نگاهی به موضع شهید بهشتی در قبال اشغال سفارت آمریکا
سه پرسش رایج و مرتبطی که این روزها در کوچه و بازار و در دانشگاه و فضای مجازی با آن مواجه هستم به طور خلاصه بدین قرار است: چه شد که در وضعیت کنونی قرار گرفتیم؟ چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چه کار باید کرد؟ در پاسخ به پرسش اول، طبیعی است که سمت و سوی بحث ها و گفتگوها رنگ و بوی واکاویهای تاریخی داشته باشد. پاسخهایی که مدتهاست توسط صاحبنظران تاریخ، علم سیاست، جامعهشناسی و رشتههای علمی از این قبیل داده شده، سعی دارد با واکاوی گذشته این مرز و بوم، علل شکلگیری وضعیت کنونی را دریابد و در چارچوب گزارههای علمی صورتبندی نماید. در رسانهها نیز اهالی مطبوعات در کشاکش پاسخ یابی به این دست پرسشها هستند، هر چند با تمسک به روش و زبان خاص خود. جنس این نوع مباحث، توسعهای است، یعنی فراتر از نگاه به سطوح کلان یا خرد معضلات روزمره و از همین رو، اغلب سیاستمداران ما نه توانایی ورود به آنها را دارند و نه گرفتاریهای فزاینده روزمرهشان فرصتی برایشان باقی میگذارد تا به آن بپردازند.
واکاوی تاریخ دور و نزدیک جامعه این سرزمین به منظور یافتن علل و ریشه های شکلگیری وضعیت کنونی اما، میتواند به اشکال مختلفی انجام شود. شیوه معمول در مباحثهها و مناظرههای رسانهای و رویه غالب در گفتگوهای میان روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی، بیش از هر چیز با هدف یافتن مقصر یا مقصرانی است که بتوان مسئولیت قرار گرفتن در وضعیت کنونی را حاصل کوتاهی یا گناه آنان برشمرد. از همین روست که همه همچون کارآگاهانی آماتور سراغ اسناد تاریخی، زندگینامههای خودنوشت و دیگرنوشت و مجموعههای تاریخ شفاهی میرویم تا این تقصیرکاران را دستگیر و سپس در عرصه عمومی افشا کنیم تا همه بدانند چه کسانی موجب نابسامانی های کنونی جامعه بودهاند! در این بازار پرجنب و جوش و هیاهو، مطلق نگری (یا به تعبیر امروزیتر سیاه و سفید دیدن)، لجنمال کردن دیگری و تطهیر خود، سکه رایج است. البته ناقدان دلسوزی که در پی ازدیاد مریدان و منکوب کردن مخالفان نباشند هم کم نیستند و مخاطبان اصلی این نوشتار هم آنان هستند.
چندی پیش کتابی را می خواندم از نویسنده فقید آیریس یانگ که از اندیشمندان و اندیشه ورزان حوزه فلسفه سیاسی بود و در عمر کوتاهش، آثار گرانبهایی در زمینه سیاست هویت برجای گذاشت. عنوان اثر مورد نظر، «مسئولیت در قبال عدالت» است که مراحل آمادهسازی آن برای انتشار با بیماری و سپس فوت نویسنده همزمان شد و پس از درگذشت او، توسط همسرش و نیز همکارش مارتا نوسبام به انجام رسید و روانه بازار نشر شد. نوسبام، که هرچند در میان خوانندگان ایرانی شناختهشدهتر است اما شناخت ایرانیان اهل مطالعه از او هم مانند یانگ کم است، مقدمه ارزشمندی بر این کتاب نوشت که در آن، توجه ویژهای نسبت به فصلی از کتاب با عنوان «تقصیر و مسئولیت» شده است. نوسبام، فیلسوف اخلاق نوارسطویی که در حوزه توسعه انسانی و رویکرد قابلیتافزایی هم قلم زده است، تا حدودی تحت تأثیر مباحث مطروحه در این فصل، امسال کتابی منتشر کرد با عنوان «سلطنت ترس: نگاه یک فیلسوف به بحران سیاسی ما» و در آن، با استفاده از بحث تقصیر یانگ و بر مبنای ادعای علمی خودش مبنی بر این که امر سیاسی امری است احساسی، به