اغوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، والصلوة و السلام علی جمیع انبیائه و رسله، و علی سیدنا و مولانا خاتم النبیین، و علی الائمة الهداة من اهل بیته و الخیره من آله و صحبه، والسلام علینا و علی عبادالله الصالحین. ثم الصلوة و السلام علیک یا اباعبدالله، و علی الارواح التی حلت بفنائک، عیلک منا سلام الله ابدا ما بقینا و بقی اللیل و النهار. السلام علی الحسین، و علی علی بن الحسین، و علی اولاد الحسین، و علی اصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته.
عرض سلام دارم خدمت حضار محترم، خانمها و آقایان، خواهران و برادران دینی. خدای را سپاس میگویم که این توفیق نصیبم شد تا به سهم خودم عرض ادبی داشته باشم به پیشگاه سیدالشهدا، حضرت حسین بن علی (ع) ودر این شب که به یاد قیام کربلا گردهم آمدهایم، مطالبی را خدمت شما عرض کنم. قیام کربلا از زوایا و دیدگاههای مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. آنچه میخواهم در این وقت تعیین شده ارائه کنم، نگاهی است از زاویهای متفاوت به این حادثة مهم و تاثیرگذار که هنوز که هنوز است، بعد از گذشته چهارده قرن، در خاطرهها و در فرهنگ ما پایدار مانده است و بلکه روز به روز بیشتر دربارة آن صحبت میشود. فکر کردم خوب است نگاهی کنیم به شرایط بینالمللی که این قیام در آن اتفاق افتاد. حوادث تاریخی وقتی برای ما قابل فهمتر میشوند و رفتار و کردار شخصیتهای تاریخی و چهرههای تاریخی زمانی برای ما قابل درکتر میشود که آن را در بافتار تاریخیشان مورد بازبینی و بازخوانی قرار دهیم. اتخاذ چنین روشی به ما کمک میکند افق دید و نگرشمان را به افق و نگرش شخصیتهای تاریخی مورد نظرمان نزدیک کنیم. در صحبتی که خواهم داشت و در دو بخش تنظیم کردم، ابتدا نگاهی خواهیم داشت به شرایط سیاسی، اجتماعی و افتصادی که قیام کربلا در آن اتفاق افتاد، با تأکید بر تحلیل حکومت طولانیمدت معاویه بن ابی سفیان و بعد از او یزید بن معاویه که البته دوران کوتاهی است. در بخش دوم، میخواهیم به موقعیت و وضعیت حکومت اسلامی (دارالاسلام) در آن زمان در بستر روابط بینالملل، سیاست خارجی، سیاست منطقهای نظر بیفکنیم و ببینیم چه تاثیری هم بر قیام کربلا و هم در فهم قیام کربلا در آن زمان، و ارزیابی که مسلمانان در درون جامعه اسلامی از آن قیام داشتهاند، گذاشتهاست.
اگر بخواهیم ویژگیهای سیاست حکومت اموی و بهخصوص دوران معاویه که الان مورد نظر ماست را بررسی کنیم، میتوانیم آن را در چند محور مورد تحلیل و مطالعه قرار دهیم. جهتگیری کلی این حکومت اموی در این است که برخلاف آنچه از آغاز نهضت و انقلاب اسلامی پیامبر گرامی اسلام بر آن تاکید شده که سیاستورزی بیشتر از جنس سیاستورزی جامعهمحور است، سیاست به میان نخبگان بازگردد و به سیاستورزی حکومتمحور منحصر و محدود گردد. از همینروست که معاویه تلاش میکند به تدریج، بهویژه بعد از جنگ صفین و بعد از عهدنامة صلحی که با امام حسن مجتبی (ع) منعقد میکند و خلافت را به تمامی به دست میگیرد، حکومت را از خلافت به سوی سلطنت متحول کند. من وارد بحثهای تاریخی دربارة این که تحولات سیاسی که بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام اتفاق افتاد تا چه اندازه به تعالیم و آموزههای پیامبر و نهضت او وفادار بود یا چقدر انحراف پیدا کرد نمیشوم، اما بههر حال هر چه بود، در زمان خلفای چهارگانه، نسبت حضور مردم تعیینکننده بود و کارکرد نمایندگان آنها با آنچه در عالم سیاست میگذشت، نسبت روشنی داشت. یکی از نهادهای سیاسی که در این رابطه قابل توجه است، نهاد شوراست. بیعت را به هر معنا که بگیریم و حتی اگر قائل شویم که بیعت با آنچه امروز در نظامهای مردمسالاری به عنوان رأی مردم و رأی شهروندان مطرح است متفاوت است، به هر حال نظر مردم و رضایت آنها برای بقای حکومت و تعیین حاکمان شرط بود. بهخصوص توجه داشته باشید آنچه میان بیعت و رأیی که امروزه در دنیای مدرن مطرح است مشترک است، نوعی قرارداد اجتماعی است، نوعی قرارداد دو طرفه بین شهروندان و حکام. درست است که در آن زمان، به واسطة آداب و سننی که میان قبایل عرب رایج بود، این بیعت ابتدا از طریق زبدگان و نخبگان و رهبران قبایل و چهرههای سرشناس جامعه، مثلا در شورای حل و عقد، انجام میشد، اما به هر حال رضایت عمومی مردم برای این که حاکم برسر کار باشد، یک اصل بود.
