات اجتماعی حرفی برای گفتن دارند، با آنها چه باید کرد؟ می‌خواهد اسلام باشد یا هر دین دیگر. آیا ما می‌توانیم به آنها بگوییم که شما باید به همان صورتی که در مسیحیت و در فرهنگ مسیحی غرب به آن عمل شد عمل کنید؟ واقعیت این است که تحقق سکولاریسم، حداقل به آن شکلی که در فرهنگ اروپایی با منشأ مسیحی ممکن شده و شکل گرفته است، معلوم نیست در جوامع و در ادیان دیگر امکان‌پذیر باشد. عرض کردم که این با آنچه گفتیم منشأ تاریخی آن چیست فرق دارد، ما اینجا داریم درباره ویژگی‌ها و خصلت‌های فرهنگیِ مفهوم سکولاریسم صحبت می‌کنیم.

نکته ی بعد این است که در مسئله‌ی تفکیک امر خصوصی و امر عمومی -که اگر اشتباه نکنم بحث آن را در جلسات قبل هم داشتیم- ملاک‌ها­ و معیارهایی برای مرزبندی دقیق بین امر خصوصی و امر عمومی یا امر شخصی و امر اجتماعی وجود ندارد. ملاک‌های علمی و عام و جهان‌شمول نداریم که براساس آنها بخواهیم آنها را تفکیک و تعیین قلمرو و مرزبندی کنیم. نه تنها در جامعه ی مسلمانان، بلکه در جوامع غیر مسلمانان هم همین­طور است. اگر شما سراغ آیین‌هایی بروید که در آسیای شرقی و جنوب شرقی رایج است، باز همین مشکل را در آنجا خواهید داشت.

حتی تفاوتی که از این لحاظ در سکولاریسم آمریکایی و اروپایی هم دیده می­شود جالب است. به همین منظور بنده دو آمار که به نظرم جالب می‌آيد را به شما ارائه می‌دهم و سپس بحث را ادامه می‌دهیم. در یک آمارگیری رسمی که در سال 2001 در انگلستان انجام و منتشر شد، یکی از اطلاعاتی که به دست آمده این است که وقتی از کل جمعیت انگلستان سؤال کردند که شما خودتان را مسیحی می‌دانید یا خیر، به طور متوسط %74 آنها اعلام کردند که ما خود را مسیحی می­دانیم. فقط 15% گفته­اند که ما به خدا و دین اصلاً اعتقادی نداریم. این عدد وقتی به استان‌های شمالی انگلیس می­رویم به 78%  افزایش پیدا می­کند که خود را مسیحی می‌دانند. در سال 2000 آماری در کل اروپا گرفته شد که یکی از مؤلفه‌های آن باز همین مسئله‌ی دینداری بود که 77% مردم اروپا در سال 2000 خود را متدین می‌دانند، یعنی به خدا اعتقاد دارند. حدود 5% از اعلام می‌کنند خدا را باور ندارند و به خدا اعتقادی ندارند. وقتی به آمریکا می‌رسیم این رقم به 90% می­رسد. یعنی 90 درصد از مردم آمریکا خود را معتقد به خدا و مسیحی می‌دانند. در این رابطه فاکتورها و شاخص‌هایی وجود دارد که مثلاً حتی ممکن است افراد در این آمار حتی کلیسا هم نروند (البته چنانکه اطلاع دارید تعداد افرادی که در آمریکا به کلیسا می‌روند به میزان زیادی از این تعداد در اروپا بیش تر است) ولی به خدا اعتقاد و به دین هم پایبندی دارند. این آمار را از این لحاظ عرض کردم که شاید بعضی از ما چنین تصوری داشته باشیم که چون آنها این بروز سکولاریزاسیون را در جامعه ی خود داشته‌اند، به دنبال آن حتماً بی‌دینی هم در میان آنها رواج پیدا کرده است. جایگاه اجتماعی دین هم در اروپا و آمریکا متفاوت است. مثلاً در آمریکا فعالیت­های سیاسی و اجتماعی برای سازمان­های دینی کاملاً مجاز است و اصلاً جاافتاده و پسندیده هم هست و مغایر با سکولاریسم هم دانسته نمی­شود. ریشه ی آن نگرشی است که در دنیای انگلیسی و آمریکایی غلبه دارد؛ یعنی این که چه کار کنیم که حکومت در دین دخالت نکند؛ یعنی حفظ دین در مقابل مداخلات حکومتی. در حالی که در فرانسه عکس این قضیه صادق است؛ یعنی نگرش این است که ما چه کار کنیم که هیچ ردّ پایی از دین در سیاست دیده نشود. این دو نگرش کاملاً متفاوت هستند. به هر حال خود این مسئله‌ی تفکیک قلمرو فردی و اجتماعی و خصوصی، چنان که دیدیم، ملاک­هایی عام و جهانشمول ندارد که براساس آنها بخواهیم به این مرزبندی بپردازیم.

