درس‌گفتارهای «عدالت اجتماعی در جوامع چندفرهنگی» – جلسه ۱۸ : عقلانیت جمعی (هم اندیشی دموکراتیک و دموکراسی هم اندیشانه)

جلسة هجدهم

تاریخ: 27/11/92

مکان: مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد

 

بحثی که در جلسه ی امروز مطرح می شود در ادامه ی مباحث دو جلسه ی قبل است. می خواهیم درباره ی هم اندیشی دموکراتیک و دموکراسی هم اندیشانه و تمایز این دو مفهوم از یکدیگر بحث کنیم.

چنانکه از نام آن هم معلوم است، در هم‌اندیشی دموکراتیک، برای ما مهم این است که فرآیند تصمیم‌گیری براساس هم‌اندیشی دموکراتیک انجام گرفته باشد، یعنی همه ی افراد بتوانند در آن به عنوان افراد برابر شرکت داشته و نظراتشان را ارائه دهند. اما در دموکراسی هم‌اندیشانه ضرورتاً خود تصمیم به شکل دموکراتیک اتخاذ نمی شود. اجازه بدهید در ادامه ی بحث مطلب را روشن‌تر بیان ‌کنم.

 

نقد بحث خطابی

بحث خطابی و خطابه‌گری را معادل رتوریک می‌گیریم. واقعیت این است که برای این واژه معادل مناسب و دقیقی نداریم، اما منظور همان فن خطابه و خطابه‌گری و توسل به خطابه در مباحثات است. دو نقد اساسی نسبت به بحث خطابی مطرح شده است. یکی این که شور و شعور، نه تنها هم‌وزن و یکسان نیستند، بلکه اصلاً ضد هم هستند. گاهی بحثی را همراه با استدلال یا مجموعه ای از استدلال های مبتنی بر شور، شوق و اشتیاقتان مطرح می‌کنید. زمانی هم صرفاً بحث تان را براساس شعورتان مطرح می‌کنید، یعنی بحثی عقلانی و نه احساسی. دومین نقدی که طرح می‌شود این است که اصلاً کارکرد این دو متفاوت است. احساس و شور برای اغوا و ترغیب طرف مقابل تان به هر قیمت است. در حالی که بحث عقلانی برای اقناع طرف مقابل تان با کمک استدلال‌ است. این دو نقدی است که معمولاً در همه ی ادبیاتی که در این حوزه مطرح است وارد است، به خصوص در اوج نهضت روشنگری که یکی از جامع ترین بحث ها در فلسفه ی کانت دیده می‌شود. در واقع، از دوره ی رنسانس به بعد، این تفکیک به تدریج شروع می‌شود. همان‌طور که مستحضر هستید، در مقابل عقل گرایان، رومانیست‌ها این نگرش را تعدیل می‌کنند. به هرحال، این دو نکته همواره مطرح بوده است. در صحبت‌های روزمره هم معمولاً به این‌ تمایزها به همین شکل استناد می‌شود.

یک استاد دانشگاه در کانادا به نام سیمون چمبرز بحث جالبی در این زمینه دارد. می گوید مسئله ی اصلی افلاطون، نامقبول بودن احساس و شور در سخنوری نیست. افلاطون، ضدیت شور و شعور را مطرح نمی کند. نقد افلاطون به خطابه گری دموکراتیک این نیست که در آن از شور و احساسات استفاده می شود، بلکه این است که این گونه دموکراسی، احساسات را در جهت نادرست به کار می گیرد. نقد افلاطون بر تمایز قاطع بین مباحثه و خطابه است. فلسفیدن با گفتگو ممکن است، هدفش دستیابی به حقیقت و ماهیتش استدلال عقلانی است. در حالی که سیاست دموکراتیک از طریق آشفتگی زبان سیاسی عمل می کند، هدفش قدرت است و ماهیتش احساس.

مباحثه (دیالکتیک یا براساس ترجمه‌ای که برای آن شده هم‌پرسه) که در این هم‌پرسه‌ها، چنان که در خود متن جمهور و دیگر کتاب‌های افلاطون هم ملاحظه می‌کنید، سقراط و دیگران در حال گفت‌وگو با یکدیگر هستند و در این گفت‌وگوها، از یک تز و آنتی‌تز به یک سنتز می‌رسید و بعد آن سنتز، خودش تز دور بعدی گفتگو می شود. این همان چیزی است که بعداً مبنای دیالکتیک هگلی می‌شود.

چنان که می‌دانید، فرق است بین فلسفه دانستن و فلسفیدن (هرچند فلسفیدن هم شاید به لحاظ قواعد دستور زبان واژه ی درستی نباشد). ما فلسفه‌دان زیاد داریم، خیلی زیاد. خیلی از اساتیدی که در حوزه و دانشگاه مطرح هستند، فلسفه‌دان هستند. اما بین فلسفه دانستن با فلسفیدن تفاوت است. اگر شما بتوانید تجزیه و تحلیل فلسفی کنید و به سمت نظریه‌پردازی فلسفی بروید، آن وقت به شما فیلسوف می‌گویند، چرا که در حال فلسفیدن هستید. این امر با گفت‌وگو ممکن است که هدف آن از نگاه افلاطون، دستیابی به حقیقت است و ماهیت آن هم بحث براساس استدلال عقلانی است. در حالی که هدف سیاست دموکراتیک که از طریق یک نوع آشفتگی زبانی کار می‌کند، قدرت و ماهیت آن هم احساس است. درست برعکس هدف و ماهیت استدلال عقلانی. این نقدی است که افلاطون دارد.