معاویه می دانست که این برای حکومتی مانند حکومت بنی امیه، یک خطر است. منتها این را به یکباره نمیتوان عوض کرد. باید به تدریج عوض کرد. به همین منظور، معاویه سیاستهایی را اعمال کرد تا به تدریج شرایط برای تبدیل خلافت به سلطنت فراهم شود. هر چند وقتی هم که حکومت به صورت حکومت موروثی درآمد، باز هم یادمان باشد که زمامدار جامعه اسلامی به نام خلیفه، جانشین پیامبر گرامی اسلام، حکومت میکرد، چه در زمان بنی امیه و چه در زمان بنیالعباس. در این تغییر حکومت از خلافت به سلطنت، ساختارهای لازم هم به تدریج به وجود آمد. معاویه که سالها در شام حضور داشت، به واسطة حضور مشاورانی که بعضی مسیحی و بعضی غیرمسیحی در دربار او هستند، شکل دادن برخی نهادها را آغاز میکند. مثلا نهاد دربار به تدریج شکل میگیرد. تا قبل از آن، دسترسی شهروندان به زمامدار جامعة اسلامی و حکومت اسلامی، بدون پرده و حجاب و بدون حاجب بود. پیش از آن به راحتی میشد به مسئولان حکومت دسترسی داشت، توسط هر فردی و در هر زمانی. اما حالا دیگر یک شهروند مسلمان بایستی دفتر و دربان و حاجب را رد کند تا به خلیفة مسلمین برسد و به این راحتی نمیتواند دسترسی داشته باشد. همچنین، مجموعه اداراتی درست کرد که در آن موقع به اسم دیوان شناخته می شد، مانند دیوان خراج، دیوان خاتم، مانند دیوان برید. بدین ترتیب معاویه تشکیلات اداری درست میکند. در همة اینها از تجربیات موجود در جهان آن روز استفاده میکند. مثلا از آنچه در دربار ساسانیان بوده، بهخصوص به خاطر همسایگی او و این که بالاخره شامات هم پیش از تصرف مسلمین در اختیار رومیها بوده، از تشکیلات روم شرقی که به نام امپراتوری بیزانس شناخته میشود، بهرهمند میشود. عرض کردم از مشاوران زبدة مسیحی هم استفاده میکند. کسانی که با اندیشة سیاسی قرون وسطا بهخصوص در بیزانس آشنا هستند، حتما نام یوحنای دمشقی را شنیدهاند. یوحنای دمشقی، یک عالم بزرگ و یک عارف بزرگ است که هم در سنت بیزانسی هم تاثیرگذار است، و هم به طور کلی در اندیشة مسیحی. پدربزرگ او فردی است به نام سرجون رومی و بعد از او منصور بن سرجون، یعنی ودر یوحنا، هر دو از مشاوران معاویه هستند و به او راهنماییهای لازم را در این زمینه میدهند.
کار دیگری که باز معاویه در این تغییرات حکومتی انجام میدهد و برای ما خیلی قابل توجه است، تغییرات در نظام مالی است. میدانید که تا آن زمان، بیتالمال مسلمین، وضعیت تقریبا شفافی دارد. یک سری کُتاب دارد که آنجا مینشینند و محاسبه میکنند، یادداشت میکنند. هم هر درآمدی که به خزانه مسلمین و به بین المال وارد میشود، هم هزینهها را یادداشت میکنند. داستان معروف دقت و مراقبت خاصی که امیرالمؤمنین در این زمینه روا داشتند را میدانید. میدانید که در این زمان، بیش از دریافت انواع مالیاتها به عنوان زکات از میان مسلمین یا غیرمسلمانان ساکن بلاد اسلامی، غنائم و اموالی که در کشورگشاییهایی که بعد از رحلت پیامبر صورت میگیرد هم به بیت المال سرازیر شده بود. کاری که معاویه انجام میدهد این است که غیر از خزانة آشکار و شفاف، یک خزانة خصوصی هم برای مخارجی که زیر نظر خودش خرج شود، درست میکند. یعنی یک بودجة غیر شفاف و غیرپاسخگو هم در کنار بیتالمال درست میکند که دربارة برخی از هزینههایی که از این بودجة محرمانه می شد، در ادامة صحبتم اشاراتی خواهم داشت.
کار دیگری که معاویه انجام میدهد این است که صداهای مستقلی که در جامعة اسلامی هست را به نحوی کنترل و تضعیف کند. این کار را از طرق مختلف انجام میدهد که به برخی نمونههای آن اشاره خواهم کرد. اما دو شیوة اصلی که معاویه به کار میبرد، قابل توجه است. اولا به رقابتهای طایفهای و خاندانی و جناحی در درون جامعة اسلامی دامن میزند. همان اصل معروف «تفرقه بیانداز و حکومت کن». مثلا میدانید که درون بنی امیه، شاخههای مختلفی بوده است. مروانیها شاخهای هستند که بعدها، بعد از یزید، با فاصلة کوتاهی حکومت بنیامیه را به دست میگیرند، یعنی عبدالملک بن مروان و جانشینان او. معاویه از شاخة سفیانیهاست. شاخههای مختلف بنیامیه را در رقابت با یکدیگر قرار میدهد. همچنین سرداران سپاه اسلام، فرزندانشان، وابستگانشان، هر کدام یک بلوک قدرت هستند که این بلوکهای قدرت به تدریج شکل گرفتهاند. مثلا بلوک قدرتی که پیرامون سعد وقاص شکل گرفته، بلوک قدرتی که پیرامون خالدبن ولید شکل گرفته، همچنین چهرههای مهم دیگر نظامی که بهخصوص در فتوحات بعد از رحلت پیامبر نقش مهمی را ایفا کردند. شیوة دیگر، جداسازی نیروهای مردمی از این چهرههاست. امت اسلامی که در یک زمان، برادری و اخوت و برابری و رسیدگی مسلمانها به حال یکدیگر در آن رواج پیدا کرده، به خصوص از زمانی که در مدینه، جامعة اسلامی شکل گرفته است و در آن زمان که قرار بود ارزشهای اخلاقی، حاکمیت پیدا کند، با سرازیر شدن ثروت از کشورهای تازه گشوده شده و تازه ملحق شده به سرزمین اسلام، همچنین با ورود مسلمانان و انواع مسلمانانی که دیگر معلوم نیست چقدر آن ایمان قوی و جستوجوگری برای دینی که بتواند برای آنها یک جامعة مبتنی بر عدل، قسط و برابری و برادری بهوجود آورد در آنها زنده بوده یا انگیزه مسلمان شدنشان شده است. اینها مسلمانهایی بودند که وقتی دیدند که امروزه مسلمان بودن بیشتر به صرفه است، به اسلام گرویدند. به تدریج، جامعة اسلامی، جامعهای طبقاتی میشود. اختلاف طبقاتی، اختلاف درآمدها، شکلگیری طبقات فقیر و غنی، همچنین تقسیم بندیهایی براساس جنسیت، براساس قومیت، براساس سلسلة اشرافیتی که برخی از آن بهرهمند بودند و برخی بیبهره بودند، به تدریج شکافها در جامعة اسلامی گسترش پیدا میکند و نوع زندگی که به عنوان زندگی مطلوب شمرده میشود، زندگیای است که در آن بتوان از تنعمات موجود در دنیا، کمال استفاده را کرد، البته در کنارش هم نمازی و دعایی و قرانی. ولی به هر حال، آنچه مهم بود، این بود که بتوان از نعمات دنیوی، کمال استفاده را کرد. هنوز هم در میان خیلی از اعراب که بروید، این آیه «المال و البنون زینة الحیاة الدنیا» را به این تعبیر میکنند که اینها چیزهای خوبی است که باید به دنبالش رفت و آن مفهومی که قران میخواهد برساند که مواظب باشید که اینها ابزار آزمایش شماست و بایستی مراقب باشید که این زینتها شما را از مسیر بلندی که میخواهید بروید منحرف نکند، آن بخش را فراموش میکنند. من بارها در کشورهای اسلامی برخورد کردم، بهخصوص در میان مسلمانان عرب زبان که این مفهوم به عنوان یک الگوی اسلامی رایج شده است.