بسط ایده یانگ می پردازد. اجازه بدهید ابتدا به خطوط اصلی بحث نوسبام و سپس به نکته مهمی که یانگ به آن پرداخته اشاره کنم. نوسبام در کتاب جدیدش در پی یافتن پاسخی است به پرسشی مشابه آنچه در ابتدای نوشتار در مورد جامعه ایرانی اشارت رفت، یعنی میخواهد بداند چرا در نتیجه انتخابات ۲۰۱۶ ریاست جمهوری، در میان مردم ایالات متحده آمریکا تفرقه و شکاف افتاده است. خلاصه سخن نوسبام این است که پدیده جهانی شدن برای آدمیان (با تأکید بر آمریکایی ها) نوعی ناتوانی و عجز به دنبال داشته است و این عجز دو احساس در آنان برانگیخته: تنفر و تقصیر؛ احساس هایی که زندگی انسان در دنیای امروز و آینده سیاسی او را پرمخاطره ساخته است. از اینجا میخواهم به بحث تقصیر و مسئولیت یانگ نقب بزنم.
یانگ در فلسفی ترین فصل کتاب «مسئولیت در قبال عدالت»، با توجه به وضعیت کنونی اجتماعی و سیاسی ایالات متحده، به این طرح مسئله میپردازد که آمریکاییها در پی یافتن علل شکلگیری مصائبی هستند که این روزها گریبانشان را گرفته است و بدین منظور، یقه مسئولان و سیاستمداران دیروز و امروز را میگیرند و در عرصه مباحثات سیاسی جاری، آنها را به محاکمه های فرضی میکشانند. این نگرش، رویکردی گذشته گرا و فردمحور دارد یعنی هم در یافتن مقصران در گذشته محبوس میماند و هم بار گناه را به بردوش افراد میاندازد. یانگ پس از برشمردن تناقضات و نواقص این نگرش، نگرش جایگزینی را مطرح میکند: نگرش مسئولیت که هم رو به آینده دارد و هم به جای افراد، متوجه جامعه است. شاهبیت سخن یانگ این که اگر مثلا امروز فرد ناشایستی مانند ترامپ زمام کاخ سفید را به دست گرفته، بیش از آن که دنبال مقصر بگردیم و بار گناه را بر دوش او بگذاریم، مسئولیت را متوجه خودمان بدانیم که از خود بپرسیم که چه شد که جامعه اجازه داد چنین اتفاقی رخ دهد.
شرح مباحث ارزشمند این دو بانوی اندیشمند در اینجا ممکن نیست، اما به نظرم میرسد سخن آنان شاید به طور کامل یا تا حدود زیادی در مورد شناخت صحیح بحرانهای رایج در جامعه امروز ایران نیز مصداق داشته باشد. درست است که این روزها دیگر کمتر کسی است که درباره بحرانی شمردن وضعیت نظام سیاسی و کشور ایران سخن نگوید یا نگفته باشد، اما معمولا برای توضیح این که چرا به چنین وضعیتی دچار شدهایم، به گونه ای به تاریخ گذشتهمان مراجعه میکنیم که گویی میخواهیم با یافتن مقصر یا مقصران، بار مسئولیت جمعی تاریخی که هر یک از ما، کم یا زیاد، در قبال شکلگیری وضعیت کنونی داشتهایم را از دوش خود برداریم و بر دوش دیگری یا دیگران بیندازیم و پس از آن، با وجدانی آرام نفس راحتی بکشیم. صدالبته بار مسئولیت کسی که قدرت بیشتری در تعیین سرنوشت کشور در اختیار داشته و دارد سنگینتر است، اما آیندگان حق خواهند داشت یکایک ما را هم در شکلگیری سرنوشتمان سهیم و شریک بدانند. پس واکاوی تاریخ گذشتههای دور و نزدیک ایران زمین با چه رویکردی میتواند برای ما ساکنان این سرزمین اهورایی مفید باشد؟ بازخوانی تاریخ به منظور ارزیابی کارنامه گذشتهمان، یافتن نقاط مثبت و منفی، و درس گرفتن از آن برای آینده: گذشته چراغ راه آینده، یا آنچه به در فرهنگ ملی و دینی ما با عنوان «عبرت» شناخته شده است. این مقدمه از آن جهت بیان شد که مخاطبان این نوشتار نسبت به رویکرد آن آگاهی داشته باشند.