خواهش می‌کنم به این نکته توجه داشته باشید چراکه بسیاری از کسانی که در مقاطع مختلف تاریخ در مصدر حکمرانی قرار گرفتند، اتفاقاً به خطابه متکی بوده اند. یک خطیب اصلاً در انتظار پاسخ یا اظهار نظری از سوی مخاطب خود نیست. حتی انتظار پرسش هم از مخاطب خود ندارد، بلکه صرفاً به طور یک‌طرفه مطالب خود را ارائه می‌کند. من همیشه این شوخی را کرده‌ام که در مباحث خطبا، خصوصاً خطبه های نماز جمعه که در حوزه‌ ی مسائل سیاسی است، برای تأیید صحبت خطیب تکبیر می‌گوییم، اما برای اعلام عدم موافقت مان با سخنان خطیب، هیچ عکس‌العمل و حرکت خاصی تعریف نشده است. این به دلیل آن است که میان خطیب و مخاطب اصلاً چنین رابطه‌ای دوطرفه ای وجود ندارد. یعنی چنین نیست که خطیب در یک گفت‌وگو مشارکت کند. در مقابل، استدلال عقلانی بدون فرآیند پرسش و پاسخ اصلاً بی‌معناست. درحالی که خطیب اساساً از پاسخ به پرسش‌ها و مواجهه با نقدها پرهیز دارد، یک فیلسوف، جست‌وجوگری‌اش را براساس پرسش‌ها و نقدها انجام می‌دهد، یعنی اساسا خواهان پرسش و نقد است. من خواهش می‌کنم اگر فرصت داشتید، حداقل یکی از متون گفت‌وگوهای سقراطی را بخوانید. اتفاقاً برخلاف تصور که شاید فکر کنید باید خیلی سنگین و دشوار باشد، خیلی متن شیرین و جذابی است.

نقد افلاطون به بحث خطابی، نقدی است بر سیاست دموکراتیک، چرا که فرض بر این است که حاکمیت اکثریت فقط از طریق خطابه‌گری و از طریق استفاده از رتوریک امکان‌پذیر است. رتوریک هم که هدفش ترغیب اکثریت است. در حالی که در مباحثه این‌طور نیست، چون در مباحثات ناگزیر به انجام گفت‌وگو هستیم، مباحثه باید در یک جمع کوچک انجام شود؛ جمع کوچکی که همه یک هدف مشترک دارند و آن این که به دنبال یافتن حقیقت هستند.

این‌ها نکات بسیار خوبی است و در همان حال که ما گاه افلاطون را نقد می‌کنیم، مباحثی که افلاطون مطرح می‌کند حاوی مسائل مهمی برای فرهنگ ماست. شاید دقت کرده باشید در بسیاری از مواقع، وقتی در حال بحث کردن با یکدیگر هستیم، قصد ما در واقع، یافتن حقیقت نیست، بلکه مقصود ما صرفاً دفاع از عقاید خودمان است، آن هم به هر قیمتی! در چنین حالتی داریم از خطابه استفاده می‌کنیم. بعضی اوقات برخی از افراد ژست بحث عقلانی و گفت‌وگویی را می‌گیرند، اما درواقع کار خطابی می‌کنند. بنده بارها شاهد این شیوه ی بحث بوده‌ام. مباحثه از باب مفاعله است یعنی عملی است دوطرفه و قطعاً نمی تواند یک‌سویه باشد. از منظر افلاطونی، هدف مباحثات عقلی کشف حقیقت است. پس از دیدگاه افلاطون و افلاطونیان، مباحثه به این دلیل نمی‌تواند عمومی باشد که  شکل‌گیری آن در یک اجتماع بزرگ امکان‌پذیر نیست. به همین دلیل است که از نظر او، سیاست دموکراتیک هیچ‌وقت نمی‌تواند گفت‌وگویی باشد و به همین علت هم هیچ‌گاه نمی‌تواند هم‌اندیشانه (deliberative) باشد. این نقدی است که از نظر او به دموکراسی وارد است.

 

ایده ی حوزه های عمومی کوچک

سؤالی که چمبرز مطرح می‌کند این است که آیا واقعاً دموکراسی هم‌اندیشانه (deliberative democracy) با دموکراسی توده‌ای (دموکراسی که همه ی افراد را در برگیرد و با عموم مردم سروکار داشته باشد) با هم در تضادند؟ این سؤالی است که باید به طور جدی مطرح کرد. او می‌گوید به نظر می‌رسد که در برخی نظریه‌های هم‌اندیشی دموکراتیک فرض شده است که چون امکان گفت‌وگوی عمومی وجود ندارد، امکان تحقق سیاست دموکراتیک هم وجود ندارد. به همین دلیل آمده‌اند الگویی را مطرح کرده‌اند که در آن، حوزه‌های عمومی کوچک طراحی شده است تا هم در اندازه کوچک باشند که امکان گفت‌گوی عقلانی در آنها موجود باشد و هم به نحوی نمایانگر هم‌اندیشی در جامعه ی بزرگ تر باشند.، یعنی یک الگوی قابل اعتماد و عملی. از جمله ی  این ابزارها، نظرسنجی‌های هم‌اندیشانه است. که بر اساس اصول دموکراتیک طراحی می‌شود. کار دیگری که می‌کنند این است که هیئت های منصفه تشکیل می‌دهند با عنوان «هیأت‌های داوری شهروندی» که خصوصاً در پژوهش‌های مشارکتی از آنها استفاده می‌شود و اخیراً هم خیلی باب شده است. نمونه ی دیگر، مجامع و تالارهای گفت‌وگویی است که احتمالاً زیاد هم دیده باشید، خصوصاً در رسانه‌ها و دانشگاه‌ها و در شوراهای شهر معمولاً این فوروم‌ها شکل می‌گیرد و شهروندان می‌آیند و نظراتشان را می‌دهند. تشکیل چنین فوروم هایی شرایطی دارد که این شرایط سه‌گانه تقریباً در همه مشترک است. یکی این که افرادی که به آنجا دعوت می‌شوند حتماً باید از یک جامعه ی آماری اتفاقی انتخاب شوند. به هیچ‌وجه انتخاب خاص نیست و دعوت‌نامه ی خاص برای افراد فرستاده نمی‌شود. دیگر این که در این نوع کارها مشارکت فعال شهروندان را می‌خواهند و حضور افراد نباید منفعلانه باشد. و شرط سوم آن که در تعامل با متخصصان باشد.