اساساً معنا و مفهوم سیاست در زمان معاویه با طرح این که نوع سیاستورزی که فردی مانند علی (ع) میخواست رواج دهد نوعی سیاست ورزی غیر واقع بینانه است و با واقعیتهای جهان سازگار نیست، دگرگون میشود. میبینیم با سیاستی که بنیامیه اعمال میکند، مفهوم سیاست به تدریج تغییر میکند. مقداری به عقب برگردیم. میدانید و خواندهاید و شنیدهاید که در نامه نگاریها و در مجادلاتی که در زمان خلافت علی (ع) با معاویه وجود دارد، این تفاوت دیدگاهها وجود دارد. چه بین امیرالمومنین و معاویه و چه بین ناصحان دلسوز یا به ظاهر دلسوزی که میآمدند و علی (ع) را نصیحت میکردند، این موضوع مطرح بود که یا علی! از همان ابتدا که آمدید، صحبت از انحرافهایی میکنید که در نوع زندگی جاری در جامعة اسلامی بعد از رحلت پیامبر به وجود آمده است. شما هنوز بای بسم الله نگفته، میخواهید بگویید میخواهم این وضعیت آشفته بیتالمال را برگردانم به اصولی که پیامبر برای ما وضع کرده است. میگویید اگر یک پول ناحق حتی به کابین و مهریة زنانتان رفته باشد، آن را برمیگردانم. این در حالی است که این مردم، این مسلمانها، حتی آنها که السابقون السابقون بودهاند، الان سالهاست که عادت دارند سهم بیشتری از بیت المال داشته باشند، به خاطر این که عرب هستند، به خاطر این که از قریش هستند، به خاطر این که از سرداران بزرگ سپاه اسلام در مرزهای اسلام هستند و به دلایل مختلف دیگر. شما میگویید میخواهم برگردم به آنجا که سهم بیتالمال به طور مساوی تقسیم شود. این که از این طرف. از طرف دیگر هم یاعلی! میخواهی بگویی من تمام فرماندارانی که با ضوابط اسلامی سازگار نیستند را تغییر دهم، از جمله معاویه. معاویه بالاخره دیگر در شام جا افتاده است. بخواهی او را از همین بای بسم الله برداری، برای خودت دشمن درست میکنی. همینطور هم بود. یعنی دوران پنج سال و چند ماه خلافت علی (ع)، همه درگیری بود، جنگ بود، مخاصمات بود،.حداقل سه جنگ بزرگ انجام شد. از جمله جنگ صفین که سلسلهای از جنگهاست وجود داشت. علی (ع) را نصیحت میکردند که خوب است اول که میآیی به قول امروزیها مقداری با چراغ خاموش حرکت کنی، مقداری مراعات کنی. بگذار جا بیافتی، بگذار قدرتمند شوی، بعد به موقعاش میتوانی معاویه را برداری، میتوانی بیتالمال را هم سروسامان بدهی، میتوانی به تدریج به آن نظام عادلانه را برگردانی. پاسخ امام (ع) را هم میدانید، خواندهاید و شنیدهاید. اگر بنا باشد علی (ع) هم این شیوة حکومتداری را ادامه دهد، دیگر ضرورتی بر آمدن علی (ع) به حکومت نیست. هر کسی از مسلمانها میتواند بیاید و حکومت را به دست بگیرد.
باز مقداری به عقب برگردیم و این تصور که تصوری غلطی است که در ذهن حتی معاصران ما هم به وجود آمده است که اگر بخواهید یک جامعة عادلانه داشته باشید، معلوم نیست در این جامعه آرامش و صلح و امنیت، حاکم باشد. داستان خیلی معروفی از اسلام آوردن عدی بن حاتم است که حتما او را میشناسید و با چهرة او آشنا هستید. عدی، بعد از این که دایرة حکومت آوردن مسلمانها گسترده میشود، از سرزمینهای اسلام فرار میکند. خواهر او که به اسارت آمده و توسط پیامبر اسلام آزاد میشود و مورد احترام و تکریم قرار میگیرد به عدی توصیه میکند که بد نیست ببینی این پیامبر چه میگوید. شاید هم آن دیدگاه منفی که تو نسبت به اسلام داری، تغییر کند. داستانش مفصل است اما خلاصهاش این است که به هر حال عدی، نزد پیامبر گرامی اسلام میآید. خود برخوردی که پیامبر با او میکند، رفتار پیامبر با اعضای جامعة اسلامی، همه را میبینید،.مهمان پیامبر است. بالاخره اسلام میآورد. بعد از مشاهدة شیوة فرمانروایی پیامبر، درمییابد که پیامبر، یک سیاستمدار قدرت طلبی که بخواهد یک پادشاهی برای خودش درست کند نیست. میفهمد با پیامبری که میخواهد انسانها و جامعة اسلامی و جامعه انسانی را درست کند، مواجه است. اینها را عدی میفهمد و اسلام میآورد. در این زمان، پیامبر به او نوید میدهد و میگوید ای عدی! دامنة حکومت اسلامی و جامعة اسلامی بسیار گسترده خواهد شد و من میبینم روزی را که در آن، اگر یک زن تنها بخواهد از محل عراق کنونی به سمت مدینه بیاید، میتواند در کمال امنیت بیاید، بدون آن که هیچ کس متعرض او شود. آن روز، فراخواهد رسید که در جامعة اسلامی، آنچنان عدالت اجتماعی برقرار شده است که زکات دهندگان، به دنبال مستحقهای دریافت زکات میگردند و پیدا نمیکنند. یعنی هم امنیت و هم عدالت اجتماعی. زمان میگذرد، پیامبر گرامی اسلام رحلت میکند. زمان خلفای اول و دوم و سوم هم سپری میشود تا به زمان خلافت علی (ع) میرسد. عدی از یاران و نزدیکان و مصاحبان و همنشینان علی (ع) است. عدی میگوید من آن زمان، تحقق آن وعده را دیدم که امنیت آنگونه برقرار شده بود که اگر زنی میخواست تنها از عراق به مدینه بیاید، برای او ممکن بود. امنیت برقرار بود. میگوید با این روندی که من میبینم، به زودی آن وعدة دیگر پیامبر نیز در سالهای آتی تحقق پیدا خواهد کرد، یعنی عدالت اجتماعی. این شیوة سیاستورزی علی (ع) است.