نکته مهم دیگری که لازم است پیش از طرح بحث اصلی به آن اشاره شود، به ارزش علمی تاریخ شفاهی مربوط میشود. در مواجهه با تاریخ شفاهی باید در نظر گرفت که این منبع تاریخی، که متاسفانه بیشترین فضای اطلاعرسانی تاریخی در جامعه ما را اشغال کرده است، به لحاظ اعتبار از ارزش بسیار نازلی برخوردار است. ضریب خطای حافظه بازگوکننده یک حادثه یا کلام که با فاصله گرفتن از زمان وقوع آن حادثه یا انعقاد آن کلام شدت هم مییابد، درجه پایین دقت در نقل قولها، خبر واحد بودن بسیاری از این خاطرهها (یعنی روایتگر به یک نفر محدود است و شاهد دیگری برای آن یافت نمیشود)، چند نمونه از علل ضعف اسنادی تاریخ شفاهی است. اجازه بدهید یک مثال از همین نمونه آخر را به طور مختصر توضیح دهم.
در دیدار و مصاحبهای که با مرحوم دکتر ابراهیم یزدی درباره خاطراتشان با شهید دکتر بهشتی داشتم، ایشان از شهید بهشتی نقل قول کردند که در سفر اردیبهشت سال ۱۳۵۷ به آمریکا به ایشان (یعنی دکتر یزدی) گفتهاند که با دیکتاتوری صلحا موافق هستند. از دکتر یزدی پرسیدم تنها بودید یا کس دیگری هم حاضر بود؟ پاسخ دادند که تنها بودم. از زمان مصاحبه تاکنون هنوز با کسی برخورد نکردهام که این تعبیر را مستقیما از خود شهید بهشتی شنیده باشد. به این نوع نقل قول، خبر واحد میگوییم. آیا اطلاق خبر واحد به چنین نقل قولی مجوز این است که خدای ناکرده اتهام دروغگویی به مرحوم دکتر یزدی زده شود؟ اصلا و ابدا. این که اعتقاد داریم بعد از سال ۱۳۶۰ بر دوستان نهضت آزادی و ملی-مذهبی نارواها رواداشته شد البته ربطی به موضوع سخن من در اینجا ندارد هم در جای خود محفوظ است. اما به لحاظ علمی، در مواجهه با این نوع خبر، تنها مطلبی که میتوانیم بگوییم این است که تعیین صحت و سقم آن ممکن نیست. تنها راه اثبات صحت چنین روایت تاریخی، تقاطع آن با تاریخ شفاهیهای دیگر و اسناد تاریخی است. از قضا، چندی پیش در هنگام تنظیم مباحث درسگفتارهای تفسیر قرآن شهید بهشتی با بحث مستدلی از ایشان برخورد کردم که حاکی از عدم امکان وجود دیکتاتور صالح است؛ شبیه همان بحث معروفی که در رد امکانپذیری دیکتاتور خیرخواه مطرح شده است. بنابراین، میگوییم اعتبار این نقل قول از آنجا که خبر واحد است و گفتارهای ثبت و ضبط شده از شهید بهشتی که مقارن این سفر بوده خلاف آن را اثبات میکند، بسیار ضعیف است.