مثلا فرض کنید قرار باشد یک هیأت داوری شهروندی تشکیل شود. عده ای از افراد را با قرعه انتخاب می‌کنند. البته افراد مورد انتخاب باید حائز شرایطی باشند. شبیه مورد هیأت منصفه ی دادگاه‌ها که برای عضویت آن از افراد دارای سوءپیشینه ی کیفری استفاده نمی‌شود، اینجا هم از افرادی که پیش از این انتخاب شده باشند، برای مشارکت دعوت نمی شود. پس از انتخاب افراد، از آنها دعوت می‌کنند و ابتدا متخصصین می‌آيند موضوع را برای مخاطبان شان توضیح می دهند و ابعاد آن را تشریح می کنند. هر فوروم یک هیأت مدیره دارد، چیزی شبیه هیأت رئیسه ی جلسات همایش های علمی، متشکل از صاحبنظران و خبرگان در آن زمینه که باید بی‌طرف باشند. سپس بحث شروع می‌شود و محورها یک به یک مطرح می‌شود و افراد نظراتشان را می‌دهند. متخصصان و صاحب‌نظرانی که حضور دارند نظارت دقیق دارند، اما فقط گاهی به منظور تذکر در مواردی که نیاز است وارد بحث می‌شوند. اساساً بحث آنها نیست که محور قرار می گیرد و صرفا برای دادن این تذکرها می‌توانند به بحث وارد شوند. سرانجام در آن فوروم به یک جمع‌بندی می‌رسند که هیأت رئیسه تدوین آن انجام می‌دهد و به عنوان نظر شهروندان آن منطقه، شهر یا روستا مطرح می‌شود. این نظرخواهی در جاهای مختلف صورت می‌پذیرد و این نظرسنجی‌ها مبنای تصمیم‌گیری‌ها در عرصه ی سیاست‌گذاری عمومی می‌شود، یعنی صرفاً به منظور اظهار نظر نیست. این کار درون احزاب و سازمان‌ها هم می‌تواند انجام شود. حتی خیلی از شرکت‌های تولیدی و خدماتی هم از این روش‌ها به منظور آشنایی بیشتر با مخاطبین و مشتریان خود استفاده می‌کنند تا با نظر و سلیقه ی آنها بیش تر آشنا شوند. حتی رسانه‌ها هم که زمانی صرفاً به صورت خطابی رفتار می‌کردند، امروزه مرتبا افکار عمومی را رصد می‌کنند تا بدانند مخاطبان آنها بیشتر تمایل به شنیدن یا دانستن چه نوع مطالبی دارند.

حال سؤال این است (ایرادی که افلاطون می‌گیرد) که در آن نمونه ی کوچکی که شما تشکیل دادید، آیا اصلاً عامه ی مردم توانایی هم‌اندیشی (deliberation) واقعی دارند؟

پاسخی که داده می‌شود این است که این طور نیست که شهروندان توانایی فکری و ذهنی ندارند. حوزه ی عمومی کوچک، در پاسخ به مشکلات ساختاری (و نه ادراکی) طراحی شده؛ مشکلاتی مانند اندازه ی جمعیت، پیچیدگی، کمبود اطلاعات و دانش، و فرصت برای گفت و شنود، یعنی همان زمینه هایی که انتقادات نظریه ی دموکراسی نخبه گرا به نظریه ی دموکراسی مشارکتی مطرح شده است.

کتابی از دیوید هلد با عنوان مدل‌های دموکراسی که خیلی سال پیش منتشر شده و به فارسی هم ترجمه شده است. برای این که به طور فشرده بتوانید با مدل‌های دموکراسی آشنا شوید کتاب خوبی است. در آنجا انواع دموکراسی معرفی شده است اما دو نوع دموکراسی هست که به طور عمده در مقابل هم صف‌آرایی می‌کنند و آغاز آن زمانی است که رفتارگراها از نیمه ی اول قرن بیستم، نظریه‌ی دموکراسی نخبه‌گرا را در مقابل نظریه ی دموکراسی مشارکتی مطرح کردند. از جمله ایراداتی که به دموکراسی مشارکتی وارد شد، همین مواردی است که در پاسخ به آن، این حوزه‌های کوچک عمومی شکل گرفت. از جمله نقدهایی که طرفداران نظریه‌ی دموکراتیک نخبه‌گرا مطرح می‌کنند این است که می‌گویند مردم برای سیاست نه وقت ندارند و نه دانش لازم. نخبه گرایان که خودشان را واقع‌گرا (در تمایز با مشارکتی ها که آرمانگرا به توصیف می شوند) می‌دانند، از این «واقعیت» به این نتیجه می‌رسند که اساساً سیاست و فرآیندهای تصمیم‌گیری در عرصه ی سیاست توسط گروه‌های نخبه شکل می‌گیرد. این نخبگان خودشان تحت تأثیر لابی‌ها و گروه‌های فشار قرار گیرند و جای واقعی شکل‌گیری تصمیمات در آنجاست. برای نظریه‌ی دموکراتیک نخبه گرا، کاهش تعداد مشارکت کنندگان در فرآیند رأی‌گیری در انتخابات ها خیلی اهمیت ندارد. در حالی که در نظریه‌ی دموکراتیک مشارکتی، این موضوع مایه ی نگرانی‌ می‌شود. یعنی زمانی که میزان مشارکت مردم در انتخابات مثلاً به 30٪ برسد می‌گویند یک جای نظام سیاسی ما مشکل دارد.