ناصحان محافظهکار علی (ع) را نصیحت میکنند ولی علی (ع) پاسخ میدهد که نمیخواهم آن شیوه را داشته باشم. بعد هم در نامهها و هم در خطبهها میآید که امیرالمومنین برآشفته میشود و میگوید اگر میخواستم نوع سیاستورزی که معاویه پیشه گرفته و پیشه کرده را من هم پیشه کنم، بدانید که من میتوانستم سیّاسترین عرب باشم. اما نمیخواهم باشم، اگر سیاست به این معناست که شما میگویید. مفهوم سیاست در زمان معاویه تغییر کرده بود. سیاست یعنی همین چیزی که ما امروزه در دنیا مشاهده میکنیم. نه پاسخگویی به مردم، نه دنبال حقیقت بودن، نه به دنبال عدالت بودن، بلکه حفظ قدرت به هر وسیلة ممکن.
معاویه همچنین از سه ابزار به هم مرتبط استفاده کرده است. خدا مرحوم دکتر شریعتی را رحمت کند که این سه ابزار را برجسته کرد: زر و زور و تزویر. اما استفاده از زر، عرض کردم یک خزانة غیرشفاف در کنار خزانه بیتالمال درست کرد. از آن برای تطمیع برخی چهرههای منتقد استفاده میکرد. یکی از آن نمونهها عبدالله بن عمر است. عبداالله بن عمر از کسانی است که هم به خاطر نسبتش با عمر بن خطاب، هم به خاطر علاقة شدیدی که به پیامبر گرامی اسلام داشت، البته در زمانی که نوجوانی بیشتر نیست، و بعداً جوانی است که در عرب و قریش شناخته شده است. میدانید و میدانیم که عبدالله بن عمر در ماجرای اختلاف بین معاویه و علی (ع) به طور کلی کنارهگیری کرد و گفت این یک فتنه است و من وارد این فتنه نمیشوم. کنارهگیری کرد و گفت میخواهم به امورات خودم برسم. عبادتی میکرد و زندگی سادهای هم داشت. البته اگر میخواستند به او هدیهای بدهند، با کمال میل میپذیرفت. ولی به هر حال برای خودش حلقة عرفانی، درسی و گفتاری درست کرده بود، حدیثی میگفت و برای خودش ی عالم خیلی وزینی بود. وقتی از او خواستند وضعیت خودش را نسبت به امیرالمومنین (ع) روشن کند، به طور کلی کناره گرفت. بعد از ان که معاویه به خلافت رسید، با او بیعت کرد. البته پاداشش را هم گرفت. صد هزار دینار به او داده شد برای تأمین بودجة بیتی که دارد، دفتر و دستگاهی که دارد و میخواهد به دیگران کمک کند، این مال به او داده شد.
اما عامل زور. ما در تاریخ بنی امیه بهخصوص در دوران معاویه، مرگهای مشکوک زیادی میبینیم. میدانید که تاریخ نویسی در آن زمان باب نبوده است. تاریخ نویسی از زمان خلفای عباسی شروع میشود، یعنی با تأخیری بیش از یک قرن از آغاز اسلام، تازه تاریخ نگاری شروع میشود. تاریخهای مهم ما هم که مربوط میشود به دوران بعد از آن. یعنی بعد از ۲۰۰-۳۰۰سال که از صدر اسلام گذشته است، تازه تاریخ نویسیهای مهم و متون کلاسیکی که ما امروز به آنها مراجعه میکنیم، نگاشته شده است. این تاریخ نگاریها، با این همه نتوانسته است تضادها و اختلافهایی که در اخبار است را در برخی موارد بپوشاند. با این که خیلی از این تاریخنگارها قلم به مزد بودند، یا از ترس حکومت یا به واسطة تطمیعی که از سوی حکومت میشدند تاریخ مینگاشتند، اما خیلی از تضادها و اشتباهات را نتوانستند به قول معروف رفوکاری کنند. از جمله دربارة ترورهای مخالفان معاویه. البته ترورهای سیاسی از قبل از او و در زمان خلفای اول و دوم هم آغاز شده بود، تا جایی که امروزه، بعضی از صاحبنظران تاریخ اسلام اعتقاد دارند شواهد روشنی وجود دارد که قتل عمر هم یک ترور سیاسی است که اتفاقا منشا آن بنی امیه است که این بحث مفصلی دارد. این ترورها یا به وسیلة غلامان معاویه انجام میشد، یا به وسیلة غیرمسلمانانی که به آنها پول پرداخت میشد تا چهرههای مؤثر اجتماعی که دیگر افراد از دور و بر آنها پراکنده شدهاند و هر کدام از پیروان آنها دنبال کسب و کار و زندگی و معیشت خود رفتهاند، در موقع مناسب ترور شوند.