گاهی هم اشتباه نه در انتقال خبر، بلکه در تفسیر آن پیش میآید. در مصاحبه ای که با دکتر بنیاسدی، داماد مرحوم مهندس بازگان، درباره خاطراتشان با شهید دکتر بهشتی داشتم، گفتند که در مراجعه به شهید بهشتی و در رابطه با پیغامرسانی از سوی مهندس بازرگان به ایشان در خصوص وضعیت دیپلماتهای پناهنده به وزارتخارجه و قصد برخی برای تعرض به آنها، شهید بهشتی تلفنی با سفارت تماس گرفتند و با آیتالله موسوی خوئینیها صحبت کردند و ضمن صحبت گلایه کردند که قرار ما این نبود. آقای دکتر بنیاسدی از این جمله استنباط کرده بودند که شهید بهشتی احتمالا از اشغال سفارت باخبر بوده است. توجه کنید که فعلا فرض میکنیم که این نقل قول صحت دارد. نکتهای که من میخواهم بدان توجه دهم این است که کسانی که به شهید بهشتی نزدیکتر بودند میدانند که کاربرد عبارت «قرار نبود» یا «قرار بود» در ادبیات ایشان برای ابراز گلهمندی بسیار رایج بود و کاربرد این تعبیر در آن مکالمه تلفنی معلوم نیست تا چه حد به یک قول و قرار و هماهنگی پیشینی اشاره داشته یا گلهمندی بوده باشد نسبت به سخنی که احتمالا آیتالله موسوی خوئینیها از آن سوی خط بیان کرده بودند. البته شاید اگر از خود آیتالله موسوی خوئنینیها برای توضیح مطلب درخواست شود و ایشان هم حافظهشان یاری کند، این معما هم حل شود. اما آنچه به یقین میدانیم این است که در زمانی که هنوز قصد دانشجویان برای اشغال سفارت آمریکا قطعی نشده بود و در مراحل رایزنی اولیه بودند، در جلسهای با حضور نماینده شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی موضوع مطرح میشود و نماینده مذکور مخالفت حزب با انجام این کار را اعلام میکند.
اجازه بدهید روایت ماجرای اشغال سفارت را یک بار هم با استناد به صورتجلسههای شورای انقلاب مرور کنیم و این نوشتار را به پایان برسانیم. در جلسه ۱۵ آبانماه ۱۳۵۸ که پس از استعفای دولت موقت ولی با حضور مهندس بازرگان، مهندس معینفر، قطبزاده، دکتر سحابی و دکتر یزدی برگزار میشود، حاضران در جلسه درباره ارزیابی اصل اشغال سفارت توسط دانشجویان اختلاف نظر ولی در این که باید مسئله سریعا فیصله پیدا کند توافق نظر دارند. هاشمی رفسنجانی تأکید دارد که از تبلیغات و حرکتهای تندروانه تحریکآمیزی مثل چشمبند زدن به دیپلماتها جلوگیری شود. بهشتی از پیام سولیوان سخن میگوید و این که در پاسخ به او گفته شاه را از آمریکا اخراج کنید تا التهابآفرینی بیشتری نشود. همه در حال رایزنی برای یافتن بهترین شیوه ختم قضیه هستند. صحبت از آزادی گروگانها و رفتن آنها از ایران است که توسط هاشمی رفسنجانی و بهشتی مطرح میشود. بنیصدر بر توافق سریع و حل مسئله تأکید دارد. قطبزاده از ابتذال گروگانگیری صحبت میکند. بهشتی از آمادهباش لشگر ارتش عراق مستقر در بصره خبر میدهد. همچنین میدانیم که شورا در روزهای قبل از این جلسه باهنر را برای مذاکره با دانشجویان میفرستد که دانشجویان خط امام او را به علت حزبی بودن به سفارتخانه نمیپذیرند.
گزارش فوق شاید این حقیقت را نشان بدهد که روایتی که از اشغال سفارت، تصمیمهای پیش و پس از واقعه، موضعگیری شورای انقلاب و دولت موقت، نقش برخی نزدیکان امام خمینی و مانند آن در اختیار داریم، تصویری ناقص ارائه میکند که داوری صحیح و دقیق را با موانع سهمگینی مواجه میسازد. این به معنای آن نیست که ارزیابی و نقد قضیه گروگانگیری را به کلی کنار بگذاریم، اما شاید ما را وادارد در وزنی که برای تفاسیر ارائه شده از ماجرا قائل میشویم تجدید نظر کنیم.
سید علیرضا حسینی بهشتی