به هر حال، این حوزه‌های عمومی کوچک، به تعبیری بهشت ایده ی هم‌اندیشی‌ است چون تعامل چهره‌ به چهره در آن جریان دارد، یعنی همان چیزی که قرار بود در دموکراسی‌ها انجام گیرد. شهروندان با نخبگان هم می‌توانند تعامل چهره به چهره داشته باشند. هدف این بهشت‌های هم‌اندیشی یکی ارتقاء گفت‌وگوی همة افراد به صورت مخاطبتی (dialogical) و نه مونولوگ و یک‌سویه است. هدف دوم این است که اینجا محل «مبادله» ی ایده‌هاست و نه «اعلام» ایده‌ها، یعنی قرار نیست که افراد فقط بیایند اعلام مواضع کنند و بروند. اینجا محل مبادلة ایده‌هاست که همة افراد می‌توانند ایده‌هایشان را مطرح کنند. هدف سوم، ارتباط بدون واسطه، اما در عین حال قاعده‌مند است. این حوزه‌های عمومی کوچک یا حتی در نظرسنجی‌ها دیگر انواع نحوه‌های گفت‌وگویی که در اجتماعات دیگر شهروندی از آنها در محاوره استفاده می‌شود را دیگر در اینجا نمی‌توان از آنها استفاده کرد. از شما خواسته می‌شود دلیل مباحثی که مطرح می‌کنید را ارائه کنید و شما نمی‌توانید صرفاً نظرتان را اعلام کنید و از آن رد شوید.

زمانی در این رابطه برایم این سؤال مطرح بود که آیا اصلاً می‌شود چنین مباحثی را مثلاً در جایی مثل تاکسی‌ها (به عنوان یک فضای عمومی کوچک) مطرح کرد یا خیر؟ پاسخ منفی بود، چون درست است که با یک فضای عمومی سروکار داریم، اما گفتگوها قاعده مند نیست. هر کس می‌آید حرفی می‌زند و بعد از مدت کوتاهی پیاده می‌شود و نفر بعدی که اصلاً‌ در جریان بحث نبوده در ادامه ی آن وارد می‌شود و به این ترتیب اصلاً‌ امکان اینکه بحث منسجمی در بگیرد وجود ندارد. از آن به بعد تصمیم گرفتم در چنین فضاهایی صرفاً‌ شنونده باشم.

یکی از دوستان می گفت که مرحوم احسان نراقی خودش رانندگی نمی‌کرد و سعی می کرد با تاکسی دربست جایی نرود. او تأکید داشت که برای شناخت جامعه بایستی از همین وسائط نقلیه ی عمومی مثل مترو و تاکسی و اتوبوس استفاده کرد تا از افکار مردم در همین گردش‌های روزانه هم باخبر شد. تا همین اواخر هم با وجود کهولت سن بر همین روال عمل می‌کرد. البته اگر صرفاً‌ بخواهید شنونده باشید روش خوبی است، اما برای اینکه بتوانی در گفت‌وگوهایشان مشارکت داشته باشید دیگر مؤثر نخواهد بود. در چنین مواقعی تنها کسی موفق است که بتواند مطلبی را در یک زمان بسیار کوتاه، تیز و برنده بگوید و دیگران را به سرعت مجاب کند؛ یعنی همان روش خطابه ای. خطابه های عوامانه و عوام فریبانه، یعنی سخنرانی هایی که هدف آنها همراه ساختن تعداد هر چه بیشتری از مردم است، در این بهشت های هم اندیشی، راهی ندارند.

 

هم اندیشی دموکراتیک یا دموکراسی هم اندیشانه؟

بین هم‌اندیشی‌های دموکراتیک و دموکراسی‌های هم‌اندیشانه تفکیک قائل شده اند که بحث مهمی است. همان طور که در ابتدای عرایضم اشاره کردم، هم‌اندیشی دموکراتیک یعنی نوعی هم‌اندیشی که براساس اصول دموکراتیک صورت گیرد و همه به عنوان افراد برابر بتوانند در  آن شرکت کنند. برای این منظور، نظریه‌های هم‌اندیشی دموکراتیک در جست‌وجوی سازوکارهایی هستند که به واسطه ی آن شهروندان بتوانند براساس یک مبنای قاعده‌مند دور هم جمع شوند و درباره ی مسائل عمومی تصمیم بگیرند. این مسائل عمومی هر چیزی می‌تواند باشد. این که می‌گوییم مبانی قاعده‌مند مانند همان مثال‌هایی است که پیش از این آوردم. درباره ی این قواعد و ملاحظاتی که باید در فرآیندها مد نظر داشت، بحث‌های بسیار گسترده‌ای انجام شده که دوستان علاقمند می‌توانند به آثاری که در این زمینه منتشر شده مراجعه کنند. به عنوان مثال، یکی از این ملاحظات این است که تأثیر تصمیمی که برای یک مسئله ی عمومی می‌گیرید صرفاً به معاصرین شما محدود نیست و بنابراین باید توجه داشته باشید که شما در واقع برای نسل‌های آینده هم تصمیم‌گیری می‌کنید. به عنوان مثال، شما تصمیم می‌گیرید یک رآکتور اتمی بسازید تا مثلاً 3 تا 10 درصد از برق کشور شما را تأمین کند. ممکن است در زمان شما این کار به ثمر بنشیند، ولی اطلاع دارید که برای ساختن خنک کُن این دستگاهی که با بخار کار می‌کند احتیاج به آب شیرین دارید و وقتی این آب به محیط برمی‌گردد دیگر با آن کیفیت اولیه نیست که هیچ، مواد مضر را هم همراه خود دارد. در این حالت اولاً شما دارید از منابع آبی کشوری که از قضا مثل کشور ما دارای منابع آبی محدودی هست استفاده می‌کنید. ثانیاً اگر از آب شیرین کن برای تصفیه ی آب دریا استفاده کنید، آبی که از رآکتورها به خلیج فارس باز می‌گردد روی اکوسیستم آنجا تأثیر می‌گذارد. این به آن معنی است که شما برای همه ی نسل‌های آینده تصمیم‌گیری می‌کنید. تصمیم‌گیری‌هایی که در حوزه ی عقلانیت جمعی صورت می‌گیرد مربوط به عموم مردم، آن هم نه فقط مردم زمان ماست.