اگر خاطرتان باشد درچندین جلسه‌ی قبل الگویی نظری ارائه شد که سه وجهی بود. عرض بنده این است که این مرزبندی بر اساس جمع‌بندی یافته‌ها و داده­های ما در آن الگوی نظری برای هر الگوی زیستی تعیین می­شود. یعنی مجموعه‌ی آنچه که درباره ی مفهوم انسان، منظومه‌ي ارزش­ها و مبانی معرفت‌شناختی (عقلانیت) در یک الگوی زیستی در دست داریم، به ما می‌گوید که چه امری خصوصی است، تا کجا خصوصی یا عمومی است، آیا مرزی بین اینها هست یا نیست و اگر هست این مرز کجا باید ترسیم شود. این که عرض کردم سکولاریسم وابسته‌ی به فرهنگ است به این معناست و چنانچه عرض کردم اصلاً به معنای خاستگاه تاریخی نیست.

نکته‌ی بعد این‌که همان‌طور که دیدیم سیاست صرفاً منحصر به قلمرو حق و حقوق نیست. سیاست با توجه به مفهوم خیر و به معنیِ زندگی سعادت‌بار هم در نظر گرفته می‌شود. چه در اخلاق و چه در سیاست (سیاست مبتنی بر اخلاق طبیعاً باید این‌طور باشد)، ایده‌آل زندگی سعادتمندانه نقش کلیدی بازی می‌کند و در نتیجه، دین و جهان­بینی دینیِ هر فرد متدین، در شکل­گیری الگوی زندگیِ سعادتمندانه ای که دنبال می کند نقش بسیار مهمی دارد. این درباره‌ی کسانی که عامل شکل‌گیری الگوی زندگی آنها دین نیست هم صادق است. شما اگر بگویید می‌خواهم زندگی ام را براساس مبانی فلسفی شکل دهم، باز هم آن فلسفه به معنای یک مکتب جامع و فراگیر در شکل‌دادن الگوی زندگی شما، تعیین کننده است.

چارلز تیلور بحثی خیلی خوبی درباره ی مسئله‌ی سکولاریسم و دین دارد و نکته خوبی را مطرح می­کند و آن اینکه می‌گوید مشکل اصلی ما این است که اساساً صورت مسأله‌ي سکولاریسم را درست نفهمیده‌ایم. ما فکر می­کنیم مسأله سکولاریسم مسئله‌ی رابطه دین و سیاست است در حالی که این نیست و موضوع مورد بحث در این صورت‌مسئله، این است که چطور باید یک حکومت مردم‌سالار با تفاوت­ها و گوناگونی­های موجود در جامعه برخورد کند؟ در واقع، این همان سؤالی است که ما از ابتدای این سلسله بحث‌ها داشته‌ایم. سؤال اصلی این است که در جامعه‌ای که تنوع و تعدد فرهنگی داریم (از جمله تنوع دینی و باورهای دینی که همه را تحت عنوان الگوهای زیستی مطرح کردیم) باید چه کار کرد تا شاهد یک همزیستی مسالمت آمیز باشیم؟ البته باید به این مسئله اذعان کرد که اگر ما بخواهیم یک جامعه ی دینی و دین‌باور را با استفاده از ابزار حکومت به سمت تحمیل یک قرائت رسمی سوق دهیم، به این معنا که آن قرائت بخواهد به عنوان یک ملاک و معیار برای سنجش ایمان در جامعه قرار گیرد و یا در تصمیم‌گیری‌های سیاسی و حکومتی بر مردم تحمیل شود، یا برای روحانیت به عنوان یک صنف و به عنوان یک طبقه، امتیازات خاص و اقتدار خاصی قائل شود، طبیعتاً این مغایر با آن پذیرش واقعیت تنوع و تعدد است که از ابتدای بحث آن را بررسی کردیم. گفته شد که تنوع و تعدد یک واقعیت انکارناپذیر است که تنها می‌توان با استبداد انکار کرد، وگرنه شما برای از بین بردن آن تنها می‌توان به خودکامگی و استبداد متوسل شد که چنان که در جلسات گذشته ذکر شد حاصلی جز زندگی منافقانه در پی نخواهد داشت.