و بالاخره تزویر، که معاویه یکی از معماران مهم دستگاه تبلیغاتی مزورانه است. معاویه در این زمینه از ابزارهای مختلف استفاده میکند. یکی از این ابزارها که حتما به گوش شما هم خورده است، کسانی هستند که جعل حدیث میکردند. جعل حدیث در زمان معاویه، خیلی گسترده شد. هزاران حدیث ساخته شد. در کنار اینها، معاویه به قصهگویان و قصّاص هم متوسل شد. قصهگوها چه کسانی بودند؟ دوستانی که با تاریخ قرون وسطای اروپا آشنا هستند میدانند که قصهگوها تقریبا مثل نقالهای دورهگرد بودند. آنها در میادین و بازارها، و در قهوه خانهها قصهگویی میکردند. معاویه وقتی به منطقة شامات میرسد میبیند عجب پدیدة جالبی است. از این پدیده استفاده میکند. جالب این است که اگر با جعّال حدیث نشست و برخاست دارد، جلساتی هم با قصهگوها دارد. با هر عنوانی که هستند به دربارش میآیند و با آنها همنشینی میکند. این قصهگوها به تدریج برخی شایعات و برخی تغییراتی که معاویه میخواهد در فرهنگ سیاسی بهوجود آید را نشر میدهند، به گونهای که بعداً سر از تواریخ و متون کلاسیک ما در میآورد. به عنوان مثال، تلاش مفصّلی که معاویه انجام میدهد برای این که چهره امام حسن مجتبی (ع) را از انسانی که نسبت به پیرامون خودش حساس است و در عین حال که خلقیات متفاوتی ممکن است داشته باشد، ، پا در جای پای پیامبر و امیرالمومنین (ع) میگذارد، در انظار عمومی و در افکار عمومی تبدیل کند به فردی که خیلی حال و حوصله سیاست ندارد، آدم خوشگذرانی است، آدم ثروتمندی است، بریز و بپاش دارد، سفره پهن میکند و اطعام میکند. برای همین اصلا خیلی هم از حکومتداری خوشش نمیآید. تا جا بیفتد که این که میبینیم کناره گرفته است، اساساً حسن بن علی (ع) اینطوری است. این را قصّاص خیلی فعالیت کردند و جا انداختند. داستانهایی که درباره دستگاه تبلیغاتی معاویه وجود دارد بسیار مفصل است که باز در ادامه به برخی از آنها خواهم پرداخت. این بخش اول صحبت من بود.
در بخش دوم میخواهم بحثم را به موضع محدودتری ببرم و در آنجا متمرکز کنم. به نظر میآید در مورد این مسئله کمتر صحبت شده است. حکومت اسلامی در آن زمان را در نظر بگیرید. جامعة اسلامی که در خلا زندگی نمیکرد، در یک عرصة سیاسی بینالمللی زندگی میکرد. من از بحثهای ابتدایی میگذرم و فقط اشاراتی میکنم، چون تحولاتی که بهوجود آمده برای فهم وضعیت بین المللی آن دوره و رابطة حکومت اسلامی با امپراتوریهای همجوارش مهم است. میدانید که وقتی پیامبر گرامی اسلام نهضتش را آغاز کرد، عربستان زمان پیامبر، اساساً به لحاظ سیاسی خیلی ارزشی ندارد که امپراتوریهای روم یا ایران بخواهند آن را تصرف کنند. یک بیابان خشک و خالی، تعداد شهرهای بسیار کم و کمجمعیت، نه کشاورزی خیلی گسترده و نه دامداری خیلی گستردهای دارد. اقتصاد قابل توجهی ندارد. یک بیابان رها شده است. بنابراین، اصلاً چشم طمعی برای این که بخواهند عربستان را تصرف کنند وجود نداشته است، چه از سوی امپراتوری روم، چه از سوی امپراتوری ایران. وقتی حکومت اسلامی به تدریج شکل گرفت، نوع جنگهایی هم که مسلمانان میکنند، به شکل و به مفهوم کشورگشایی نیست، چون اساساً در شبه جزیرة عربستان، کشوری وجود نداشت که بخواهند کشورگشایی کنند. قبایل مختلف پراکندهای وجود داشتند. خیلی از این قبایل بدوی و کوچنشین بودند، اصلاً جای مشخص، معین و ثابتی نداشتند، و چند شهر پراکنده. به تدریج، در نتیجة این جنگها، حکومت اسلامی شکل گرفت، جنگهایی که با عنوان «جهاد» صورت میگرفت. جهادها میتوانست جهاد تدافعی باشد، میتوانست در برخی موارد، جهاد ابتدایی هم باشد. اما هدف این جهادها چه بود؟ هدف چیز مشخصی بود. هدف این بود که پیام اسلام و کتاب آسمانی نازل شده بر پیامبر به گوش همة انسانها برسد، آنچه به آن «ابلاغ رسالت» میگوییم. ابلاغ رسالت باید صورت گیرد. هر جا مانعی هست، این مانع برداشته میشود. عنایت دارید که به هر حال قبایل، نظام و سلسله مراتبی دارند و رؤسا و قدرتمندان قبایل میتوانستند مانع حضور مبلغان مسلمان شوند که بیایند و در قبائل آنها قران بخوانند، آنها را با اصول و عقاید آشنا کنند. پیامبر این وظیفة رساندن پیام را بر عهده دارد. اما در برخی موارد مانع میشدند. در برخی موارد هم در تاریخ داریم که برخی مبلغان حتی به شهادت میرسند و کشته میشوند، یا طرد میشوند، که داستانش مفصل است. اما جهاد به هر معنایی که باشد، چه ابتدایی باشد و چه تدافعی، در زمان پیامبر یک هدف بیشتر ندارد و آن این است که پیام اسلام به گوش همه برسد. اتفاقاً در نامههایی که از پیامبر باقی مانده و اگر بخواهیم دیپلماسی پیامبر را تدوین کنیم قطعاً باید به این نامهها مراجعه کنیم، این جهتگیری بهطور خیلی روشنی قابل مشاهده است. منتها مشکلی وجود دارد که در میان نامههای جمع آوری شده، نامههای جعلی زیاد است. نامههای تحریف شده هم زیاد است. اما حداقل اصالت برخی از این نامهها قابل اثبات است، مثل نامه به نجاشی. البته میدانید نجاشی لقب آن پادشاهان بوده است، نجاشی اول و دوم و سوم. اینها لقب است. هر پادشاهی در حبشه این لقب نجاشی را داشته، اما به اسم هم داریم. آن نامه که پیامبر همراه گروهی که قرار است به حبشه مهاجرت کنند میفرستد، فکر میکنم صد سال پیش پیدا شد و الان در موزهها نگهداری میشود. بنابراین برخی از اینها مستند است و میتوان به آنها ارجاع داد. جهتگیری که عرض کردم در آنها خیلی روشن است. تمام نامههای پیامبر را که نگاه کنید، اصول مشترکی دارد. اولاً کوتاه است و پیام معینی دارد مبنی بر این که من محمد، بندة خدا و پیامبر او هستم و دینی را آوردهام که تکمیلکنندة ادیان قبلی است. مثلا در نامه نجاشی، تکریم و تمجید از عیسی (ع) در نامه میآید با ذکر این که ما او را فرزند مریم میدانیم که به اذنالله پدید آمده است، تا آخر. و “ای پادشاه” (اگر نجاشی است، ای نجاشی) من وظیفه داشتم این را به تو ابلاغ کنم. تو هم وظیفه داری بگذاری این پیام به گوش مردمت برسد. اگر مانع شوی به گوش مردمت برسد و آنها در گمراهی و ضلالت به سر بردند، تو در این زمینه مقصر و شریک جرم هستی و بار این گناه به دوش تو خواهد افتاد. نامههایی که میبینید پیامبر به حاکمان و امرای دیگر نوشته است، چارچوبش غالباً همین است. در برخی نامهها به صورت مشخص، اصول همزیستی مسالمت آمیز میآید که تا وقتی شما به ما تعرض نکردید، ما هم به شما تعرض نمیکنیم. اینها در تواریخ و در اسناد موجود است.