بنابراین، در هم‌اندیشی‌ها توجه داشته باشیم که مقصود، شکل‌گیری یک تصمیم است. صرفاً نمی‌توانیم دور هم جمع شویم بحثی کنیم و بعد هر یک به دنبال کار خود برویم. در جوامع غیرارادی و اتفاقی، نیازی به رسیدن به یک تصمیم نخواهید داشت؛ مثل وقتی که در یک پارک مشغول قدم زدن هستیم. اما در هم‌اندیشی‌ها، حتماً‌ می‌خواهیم به یک نوع تصمیم برسیم. اگر از این منظر نگاه کنیم و منظور رسیدن به تصمیم باشد، الگوی حوزه‌های عمومی کوچک که در تصمیم‌گیری‌های مبتنی بر هم‌اندیشی‌های دموکراتیک شکل می‌گیرد، در مقایسه با آنچه در دموکراسی‌های هم‌اندیشانه صورت می‌گیرد، برتری دارد، چون در این حالت، شرایط لازم برای رسیدن به یک تصمیم عقلانی بیشتر فراهم است تا در یک دموکراسی عمومی توده‌ای که نمی‌دانید چه تصمیمی باید گرفته شود. منطقی که پشت این بحث نهفته است، چنان که عرض کردم، این است که هر گفت‌وگویی هم‌اندیشی نیست. بعضی‌ها جلساتی تشکیل می‌دهند و گفت‌وگویی می‌کنند و در آخر هم تصمیم را خودشان می‌گیرند. با چنین مواردی متعدد برخورد کرده‌ایم. به این کار هم اندیشی نمی گویند.

یک نقد دیگر این است که به این دلیل که این هم‌اندیشی‌ها نمی‌تواند صورت بگیرد، حتی شرکت در انتخابات را نمی‌توانیم به معنای تصمیم‌گیری‌های دموکراتیک محسوب کنیم. این به آن معنا نیست که انتخابات چیز بدی باشد اما شرکت در انتخابات به حودی خود به معنای این که براساس یک هم‌اندیشی صورت گرفته باشد نیست. شما در انتخابات مختلف شاهد هستید که افراد رأی می‌دهند، اما اگر دلیل شرکت آنها در انتخابات را بررسی کنید متوجه خواهید شد که به دلایل متنوعی از قبیل ادای تکلیف، رأی دادن به یک شخص خاص برای عدم انتخاب شدن دیگر کاندیداها، مهر خوردن شناسنامه و … خود را به شرکت در انتخابات موظف دانسته‌اند. در اینجا هم می‌بینیم هم‌اندیشی‌ای وجود ندارد.

برخلاف نظریه‌های هم‌اندیشی دموکراتیک، نظریه‌های دموکراسی هم‌اندیشانه این ایده را دارند که برای رسیدن به یک دموکراسی واقعی باید به هر شکلی شده و با استفاده از ابزار و الگوهای مختلف، شهروندان را به فرآیندهای هم‌اندیشی وارد کنیم. برخلاف نظریه‌های هم‌اندیشی دموکراتیک، نظریه‌های دموکراسی هم‌اندیشانه بر نوع رابطه ی بین حکومت و جامعه ی مدنی تأکید دارند. به این معنی که باید پیوندی میان شکل‌گیری دیدگاه عمومی در حوزه‌های غیر رسمی (غیردولتی) و عملکرد حکومت به وجود آید. می‌دانیم این که عامه ی مردم با هم‌اندیشی سروکار ندارند یک گزاره ی درست است، اما دموکراسی‌های هم‌اندیشانه اینطور تعریف می‌کنند که اولاً هر شهروند باید در برخی از مسائل عمومی وارد هم‌اندیشی شود و هم‌اندیشی کند، و دیگر این که این هم‌اندیشی‌ها نسبت به یکدیگر دارای درجات بهتر و بدتر هستند. به عنوان مثال، یک نوع همه پرسی داریم که در آن تنها دو گزینه وجود دارد، همه پرسی دیگری که در آن تعداد گزینه‌های بیشتر داریم، همه پرسی سومی که در آن اطلاعات کافی در اختیار شرکت کنندگان قرار می‌دهیم، و همه پرسی دیگری که در آن نوع تبلیغات برای گزینه های مختلف به طور منصفانه و عادلانه تنظیم شده است و اینطور نیست که همه تمایل داشته باشند حتماً به آن هدف منظور نظر شما رأی دهند، بلکه واقعاً می‌خواهید افراد براساس انتخاب خودشان رأی دهند. همه پرسی هم هست که قبل از انجام آن، این امکان که گروه‌های مختلف در رسانه‌ها، مجامع و گردهمایی ها به منظور گفت‌وگوهای چهره‌به‌چهره (دوجانبه و چندجانبه) امکان بحث داشته باشند فراهم شده و پس از آن است که افراد در همه پرسی شرکت می کنند. این‌ها کارهایی است که می‌توان برای داشتن یک هم‌اندیشی بهتر انجام داد.

حالا بحث این است که در این تمایزی که بین هم‌اندیشی دموکراتیک و دموکراسی هم‌اندیشانه قائل می‌شوند، آن نقد افلاطون که مطرح کردیم و بسیاری از مخالفان دموکراسی هم آن را مطرح می‌کنند، بیشتر متوجه نوع دوم است؛ یعنی دموکراسی‌های هم‌اندیشانه. این نکته ی مهمی است. بنابراین، اگر بتوانید ابزارهای مختلف برای این که هم‌اندیشی دموکراتیک صورت گیرد را فراهم کنید، آن نقد موضوعیت ندارد.