تیلور می گوید اگر ما بخواهیم ناب‌ترین شکل سکولاریسم را در نظر بگیریم باید آن سه شعار اصلی انقلاب فرانسه یعنی «آزادی، برابری و برادری» بود را به خاطر آوریم که در دویستمین سالگرد انقلاب فرانسه هم بازسازی شد. بر آن پایه، می‌بینید آنچه مهم است این است که مالکیت اموال مردم اعم از اموال فیزیکی از قبیل مالکیت بر جسم، یا بر دارایی‌های شخصی، یا مالکیت بر عقایدشان حفظ شود. بنابراین هدف اصلی این‌ها یکی و حفظ آن سه اصل ست. من به عنوان یک انسان باید آزاد باشم و بتوانم باورهای خود را از مداخله‌ی دیگران –اعم از استبداد یک اکثریت یا حاکمیت یک اقلیت، چه استبداد حکومتی، چه استبداد دینی _  حفظ کنم و در کنار این‌ها، البته مسئله‌ی اموال و دارایی‌ها هم مطرح است. این مسئله، ریشه‌ی تاریخی دارد که دوستان می‌توانند برای آگاهی از این که به چه دلیل این بحث پیش آمد به تاریخ فرانسه مراجعه کنند. در واقع در آن زمان مسئله این بوده است که به راحتی به اموال دست‌اندازی و مصادره می‌شده است و به اشکال مختلف، مالیات‌های دینی گرفته می‌شده است. بنابراین، به قول تیلور، هیچ دلیلی وجود ندارد که اگر این عقاید دینی باشد بگوییم خیلی مهم نیست ولی اگر عقیده‌ای سکولار باشد یا عدم اعتقاد به خدا در آن باشد، برای ما ارجحیت داشته باشد. مهم این است که باورها محترم شمرده شوند که این هدف مشترک بین این سه شعار بوده است.

لازمه ی آن این است که حکومت بی­طرف و خنثی باشند، اما قبلاً نشان داده­ایم که بی­طرفی حکومت ناممکن و از نظر بسیاری از اندیشمندان لیبرال حتی نامطلوب هم هست. پس این راه حلی برای مشکل مورد نظر ما به شمار نمی آید. جدایی دین از سیاست، برای ما راه حل محسوب نمی‌شود. به جای حذف دین و نظام ارزشی و باورها (چه دینی باشد چه نباشد)، باید راه حلی پیدا کنیم و سازوکارهایی در تصمیم گیری هایی که بر اجتماع انسانی در یک کشور حاکم است وجود داشته باشد که جوامع فرهنگی مختلف که دارای الگوهای زیستی متفاوتی هستند، در عین حفظ الگوی زیستی­شان و در عین بسترسازی مناسب برای تلاش برای تحقق الگوهای زیستی مورد نظرشان، بتوانند با هم همزیستی مسالمت‌آمیز داشته باشند. این هدفی است که ما در بحث‌هایمان دنبال می­کنیم و فکر می‌کنم که به تدریج داریم به پاسخ آن می‌رسیم.

نتیجه این که سکولاریسم ضرورتاً به معنی مخالفت و ضدیت با دین و دین‌ستیزی نیست، اما راه حل مشکل سیاست جوامع چند فرهنگی هم به حساب نمی­آید.