از زمان خلافت خلفای اول، دوم و سوم، شکل جنگها متفاوت میشود. کشورگشایی است. ما دلایلی متعدد و اسناد متعددی داریم که امام علی (ع) با این شیوةجهاد موافق نیست و همراهی نمیکند. در برخی موارد از او راهنمایی میخواهند، خود این راهنماییها را باید آدم تجزیه و تحلیل کند که در جهت تشویق آن خلیفه در کشورکشایی است یا نه، چقدر در تبیین چارچوبهای حرکتی است که آن خلیفه باید انجام دهد. اینها قابل بحث و بررسی است. ولی به هر حال، معنای جهاد متفاوت میشود. حالا دیگر کشورگشایی است، در کنار آن، به دست آوردن ثروت است از طریق به دست آوردن غنایم. سرداران بزرگ سپاه اسلام مانند خالدبن ولید، سعد وقاص و بسیاری دیگر، رسماً کشورگشایی میکنند و در این کشورگشاییهای خود دیگر مسئلة پایبندی به اصول اخلاقی و اصول اسلامی، چندان مطرح نیست. داستان خالدبن ولید را خبر دارید، داستان برخورد حتی عمربن خطاب، خلیفه دوم، با سعد وقاص را خبر دارید. اینها چیزهایی است که میتوانید در تاریخ ملاحظه کنید. این تغییر مهمی است. پایگاههای نظامی هم در سرحدات و در مرزها شکل میگیرد، مانند کوفه که اساس آن یک پادگان است، شهر نیست. روستای کوچکی است که تبدیل به پادگان میشود. در سرحدات، این پادگانها و این شهرهای نظامی شکل میگیرد.
در زمان بنیامیه و در زمان معاویه، این جنگها همچنان ادامه دارد. اما ببینیم جایگاهش چه میشود. اولا این جنگها غالباً در جبههای است که با امپراتوری بیزانس باز کردند. این که بین بیزانس و معاویه چگونه روابطی وجود دارد، خودش قابل بررسی است. مثلا زمانی که معاویه هنوز خلیفه نیست و در جنگ با علی (ع) است، معاویه یک قرارداد صلح با امپراتور بیزانس میبندد، با دو منظور. یکی برای این که بتواند نیروهایش را برای جنگ صفین گسیل کند، یکی هم برای این که به طور ضمنی، امپراتور کنستانتین دوم، امپراتور بیزانس (که آن کنستانتین بزرگ نیست. کنستانین هم باز یک لقب است، مانند همان نجاشی که عرض کردم.) او را در مقابل علی (ع) به رسمیت بشناسد. معاویه یک قرارداد و معاهدة سی سالة ترک مخاصمه با کنستانتین میبندد. غرامتی هم پرداخت میکند. من بخشی از این معاهدهنامه را برای شما میخوانم. این معاهده بین معاویه و کنستانتین دوم است، در سال 36 هجری. و بعد در سال ۴۲هم این معاهده تمدید میشود. متن قرارداد و برخی مفادش به دست ما رسیده است، از جمله این که معاویه و جانشینان او همه ساله بدون استثنا، سی هزار عدد مسکوک طلا و 800 نفر از اسرای عیسوی و ۸۰۰راس اسب عربی به قسطنطنیه ارسال خواهد داشت. امپراتور و جانشینان او هم متعهد میشوند در مدت این سی سال، به متصرفات عرب دست اندازی نکنند و معاویه، مقرری فوق را به عنوان خراج به دربار امپراتور خواهد فرستاد. چنین قراردادهایی میان اینها وجود داشته است. بعد از این که به خلافت میرسد، معاویه که اهل پایبندی به قرارداد نیست، بهانههایی پیدا میکند و وقتی مسئلهاش با امام علی (ع) و امام حسن (ع) تمام میشود، شروع به دست اندازیهای ارضی میکند. اما این دستاندازیها خیلی موفق نیست. اساساً ما گزارش تاریخی شفاف و روشنی حداقل از طرف مسلمان دربارة این جنگها نداریم. چیزی بین هشت یا نه جنگ است. برخی از این جنگها به طور مرتب انجام میشود، مثلاً در فصل زمستان تعطیل میشود، دوباره در فصل بهار آغاز میشود. تقریباً و بلکه تحقیقاً معاویه در همة این جنگها شکست میخورد. مسلمانان شکست میخورند. یعنی حتی کار به محاصرة قسطنطنیه هم میکشد، ولی آن محاصره شکست میخورد. من مقداری راجع به این محاصره توضیح میدهم، و جنگ آخر.