اما هابرماس که یکی از چهره‌های شاخصی است که درباره ی دموکراسی‌های هم‌اندیشانه بحث می‌کند، از همین الگوی دوم – یعنی دموکراسی هم‌اندیشانه – دفاع می‌کند. او می‌گوید الگوی دموکراسی هم‌اندیشانه دو بخش مرتبط با یکدیگر دارد: یک مرکز و یک حاشیه. نهادهای نسبتاً رسمی دموکراسی‌ها در مرکز قرار دارند مثل مجالس شورا، سنا، دولت و شوراهای شهر. همه ی این‌ها رسمیت دارند و طبق قانون شکل گرفته‌اند. در حالی که تعاملات غیررسمی افکار عمومی در حوزه ی عمومی صورت می‌گیرد. چیزی هم به عنوان «حوزه ی عمومی سیاسی» داریم که یک حد واسط بین آن هم‌اندیشی‌ها و گفت‌وگوهایی است که در عرصه ی عمومی انجام می‌شود و آنچه که در نهادهای رسمی شکل می‌گیرد. هابرماس می‌گوید افکار عمومی در شکل‌گیری اراده ی سیاسی چند ویژگی دارند. یکی این که این‌ها بی‌نام و نشان هستند. یعنی افرادی که در آن شرکت می‌کنند نماینده ی یک هویت خاص نیستند. چنانکه عرض کردم، حتی در فوروم‌های کوچک هم این افراد با قرعه انتخاب می‌شوند. دیگر اینکه این‌ها غیر رسمی هستند. یعنی قواعد آن‌ها اصلاً‌ شبیه به چیزی نیست که به عنوان مثال در مجالس قانون‌گذاری به صورت طرح و بحث و کمیسیون‌هایی هست که تشکیل می‌شود و سپس رأی‌گیری‌ها انجام می‌شود. دیگر اینکه نوعی هرج‌ومرج شبه آنارشیستی دارد. به این معنا که فرآیندهای آن معین و از قبل تعیین شده نیستند و می‌توانند فرآیندهای مختلف داشته باشند. حال می‌گوید برعکس نظریه‌های هم‌اندیشی دموکراتیک که تأکید بر این دارد که هم‌اندیشی حتماً باید به نوعی تصمیم‌گیری منجر شود (چنان که قبلاً‌ توضیح دادیم)، از دیدگاه هابرماس، شکل‌گیری غیررسمی افکار عمومی هم خود بخشی از دموکراسی هم‌اندیشانه است و نوعی هم‌اندیشی محسوب می‌شود. برای روشن شدن مسئله مثال آن را خدمتتان عرض خواهم کرد. بنابراین، حوزه ی عمومی سیاسی که برنامه ی نهادهای سیاسی را مهیا می‌کند. شکل‌گیری افکار عمومی، نوعی قدرت ارتباطی (communicative power) به وجود می‌آورد که بنیان دموکراسی را شکل می‌دهد. درواقع، در حوزه ی افکار عمومی و در حوزه ی مباحثات غیررسمی است که آنچه مطالبات و خواست‌های عمومی می نامیم شکل می‌گیرد. این‌هاست که برنامه ی آن بخش رسمی و نهادهای رسمی را شکل می‌دهد. این‌ها هستند که برنامه را به آنها ارائه می‌کنند. به عنوان مثال، در بحث های مربوط به محیط زیست، این که باید برای آلودگی هوا، آب،‌ صوت و انواع آلودگی‌های دیگری که وجود دارد فکری شود، ابتدا در مباحثات غیررسمی در حوزه ی عمومی بحث‌ها شروع می‌شود و گفت‌وگوها مطرح می‌شود. کار حوزه ی عمومی سیاسی این است که این‌ها را به صورت مطالبات مردم به نهادهای رسمی منتقل می‌کند. در این حوزه ی عمومی سیاسی غیررسمی، به عنوان مثال، رسانه‌ها، در رساندن صدای شهروندان به گوش مسئولان رسمی، نقشی اساسی و پررنگ دارند. این در مورد هر چیزی می‌تواند صادق باشد. شما می‌توانید بگویید که مثلاً خودروهایی که ما در داخل تولید می‌کنیم به لحاظ امنیت و ابزارهایی که به منظور رانندگی در آنها به کار برده شده است امن نیستند. این‌ در تعاملات و ارتباط مردم با هم و آگاهی افراد مختلف از این نقایص، کم کم به صورت مشکلی همگانی و به صورت یک پرسش عمومی در می‌آید و مسئولیت رسانه آن است که این پرسش را به صورتی ارائه و صورت‌بندی کند که بتواند جزو مسائلی که در مجلس، دولت و در نهادهای دیگر مطرح می‌شود قرار گیرد. این شیوه‌ای است که هابرماس با این استدلال می‌گوید که ما در آنجا هم در واقع نوعی هم‌اندیشی داریم. درست است که این هم‌اندیشی‌ها مشخصه‌های رأی‌گیری و فوروم‌های مشخص و هیأت داوران و … را ندارد، اما  عملاً این کار را می‌کنند.

 

بحث خطابی و هم اندیشی

گفتیم که ایراد افلاطون به بحث‌های خطابی این بود که این‌ها نمی‌تواند هم‌اندیشانه باشد. ارسطو بحث مفصلی راجع به خطابه دارد که خیلی هم خواندنی است. او می‌گوید که خطابه فن ترغیب است. به این معنی که شما باید طرف مقابل را ترغیب به کار یا نظر یا دیدگاهی کنید. این کار سه جزء دارد:

  1. احساسات مخاطبان/شنوندگان pathos
  2. شخصیت خطیب/ گوینده ethos
  3. انسجام بحث logos

 

عنصر سوم، انسجام بحث است که به آن لوگوس می‌گویند. این واژه به معنای عقل هم آمده است. ارسطو می‌گوید بحث خطابی زمانی هم‌اندیشانه است که با توانمندی‌های ما برای داوری‌های عملی سروکار دارد. یعنی وقتی می‌خواهیم در مورد مسائل عملی‌مان داوری کنیم، خطابه می‌تواند هم‌اندیشانه هم باشد. بنابراین، بحث خطابیِ هم‌اندیشانه صرفاً این نیست که در یک طرف گوینده ی با استعدادی داشته باشید که در دستان او مجموعه‌ای از حقایق باشد که بخواهد القاء کند، بلکه خود بحث خطابی، رابطه ای است پویا که در آن خطیب و مخاطب در تعامل هستند. شنوندگان بایستی به لحاظ درک و احساسشان با خطابه درگیر باشند.

 

بحث خطابی عوامانه

حال بحثی که هست این است که به جای این که ما از آدم‌های عوام‌فریب بترسیم (که البته باید هم بترسیم، چنان که تجربه‌اش را هم بارها داشته‌ایم و تجربه‌های بسیار تلخی هم بوده و هست)، در دموکراسی‌های مدرن باید نگران مسائل دیگری باشیم که فراتر از ترس از یک عوام‌فریب است. در هر جامعه ی سیاسی بالاخره خطیبانی که شخصیت کاریزماتیک داشته باشند و احتمالاً خودشیفته هم باشند سراغ داریم، حال می‌خواهد آن جامعه دموکراسی باشد یا نباشد. همیشه این خطر وجود دارد و در حالت کلی که نگاه می‌کنید، دموکراسی‌های مبتنی بر قانون (نه مبتنی بر افراد)، در محدود کردن خطر عوام‌فریبی خطیبان کاریزماتیک موفق‌تر هستند. با این همه، آن خطری که افلاطون در رابطه با خطابه مطرح می‌کند، هنوز به قوت خود باقی است، چراکه هدف خطابه تسخیر مخاطب است و بر این نوع خطابه، نام «بحث خطابی عوامانه» گذاشته‌اند. در اینجا دیگر طرف مقابل (یعنی مخاطب) درگیر خطابه نیست. بحث خطابی عوامانه به بحث خطابی‌ای گفته می‌شود که هدف اصلی آن کسب حمایت مخاطبان در یک بحث، موضوع یا گزاره‌ای است که مورد نظر خطیب است و ملاک آن این است که ببیند چه تعداد از افراد با فرد خطیب همراه و هم‌دل هستند. این که اصلاً چقدر خود این بحث ارزش دارد یا ندارد و این که به لحاظ محتوایی تا چه حد قابل دفاع است، در این نوع بحث خطابی در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرد. این بحث‌های خطابی می‌تواند در قالب‌ های پرشور (اعم از شاعرانه یا حماسی) باشد و کلمات و عبارات خیلی زیبا در آن به کار برده شده باشد، یا می‌تواند خیلی هم سرد و خشک باشد. قالب ها ملاک و معیار نیست. این‌ها همه قالب‌هایی هستند که به اقتضای زمینه‌های مختلف می‌تواند متفاوت باشد.

حال با توجه به این مسئله، می توانیم نگاهی داشته باشیم به کشورهایی که ادعای دموکراسی دارند، همچنین به کشورهایی که به سمت دموکراسی دارند حرکت می‌کنند و یا کشورهایی که عنوان دموکراتیک دارند اما عملاً دموکراتیک نیستند. از این به بعد این کشورها را با این عینک نگاه کنید که اساساً در بحث‌هایی که در آن کشورها صورت می‌گیرد تا چه اندازه مبنای هم‌اندیشی وجود دارد و چه میزان و نوعی از هم‌اندیشی را درگیر تصمیم‌گیری‌هایشان می‌کنند. این نکته ی بسیار مهمی است.

نکته ی آخر در مورد نظریه‌های دموکراسی این است که هیچ کشوری در دنیا چنین ادعایی را نمی‌کند و اگر داشته باشد ادعای بسیار نادرستی است که ما یک نظام دموکراتیک داریم، چرا که دموکراسی الگوی آرمانی است که نظام‌های سیاسی سعی می‌کنند به سمت آن حرکت کنند. بنابراین، بحث بر سر این است که چگونه می‌توان دموکراتیک‌تر شد و تمام این‌ بحث‌هایی که بنده امروز عرض کردم و تمام ابزارهایی که طی این پنجاه شصت سال اخیر طراحی شده، مثل نظرسنجی‌های هم‌اندیشانه، فوروم‌ها و بحث‌های دیگر، برای این است که بدانیم چطور می‌توان در جهت دموکراتیک‌تر کردن جامعه و نظام حرکت کرد. این یکی از دغدغه‌هایی است که باید برای هر جامعه‌ای مطرح باشد. به همین دلیل هم هست که شما می‌بینید مرتب در این موارد بحث و نقد می‌شود و برای این که یک جامعه دموکراتیک خوانده شود، صرف این که هر چهار سال یکبار انتخاباتی در آن برگزار شود کفایت نمی‌کند. سازمانی است به نام «خانه ی آزادی» (house of freedom) که ملاک ها و معیارهایی را برای سنجش دموکراتیک بودن کشورها و انتخابات ها ارائه می کند که دائما در حال بحث و نقد و تکامل است. مجامع بین‌المللی اعم از سازمان ملل و سازمان‌های وابسته هم مباحث خوبی را در این رابطه طرح کرده‌اند. امروزه دیگر صرف رأی دادن و برگزاری انتخابات در یک کشور به معنای دموکراتیک بودن آن کشور یا جامعه نیست. می‌توانید حکومت‌هایی داشته باشید که در آن‌ها انتخابات صورت می‌گیرد اما عملاً دموکراتیک نیستند.