این جنگ برای ما اهمیت خاصی دارد چون در همان دستگاه تزویر معاویه قرار میگیرد. معاویه از این جنگها که با عنوان مقدس «جهاد» و با عنوان مقدس پاسداری از حریم امت اسلام و دارالاسلام در جامعة اسلامی جا افتاده است، بهرههای سیاسی خودش را میبرد. از جمله در یکی از این جنگها، فرزندش یزید را با سپاهی به کمک سپاه دیگری که درگیر محاصرة قسطنطنیه بوده، میفرستد. ماجرا چه بوده است؟ ماجرا این بوده که معاویه به هر دلیلی تصمیم میگیرد یزید را جانشین خودش کند. اما یزید دو عیب بزرگ دارد. یکی این که آدم سیاستمداری نیست و هیچ کدام از بنیامیه و کسانی که یزید را میشناسند و با معاویه رفت و آمد دارند او را به به عنوان یک سیاستمدار رسمیت نمیشناسند. دوم این که بسیار عیاش و خوشگذران است، به حدی که فسق و فجور او و زیرپا گذاشتن اخلاقیات و محرمات برای او خیلی علنی است. کسی هم نمیتواند جلوی او را بگیرد. ابتدا سپاهی که میرود و آنجا را محاصره میکند، در این محاصره دچار مشکلات سختی میشود. گرسنگی در میان سپاه اسلام رایج میشود، از جمله بیماریها به اضافه کشتهها و کسانی که به علت این بیماریهای سخت درمیگذرند و فوت میکنند. وقتی پیامی به یزید میرسد، یزید بیمحابا صحبت میکند. گفتم که اصلا آدم سیاستمداری نیست. یزید میگوید به من چه که مسلمانها رفتهاند و قسطنطنیه را محاصره کردند و مردند. مهم این است که من در کنار بانوی خودم هستم و تا وقتی او در کنار من است و بساط عیش و نوش است، چه اهمیت دارد برای مسلمانان چه اتفاق میافتد. این سخن یزید، بازتاب بدی میان لشکریان مسلمان و سپاه اسلام دارد. این سخن یزید به گوش معاویه میرسد. به یزید فرمان میدهد که سپاهی تهیه کند و به سمت قسطنطنیه حرکت کند. سپاه یزید هم به سپاه اول ملحق میشود. کاری از پیش نمیبرند. همراه سپاه یزید، برخی چهرههای سرشناس را هم معاویه میفرستد. چرا؟ برای این که میخواهد هم این جهاد رنگی مقدس پیدا کند، هم یزید در اذهان به عنوان یک یک فرماندة لایق جا بیفتد. از جمله چهرههای سرشناسی که میفرستد صحابة خوشنامی همچون عبدالله بن عباس و ابوایوب انصاری است. ابوایوب انصاری در همانجا کشته میشود، همانجا هم دفن میشود. همین الان هم پای دیوار قلعة استانبول، محل آرامگاه او قرار دارد. آیا اخبار این شکستها درون جامعة اسلامی منتقل میشود؟ نخیر. همین قصهگویان و همین واعظان مختلف که منابر مختلف را در همة مساجد گرفتهاند و همین خطبای جمعه، همه دربارة پیروزیهای بزرگ سپاه اسلام صحبت میکنند، پیروزی در پی پیروزی، همراه با افسانههای عجیب و رجزخوانیها. مثلاً در تواریخ آمده که وقتی ابوایوب انصاری را در آنجا دفن کردند، آرامگاهی هم برای او درست کردند. این که چقدر در هنگام جنگ بشود آن کار را کرد، نمیدانم چقدر واقعیت دارد یا ندارد. بعد یزید به دشمن پیام میفرستد. (اینها در تواریخ و متون کلاستیک تاریخ ما آمده است.) پیام به کنستانتین میفرستد که مبادا آرامگاه ابوایوب را تخریب کنید و از بین ببرید. اگر این کار را بکنید، من هم میگویم تمام کلیساهایی که در شامات هستند را تخریب کنند. چنین رجزخوانیهایی. اینها در جامعة اسلامی اثر دارد. مسلمانهایی که در شهرهای مرزی نیستند، تصور میکنند سپاه اسلام چه پیروزیهای بزرگی به دست میآورد. از کشتههایی که از این جنگها برمیگردند هم به عنوان «شهید» اسلام تقدیر میشود. اثرات تبلیغاتی این جنگها برای ترمیم مشروعیت در حال کاهش و در حال فروپاشی معاویه و بنیامیه، بسیار لازم است. چون برخلاف آنچه معمولا مورخان اسلامی میخواهند نشان دهند، جامعة اسلامی و حکومت اسلامی دوران معاویه، یک حکومت صاحب اقتدار، ثبات و استحکام نیست. یعنی حتی بعد از شهادت امیرالمومنین (ع) و بعد از صلح با امام حسن مجتبی (ع) و با وجود این که امام حسین (ع) تقریبا در سکوت زندگی میکند، مشکلات درون جامعة اسلامی، فراوان است. اولاً به علت جنگهای فرسایشی، هم بلاد اسلام و هم بیزانس یعنی بیزانس، همان روم شرقی که بعد از فروپاشی روم غربی فقط همان به صورت یکدست باقی مانده، به لحاظ اقتصادی آسیبهای بزرگ دیدهاند. جنگها هزینههای گزاف داشته و بودجههای آنها کم شده و مقروض شدهاند. هر دو، هم کنستانتین و هم معاویه. به اضافة این که اقتدار معاویه، به شخص او وابسته است. برای همین هم هست که نگران این است که اگر من مردم، چه میشود. همة نظم و امنیت و اقتدار این حکومت وابسته به یک شخص است که اگر او هم سر بر بالین مرگ بگذارد، معلوم نیست چه میشود. معاویه نهادسازی نکرده است. یک حکومت شخصی است که همه چیز را سرانجام باید او تصمیم بگیرد، هر تصمیم ریز و درشتی که در جامعه باید گرفته شود. بنابراین، مرگ معاویه میتواند زمینه را برای سربرآوردن شکافهای درون جامعه، ظهور دوبارة منتقدان و قدرتگیری رقبای سیاسی را فراهم کند. معاویه این نگرانی را دارد که خیلی هم جدی است. با وجود همة این کارهایی که کرده، یعنی استفادة از زر و زور و تزویر، و قدرت خود را تثبیت کرده، باز هم نگران است. برای این که این حکومت، قائم به شخص است. وضعیت حکومتهای قائم به شخص همین است. در هر جای دنیا و با هر عنوانی که میخواهند باشند، فرقی نمیکند. من از خیلی از بحثها میگذرم، چون واقعا اگر این بحثها میخواست مفصلتر بیان شود، واقعاً بایید حداقل ده جلسهای میتوانستیم مباحث را باز کنیم، ولی این روزها هم شما خیلی فرصت ندارید و هم من خیلی فرصت ندارم و قرار شد این مباحث را خیلی فشرده عرض کنم، وگرنه می بایست توضیح میدادم رقابت بین شام و عراق چیست و چه بهرههایی از اینها میبرند. اینها داستانهای خیلی مفصلی دارند. این که چرا بنی امیه علاقهمند هستند به شام و سوریه، خودش بحث مفصلی دارد. ابوسفیان، یک تاجر بوده است و از بازرگانانی که کاروان خیلی پررونقی داشته است و اگر نگوییم همه، بیشتر تجارت او، با شام است. حتی در تاریخ ثبت شده و اسنادی وجود دارد که ابوسفیان در دمشق و در حومة دمشق، املاکی دارد. بنابراین علاقهمند است که آنجا را بگیرد. در همین حال رومیها و امپراتوران بیزانس هم علاقهمند هستند بیشتر حملات و جهاد امت اسلامی، متوجه ایران شود، تا یک رقیب بزرگ از میان برداشته شود. شرح اینها بسیار مفصل است که به علت ذیق وقت از آنها عبور میکنم و رد میشوم.