تمام تلاش فعالان و کنشگران و کسانی که به عنوان شهروندان فعال در یک جامعه ی سیاسی هستند بر این است که جامعه ی خودشان را هر چه بیشتر به سمت دموکراتیک‌تر شدن پیش ببرند. این جامعه می‌تواند یک جامعه ی سیاسی به عنوان یک کشور، یک شرکت یا یک مؤسسه ی پژوهشی و آموزشی و حتی  یک خانواده باشد. هر نهادی را که شما بتوانید در نظر بگیرید، فرقی ندارد. در هر شکل آن، سعی می‌شود آن نهاد یا گروه را بیشتر به سمت دموکراتیک‌تر شدن پیش ببرند.

نکته ی آخر این که به همین دلیل، آن نوع از سیاست‌ورزی که فعالان و سیاستمداران در آن همه ی تلاش خود را صرفاً سر ایستگاه‌های انتخاباتی بروز دهند، سیاست‌ورزی‌ نیست که ما را به دموکراسی و مردم‌سالاری با درجات بالاتر برساند. در نیمه ی دوم قرن بیستم این امری رایج بود که احزاب موسمی خیلی قدرت داشتند. شما همین الان هم در کشور خودمان شاهد این امر هستید که یکی دو ماه مانده به انتخابات، فعالیت‌ها شروع می‌شود. بحث‌ اهمیت تشکل و تحزب مطرح می‌شود و انواع تشکل‌ها، جبهه‌ها و گروه‌ها شکل‌ می گیرند. جالب این که انتظار داریم یک شهروند که هزار و یک گرفتاری دیگر هم دارد، بتواند ظرف یکی دو ماه که به عنوان فرصت تبلیغات تعریف شده است، از میان این افراد، اصلح را بشناسد. واقعاً کاری است مشکل و البته یکی از ایرادات عمده که به قانون انتخابات کنونی وارد است (چه در ریاست جمهوری، چه مجلس و چه در شوراها) این است که شخص رأی دهنده چطور باید بتواند ظرف مدت یک تا یک ماه و نیم فرد اصلح را شناسایی کند. تازه این مربوط به رأی‌دهنده‌ای است که پیگیر باشد. یعنی از برنامه‌های کاندیداها باخبر باشد و بعد تصمیم بگیرد که مملکت، شهر، کشور یا مدرسه‌اش را در اختیار آنها قرار دهد. بعد هم انتخابات که تمام شد با تمام دلخوری‌ها و حواشی که داشته است می‌رود تا ایستگاه بعد، یعنی چهار سال بعد که انتخابات دیگری برگزار شود و در این مدت نه دیگر شهروندان هیچ کاری با این کسانی که انتخابشان کرده‌اند دارند و نه این منتخبان با مردمی که آنها را انتخاب کرده‌اند!

عرض بنده این است که نمی‌توان ادعای این را داشت که ما می‌خواهیم یک نوع دموکراسی مشارکتی و هم‌اندیشانه داشته باشیم، اما تنها زمانی سراغ مردم برویم که به رأی آنها احتیاج داشته باشیم و دیگر تا چهار سال با آنها کاری نداشته باشیم. به همین دلیل هم هست که در دنیای امروز رسانه‌ها، همپای احزاب فعالیت می‌کنند و نقش آنها اگر بیشتر از احزاب نباشد، کمتر نیست و در مدت این چهار سال، وظیفه ی دیده‌بانی را بر عهده دارند. یعنی از یک انتخابات تا انتخابات دیگر نسبت به آنچه که پیرامونشان می‌گذرد وظیفه ی دیده‌بانی دارند. آنچه در کشورهای پیشرفته شاهد آن هستیم و به هرحال یک تجربه ی بشری قابل تمجید است، همان چیزی است که جلسه ی قبل عرض کردم. دولت سایه تشکیل می‌دهند و در چهار سالی هم که کنار هستند کارشان صرفاً این نیست که بنشینید و نق بزنند، بلکه در این مدت تمام سیاست‌ها را بررسی می‌کنند، تحلیل خودشان را ارائه می‌کنند و در حین نقد و بررسی، تحلیل و ارائه ی برنامه‌ها صورت می گیرد؛ برنامه هایی ملموس، روشن و شفاف و نه شعارهای غیرعملی. من یکی دو بار این کار را کرده‌ام و از شما هم می‌خواهم چنین کاری را انجام دهید. برنامه‌های رقبای مختلف انتخاباتی را (چه در ریاست‌جمهوری، چه مجلس و چه در شورای شهر) کنار هم بگذارید ببینید تا چه حد با هم تفاوت دارند. خواهید دید تفاوت آنها بسیار ناچیز است. گاهی فقط، تفاوت ادبیات دارند و نه تفاوت محتوایی! و شما مجبور می‌شوید که اصلاً برنامه را کنار بگذارید و صرفاً شخص برایتان مهم باشد و با خود می‌گویید اینها که همه یک حرف را می‌زنند، پس من به فرد مورد اعتمادم رأی می‌دهم. کار به جایی می‌رسد که فرد در شورای شهر هم که می‌خواهد وارد شود اعلام می‌کند که من می‌خواهم اشتغال‌زایی کنم و کسی نمی‌گوید که شما در شورای شهر چگونه می‌خواهید اشتغال‌زایی کنید؟!

عملاً برنامه‌محور بودن انتخابات نمی‌تواند بدون عقبه‌ای باشد که طی چهار سال قبل از آن شکل گرفته باشد. برای همین هم اینطور نیست که سیاست‌ورز، کنشگر عرصه ی سیاسی و شهروند فعال، هر چهار سال یک بار تازه از خواب بیدار شود و یادش بیفتد که الان زمان انتخابات است و باید به کارهای سیاسی برسم! بلکه در تمام طول این چهار سال باید کار دیده‌بانی، نقد و بررسی و ارائه ی برنامه‌هایش را توأمان انجام داده و پیگیر بوده باشد.