آنچه برای من، برای بحثی که امشب در شب تاسوعای حسینی میخواهیم داشته باشیم، اهمیت دارد، این است که از این وضعیتی که جامعة اسلامی در صحنه و عرصة بینالملل دارد، معاویه و بعد از او یزید، بهرهها بردند. حتما شنیدهاید و بارها خواندهاید که موقعی که حسین بن علی (ع) به شهادت میرسد و خاندان او را به اسارت میبرند، همه جا صحبت از این است که اینها «خارجی» بودند. خارجی بودند به این معنا نیست که بیگانه و مثلاً غیر عرب بودند. همه، امام را میشناختند و میدانستند که حسین بن علی (ع) کیست. ممکن است در شام تازه مسلمانها کمتر بشناسند، آن هم با تصویری که دستگاه تبلیغاتی معاویه از علی (ع) و خاندان او به عنوان آدمهای ناراحتی که فقط دنبال قدرت و مخل قدرت نظام اسلامی هستند درست کرده است. اما به هر حال میدانند که حسین (ع) نوة پیامبر است. پس خارجی یعنی چه؟ یعنی کسی که خروج کرده. خروج یعنی چه؟ یعنی براندازی. یکی از اتهامات مهم امام حسین (ع) در قیام کربلا چیست؟ براندازی نظام اسلامی. در حالی که امام حسین (ع) به صراحت میگوید من برای اصلاح آمدم، او را متهم به براندازی میکنند. به همین خاطر هم هست که هم در آن زمان و هم در تواریخ رسمی، از قیام کربلا به عنوان «فتنة دوم» نام برده شده است و و از امام حسین و اهل بیت و یارانش به عنوان اهل فتنه، فتنهگر. به خاطر خروج، به خاطر این که اتهام براندازی دارند. همین باعث شده بسیاری از کسانی که میبایست علی القاعده در کنار حسین بن علی (ع) باشند، توجیه این مسئله که باید او را همراهی کنند، برایشان دشوار میشود. یعنی چه؟ یعنی مثلا فردی مانند عبدالله بن عباس که تقریبا هم سن و سال امام حسین است، جایگاه خودش را هم دارد که شاید در جایگاه او اغراق هم شده است، هم به عنوان فرزند عباس و هم به عنوان همراه پیامبر و هم به عنوان همراه اهل بیت که البته بسیاری از این تصویرسازیهای بزرگ و اغراق آمیز، مربوط میشود به تاریخهایی که زمان حکومت بنی عباس نوشته میشود، اما به هر حال به عنوان یک صحابی بزرگ، عالم دینی حاذق و سردار نظامی باسابقة جبهه و جنگ، شناخته میشود. ولی در مقابل درخواست حسین بن علی (ع) برای همراهی، امتناع میکند. بعد هم امام حسین (ع) را نصیحت میکند که الان فکر میکنی کار تو فایدهای دارد؟ یادمان باشد که امثال ابن عباس و دیگران فکر میکنند که به هر حال حکومت اسلامی و دارالاسلام الان در معرض خطر امپراتوری بیزانس و دارالکفر است. آیا درست است در این شرایط خطیر، تفرقه در درون جامعة اسلامی ایجاد کنیم؟ این سئوالها در ذهن آنها هست. دلیل این که این گروه از چهرههای شناخته شدة سیاسی همراهی نمیکنند را در این گونه تحلیلها از وضعیت کشور اسلامی باید جستجو کرد. اینطور نیست که همه دنبال زر و زندگی راحت بودند. به امام حسین (ع) میگفتند حرکت تو چه فایدهای دارد؟ تو که میدانی افراد زیادی همراه تو نخواهند بود. او را راهنمایی میکنند به یمن یا به گوشهای دیگر برود. از روی خیرخواهی امام حسین (ع) را نصیحت میکنند که در این مقطع خطیر، امنیت و ثبات نظام اهمیت بیشتری دارد. اما امام حسین (ع) میداند که «مقطع خطیر» واقعی و خطرات واقعی که امت اسلام با آن مواجه است، در درون حکومت اسلامی است، نه در رابطه با حکومت کافر بیزانس یا حکومتهای دیگر. چرا؟ چون آخرین ویژگی بازمانده از ماهیت حکومت اسلامی یعنی این که خلیفه و جانشین پیامبر با انتخاب مردم برگزیده شود، از بین میرود و خلافت تبدیل به سلطنت میشود. میداند اینجا جایی است که باید ایستاد، اینجا جای مسامحه نیست. اینجا دیگر جای سکوت نیست. اگر اینجا سکوت کند، اساسا دیگر اسلام باقی نمانده است. بارها با ناصحانی مواجه میشود که به او میگویند فعلا حفظ نظام مهمتر است. اما حسین (ع) میداند که حفظ نظام یعنی یعنی صیانت از ماهیت حکومت اسلامی که باید نظامی باشد که برمبنای ارزشهای اخلاقی و ارزشهای اسلامی استوار باشد، و این دارد مزورانه قلب میشود. او میداند که براندازی توسط خود حاکمان و به اصطلاح خلیفة پیامبر صورت میگیرد. او اینها را میداند و برای همین است که امام حسین (ع) در مقابل این استحالة بزرگ و بنیانسوز میایستد، حتی با تعداد یاران و همراهان بسیار اندک. من گمان میکنم شناخت وضعیت جامعة اسلامی زمان سیدالشهدا (ع) و بازخوانی قیام کربلا با توجه به شرایط آن روز نظام و کشور اسلامی، میتواند برای ما مملو از درسهایی باشد که در زندگی شخصی و اجتماعی از آنها بهره ببریم. عذرخواهی میکنم اگر بیش از اندازة زمان تعیینشده صحبت کردم. از خدای بزرگ میخواهم ما را در شناخت راه الگوهای ما، پیامبر گرامی اسلامی، پیامبران پیش از او، امامان بزرگوار، حسین (ع) و چهرههای مشعشع تاریخ اسلام، بیش از پیش موفق و مؤید کند. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
سید علیرضا حسینی بهشتی
سخنرانی شب تاسوعای ۱۳۹۷ در مجمع احیای فضیلت